میثم دهناد - کارشناس ارشد مدیریت منابع انسانی فارغ التحصیل دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال

هدف اصلی علم مدیریت را می توان نظریه پردازی و تکنیک سازی برای ایجاد تحول مؤثر در سازمان دانست به عبارت دیگر مدیریت ، علم ایجاد تحولدر ارکان و عناصر تشکیل دهنده سازمان یعنی ساختار و تشکیلات ، دانش ، توانش ،انگیزش نیروی انسانی ، تکنولوژی ، سیستم ها ، روشها ، قوانین ومقررات در جهت بهبود بهره وری و اقتصاد دانش مدار است. که البته برای دستیابی به بهره وری بیشتر باید الگوهای تکاملی را به صورت نظامند درقلمرو ظهور چالشها طراحی و اجرا نمود. پیداست که هرچه تلقی از انسان و نقش او در سازمان تعالی می یابد نیاز به الگوهای تکاملی و انعطاف پذیر وتأکید بیشتر به نظریه های فرآیندی انگیزش نیز بیش از پیش نمایان می گردد. و این بدین معناست که هنجار یا معیارهایی که برای انگیرش کارکنانمهیا می گردد می بایست با چالشها ، انتظارات ،تحولات و تعاملات اجتماعی ، فرآیندهای ذهنی و متغیر های درونی و بیرونی انطباق داشته باشد.چراکهتوجه صرف به نظریه های محتوایی برای برانگیختن کارکنان ، دیگر نمی تواند تضمین کننده موفقیت سازمانها در محیطی گردد که خواستگاه و خیزشگاهچالشها بالقوه و بالفعل است.در حقیقت در قلمرو پر چالش درونی و بیرونی سازمانهای امروزی ، تئوری انگیزش باید به عنوان یک معمای روانشناسیمطرح گردد که خود متشکل از توضیحات جایگزین و پیشنهادات متفاوت است چراکه هیچ تئوری انگیزشی وجود ندارد که مناسب همه موقعیتهاباشد.بنابراین مدیران نیاز دارند تا از یک راهبرد هوشمندانه و چارچوب احتمالی برای انتخاب و کاربرد تکنیکهای انگیزشی استفاده کنند تا کارآمدترینشیوه ، متناسب با موقعیتها ، انتظارات و ویژگیهای شغلی حاصل گردد.لذا از آنجا که انگیزش کاری ، برآیندی از احساسات و عواطف از میان علایق واهداف فردی کارکنان است مهم می نماید تا مدیران و نظریه پردازان معرفتی و شناختی انگیزش ، الگویی تکاملی و متناسب با چالشها و پیامد هایمحیطی و همچنین وضعیتهای روانشناختی و انگیزه های درون فردی با یک دیدگاهی احتملی برای کارکنان سازمان پیش بینی نمایند.

چالش ، انگیزش ، الگوی تکاملی ، راهبرد- اقتصاد دانش مدار