CIVILICA We Respect the Science
(ناشر تخصصی کنفرانسهای کشور / شماره مجوز انتشارات از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی: ۸۹۷۱)

مقدمه ای بر بازاندیشی ایران در شرق و شرق شناسی

عنوان مقاله: مقدمه ای بر بازاندیشی ایران در شرق و شرق شناسی
شناسه ملی مقاله: JR_ACO-11-41_001
منتشر شده در در سال 1402
مشخصات نویسندگان مقاله:

بهرام آجورلو - دکترای باستان شناسی، سرپرست پروژه بین المللیربع رشیدی، دانشگاه هنر اسلامی تبریز، تبریز، ایران.

خلاصه مقاله:
ایران شناسی، چونان گرایشی از شرق شناسی، در دو سده ای که از پیدایش و گسترش آن در غرب می گذرد، همیشه بر بنیان مفاهیمی بیان شده که خاستگاه ایرانی نداشته است؛ یکی از همین مفاهیم، مرزهای تاریخی- فرهنگی ایران است که شرق شناسی غربی آن را نه بر بنیان بن مایگان تاریخی ایران که مبتنی بر مرزهای سیاسی امروزین و به ویژه سده بیستم ترسیم می کند (e. g. Matthew, ۲۰۰۰, ۲۰۰۷; Barr, ۲۰۱۲). در این مرزبندی تاریخی- فرهنگی سیاست زده ای که غرب برای ایران تعیین کرده است، هنر، ادبیات، تاریخ و میراث فرهنگی ایران فراتر از مرزهای سیاسی امروزین آن نیست و هستی تاریخی ایران چندپاره و گسسته نمایش داده می شود؛ برای نمونه، در این نمایش گسستگی و ناپیوستگی فرهنگی- تاریخی ایران، دو تمدن عیلامی و سومری که تنها با مرز طبیعی اروندرود از یکدیگر جدا می شوند، دو دنیای متفاوت هستند؛ و سومر میراث فرهنگی دولت- ملتی نوپیدا به نام عراق است که به اذعان خود باستان شناسان و شرق شناسان اروپایی، و به ویژه بریتانیایی، در فردای جنگ جهانی اول ساخته شد؛ و البته لازمه هر دولت- ملت نوپیدا نیز تاریخی جدید است که باید برای آن ساخته شود (Matthews, ۲۰۰۷; Barr, ۲۰۱۲). شرق شناسی غربی حتی به پارادوکس میان زبان شناسی و مردم نگاری با جغرافیای تاریخی- فرهنگی و انسانی توجهی نداشته است:برای مثال، کوهستان زاگرس که از جنوب دریاچه وان – در ترکیه کنونی- تا کرانه شمالی تنگه هرمز کشیده شده است، در دو هزاره گذشته زیستگاه بومی مردمان و دودمان های گوناگون ایرانی تباری بوده است که به نوشته شرف الدین بدلیسی، در کتاب «شرفنامه: تاریخ مفصل کردستان» (۱۰۰۵ق)، همگی شاخه هایی از قوم بزرگ کرد هستند؛ به نوشته بدلیسی، این مردمان پیشینه خویش را از شاهنامه فردوسی می جویند و خود را بازماندگان جوانانی می پندارند که از چنگ ضحاک به کوهستان گریختند؛ و حتی بدلیسی که امیرالامرای کردستان بود، پیشینه دودمان خویش به شاهنشاهان ساسانی می رساند (Bidlisi, ۱۸۶۰, ۸-۱۲)؛ با این حال، شرق شناسی غربی میراث فرهنگی کردستان را، که چونان بخشی از قلمروی غربی ایران از اربیل و سلیمانیه تا دیاربکر و بدلیس و اورفا و ماردین گسترده شده است (Bidlisi, ۱۸۶۰)، بیرون از تاریخ تمدن ایران مطالعه و معرفی می کند (e. g. Matthews, ۲۰۰۰, ۲۰۰۷). در قفقازیه نیز شرق شناسی غربی برای کشورهای نوپیدای آذربایجان و ارمنستان گذشته ای باستانی ساخته است که نسبتی با تاریخ و باستان شناسی ایران ندارد و گویا ماد و اورارتو دو هستی تاریخی جدا از ایران هستند که البته به سفارش آکادمی علوم اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی باید توجیه تاریخی جمهوری های نوبنیاد آذربایجان و ارمنستان باشند (e. g. Дья́конов, ۱۹۵۶; Пиотровский, ۱۹۵۹).  بنابراین نخستین گام در این بازاندیشی، فهم درست مرزهای تاریخی- فرهنگی ایران است که اگر نمونه وار گفته شود، در نوشته های مورخان و اندیشمندان ایلخانی - صفوی ایرانی چون نزهه القلوب حمدالله مستوفی قزوینی (۷۴۰ق) و احسن التواریخ حسن بیگ روملو (۹۸۵ق) حدود و ثغور و سنور آن آشکارا آشنا است؛ و حتی فریدریش زاره، ترک شناس بنام آلمانی، با طبقه بندی آثار معماری سده های ششم تا نهم هجری شهرهای نخجوان، سمرقند، بخارا، قونیه و آغ شهر در ردیف آثار هنر و معماری ایرانی، درستی این نظر را تایید می کند (Sarre, ۱۹۱۰, ۱۲۰-۱۶۰). بنا بر آن چه گفته و نوشته آمد، تاریخ و باستان شناسی و میراث فرهنگی ایران نمی تواند در چهارچوب مرزهای سیاسی کنونی بحث و مطالعه شود؛ زیرا دامنه تاریخی- فرهنگی آن بسی فراتر از سیاست است؛ و بنابراین، برای مثال، اصطلاحاتی چون فرهنگ دوران مفرغ کورا- ارس و ماوراءقفقاز قدیم که برساخته بوریس کوفتین روس و چارلز برنی انگلیسی اند، بی معنا هستند؛ و تمدن سومری که نزدیک به دو هزاره با فرهنگ های دوران مفرغ کرمان و سیستان و بلوچستان اندرکنش داشته است (Majidzadeh, ۲۰۰۳, ۵-۱۹)، بخشی جداناپذیر از گذشته ایران است؛ و از پگاه تا شامگاه تاریخ اورارتو در قلمروی سرزمینی سپری شده است که مورخان و جغرافی دانان ایرانی سده های ایلخانی – قاجاری آن را با نام های تاریخی آذربایجان و کردستان می شناسند.

صفحه اختصاصی مقاله و دریافت فایل کامل: https://civilica.com/doc/1774601/