عنوان: نیچه: پیامبر نیهیلیسم یا منادی خودشکوفایی؟ - بررسی تطبیقی با فلسفه اسلامی و یافته های علمی معاصر
نیچه: پیامبر نیهیلیسم یا منادی خودشکوفایی؟ - بررسی تطبیقی با فلسفه اسلامی و یافته های علمی معاصر
۱. مقدمه: در جستجوی معنا در عصر مدرن
فریدریش نیچه، فیلسوف پرآوازه و بحث برانگیز آلمانی قرن نوزدهم، تنها یک اندیشمند نبود؛ بلکه نیرویی فکری و پدیده ای فرهنگی بود که پژواک آرای او، فراتر از اعلامیه مشهور «مرگ خدا» و تاثیرگذاری بر جنبش های فکری قرن بیستم، در پرسش های بنیادینی نهفته است که در قلب تلاطم های عصر مدرن طنین انداز شده اند. نیچه با حمله بی امان به ارزش های دیرپا، اخلاق دینی و متافیزیک غربی، تلاشی سترگ را برای گشودن چشم اندازهای نو در زندگی و معنایابی در جهان مدرن وجهه همت خود ساخت. اما آیا او واقعا در این تلاش به مقصود دست یافت؟ آیا فلسفه اش راهنمای انسان سرگشته به سوی شکوفایی و تعالی بود، یا صرفا بحران نیهیلیسم و سرگردانی انسان مدرن را تشدید کرد؟ این جستار، با بررسی انتقادی اندیشه های کلیدی نیچه و سنجش آن با معیارهای حکمت اسلامی و یافته های علمی معاصر، در پی پاسخ دادن به این پرسش های سرنوشت ساز است.
۲. «مرگ خدا»: رهایی از بند یا سقوط در ورطه؟ - تحلیل از منظر توحید، فطرت و دستاوردهای علمی
نیچه بر این باور بود که عصر مدرن، با تکیه استوار بر علم و عقلانیت، پایه های ایمان به خدا را متزلزل ساخته است. او این وضعیت را با فریاد مشهور خود اعلام کرد: «خدا مرده است! و این ماییم که او را کشته ایم!» (نیچه، چنین گفت زرتشت، بخش ۱۲۵). از دیدگاه نیچه، این «مرگ»، نه یک خبر خوشایند، بلکه یک چالش بزرگ و بی سابقه برای بشریت محسوب می شود. زیرا اگر خداوند، سرچشمه بی کران ارزش ها و معانی اصیل، از صحنه هستی محو شود، چه چیزی می تواند جایگزین او گردد؟
پیشرفت های علمی در عصر مدرن، به ویژه در زمینه هایی نظیر کیهان شناسی، زیست شناسی تکاملی و علوم اعصاب، پرسش های جدی را در مورد تبیین های سنتی دینی از جهان و انسان مطرح کرده اند. برای نمونه، نظریه تکامل داروین، تبیینی زیست شناختی برای منشا حیات و تنوع گونه ها ارائه می دهد که با روایات آفرینش در ادیان ابراهیمی همخوانی ندارد. کیهان شناسی نوین، تصویری از جهان ارائه می دهد که در آن، زمین و انسان، نقطه ای بسیار کوچک و شاید بی اهمیت در گستره بی کران هستی به نظر می رسند. علوم اعصاب نیز با بررسی سازوکارهای عصبی و شیمیایی مغز، در تلاش برای تبیین پدیده هایی چون آگاهی، اراده آزاد و تجربه دینی هستند. این دستاوردها، به طور فزاینده ای، زمینه را برای رویکردهای ماتریالیستی و ناتورالیستی به جهان و انسان فراهم آورده اند.
در حوزه فلسفه اسلامی، مفهوم «توحید» (یگانگی خداوند) نه فقط رکن اساسی جهان بینی، بلکه شالوده نظام ارزشی و هستی شناختی است. توحید، نه صرفا به معنای وحدانیت ذات باری تعالی، بلکه به مفهوم وحدت در مرجعیت، ربوبیت و سرچشمه معنا در کل هستی است. از این دیدگاه، خداوند منشا تمام خوبی ها، زیبایی ها و حقایق بوده و هستی به برکت وجود او، معنا می یابد. بنابراین، «مرگ خدا» از منظر توحیدی، نه فقط فروپاشی یک باور سنتی، بلکه زلزله ای بنیادکن در کل نظام معنایی و ارزشی هستی را در پی خواهد داشت. از دیدگاه فلسفه اسلامی، دستاوردهای علمی، هرچند ارزشمند و روشنگر هستند، اما نمی توانند جایگزین ایمان به خدا و شهود معنوی شوند. علم، به قلمرو پدیده ها و روابط علت و معلولی محدود است و قادر به پاسخگویی به پرسش های غایی و بنیادین درباره معنای زندگی، هدف هستی و ارزش های اخلاقی نیست.
حکمت الهی در اسلام، «فطرت» را به عنوان سرشت الهی انسان معرفی می کند؛ فطرتی خداجو که در اعماق وجود هر انسانی ریشه دوانده است (قرآن کریم، سوره روم، آیه ۳۰). این فطرت، تشنه حقیقت مطلق و کمال بی نهایت است و به طور ناخودآگاه به سوی خداوند گرایش دارد. اعلام «مرگ خدا» از سوی نیچه، در واقع نادیده گرفتن این بعد فطری و نیاز ذاتی انسان به تکیه بر یک حقیقت متعالی و جاودانه است. یافته های علوم روانشناسی نیز بر وجود نیازهای معنوی و جستجوی معنا در انسان تاکید دارند و نشان می دهند که صرف ارضای نیازهای مادی و دنیوی، نمی تواند به سعادت و رضایت کامل انسان منجر شود (ویکتور فرانکل، انسان در جستجوی معنا).
نیچه خود در جستجوی جانشینی برای این خلا معنایی بود. او اخلاق سنتی، که برآمده از اوامر الهی است را «اخلاق بردگان» می نامد و آن را زنجیری بر پای تعالی انسان می داند (تبارشناسی اخلاق). علم را نیز از دیدگاه خود، صرفا قادر به توصیف «چگونگی» پدیده ها می یابد و پاسخگو به پرسش بنیادین «چرا باید زیست؟» نمی داند. حتی مفهوم «اراده معطوف به قدرت»، که در فلسفه نیچه جایگاهی ویژه دارد، به تنهایی نمی تواند برای تمامی انسان ها، معنایی فراگیر و ارضا کننده به ارمغان آورد. به باور بسیاری از فلاسفه و متفکران معاصر، بحران معنا و نیهیلیسم، از چالش های اساسی تمدن مدرن به شمار می رود و ریشه در همین فقدان یک بنیاد معنوی و اخلاقی استوار دارد (کارل یاسپرس، وضعیت معنوی زمان).
در مقابل، فلسفه اسلامی، اخلاق و معنویت را ریشه در وحی و عقل دانسته، که هر دو به سوی خداوند دلالت دارند. اخلاق اسلامی نه فقط مجموعه ای از اوامر و نواهی شرعی، بلکه سامانه ای جامع برای شکوفایی فضائل اخلاقی، تزکیه نفس و تقرب به حق مطلق است. علم نیز در نگرش اسلامی، نه فقط ابزاری برای تسلط بر طبیعت، بلکه راهی برای شناخت آیات الهی و درک حکمت خداوند در آفرینش به شمار می رود. قدرت اراده نیز آن گاه ارزشمند است که در مسیر عبودیت و خدمت به خلق به کار گرفته شود، نه در راستای خودخواهی و برتری جویی.
بدین ترتیب، نیچه با فریاد «مرگ خدا»، نظم و معنای سنتی را به ویرانی می کشاند، اما در جایگزینی آن با بنیانی استوار و جامع، ناکام می ماند. او به درستی بحران معنا در جهان مدرن را تشخیص می دهد، اما راهکار پیشنهادی اش، یعنی تکیه صرف بر اراده انسانی رها از هر قید و بند، نهایتا به نیهیلیسم و سرگشتگی می انجامد. در نقطه مقابل، حکمت اسلامی، با تاکید بر توحید، فطرت، وحی و عقل، چارچوبی منسجم و پویا برای فهم هستی، اخلاق و معنای زندگی ارائه می دهد که می تواند پاسخگوی نیازهای عمیق انسان در هر عصر و نسلی باشد و در عین حال، با دستاوردهای معتبر علمی نیز سازگار باشد.
۳. «ابرمرد»: فراانسان آرمانی یا سراب قدرت؟ - مقایسه با مفهوم «انسان کامل» در حکمت متعالیه و نقدهای فلسفی
نیچه در مواجهه با نیهیلیسمی که خود از «مرگ خدا» نتیجه می گیرد، ایده «ابرمرد» (Übermensch) را مطرح می سازد. ابرمرد، انسانی است که از «انسان بیش از حد انسانی» (all-too-human) فراتر می رود، ارزش های خویش را می آفریند و از زنجیر اخلاق سنتی و «بردگان» رها می شود (فراسوی نیک و بد). او مظهر اراده معطوف به قدرت، خلاقیت بی بدیل و خودشکوفایی بی مانند است.
در حکمت متعالیه، مکتب فلسفی برآمده از اندیشه های صدرالمتالهین شیرازی (ملاصدرا)، مفهوم «انسان کامل» یا «انسان جامع» به عنوان غایت خلقت و مظهر تام و تمام اسماء و صفات الهی مطرح است. انسان کامل در عرفان و فلسفه اسلامی، شخصیتی است که به والاترین مراتب معرفت الهی، تزکیه نفس و فضائل اخلاقی دست یافته و به مقام «خلیفه اللهی» نائل گشته است. انسان کامل نه فقط خود به کمال رسیده، بلکه الگویی راهنما برای سایر انسان ها در مسیر رشد و تعالی به شمار می رود. چهره هایی همچون پیامبران الهی (علیهم السلام)، ائمه معصومین (علیهم السلام) و اولیاء راستین الهی، در اندیشه اسلامی به عنوان مصادیق برجسته «انسان کامل» شناخته می شوند. از منظر حکمت متعالیه، کمال انسانی، نه در خودبنیادی و قدرت طلبی، بلکه در عبودیت و تقرب به خداوند و تحقق بخشیدن به استعدادهای بالقوه انسانی در راستای رضایت الهی است (صدرالمتالهین شیرازی، اسفار اربعه، جلد ۹، سفر سوم).
شباهت هایی سطحی میان «ابرمرد» نیچه و «انسان کامل» در حکمت متعالیه به چشم می خورد. هر دو مفهوم بر فراتر رفتن از وضعیت موجود و وصول به مراتبی عالی تر تاکید دارند. هر دو به نوعی از «خودآفرینی» و خلاقیت در مسیر کمال سخن می گویند. اما در ماهیت، مبانی و اهداف این دو مفهوم، تفاوتی از زمین تا آسمان وجود دارد. منتقدان فلسفه نیچه، ایده «ابرمرد» را به دلیل ابهامات و پیامدهای منفی بالقوه اش، مورد انتقاد جدی قرار داده اند. برخی از فلاسفه، ایده ابرمرد را نخبه گرایانه و غیردموکراتیک دانسته و آن را زمینه ساز ظهور ایدئولوژی های فاشیستی و نژادپرستانه در قرن بیستم معرفی کرده اند (کارل پوپر، جامعه باز و دشمنان آن). برخی دیگر، بر این باورند که مفهوم ابرمرد، فاقد بنیان اخلاقی استوار بوده و می تواند به خودکامگی و نادیده گرفتن حقوق دیگران منجر شود (السدیر مک اینتایر، در پی فضیلت).
«ابرمرد» نیچه بر بنیاد خودبسندگی و اراده صرف انسانی استوار است. او ارزش ها را از درون خویش می آفریند و هیچ مرجع متعالی و فراانسانی را به رسمیت نمی شناسد. غایت «ابرمرد» نیز تحقق اراده معطوف به قدرت و فائق آمدن بر ضعف و نیستی است. در نقطه مقابل، «انسان کامل» در حکمت اسلامی، هویت و معنای اصیل خود را در ارتباط وثیق با خداوند می یابد. کمال او در عبودیت و تسلیم محض در برابر حق تعالی و در تجلی اسماء و صفات الهی در وجودش، عینیت می یابد. غایت انسان کامل نیز تقرب به خداوند و وصول به مقام رضوان الهی است (علامه طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ذیل آیه ۲ سوره بقره). اخلاق اسلامی، بر فضائلی همچون فروتنی، عدالت، همدلی و خدمت به دیگران تاکید دارد، که با روحیه خودبرتربینی و قدرت طلبی «ابرمرد» نیچه در تضاد آشکار است.
افزون بر این، «ابرمرد» نیچه به نظر می رسد بیشتر خاص نخبگانی محدود بوده و راهی برای اکثریت انسان ها ارائه نمی دهد. در حالی که مفهوم «انسان کامل» در اسلام، به عنوان الگویی فراگیر و در دسترس برای همه انسان ها مطرح است. هر فردی با گام نهادن در مسیر تزکیه و عبودیت، قادر است به مراتب نزدیک تری از کمال انسانی دست یابد (مطهری، مجموعه آثار، جلد ۳، بحث انسان کامل). روانشناسی انسان گرایانه نیز، بر ظرفیت بالقوه همگان برای رشد و خودشکوفایی تاکید دارد و معتقد است که تحقق این ظرفیت، نیازمند پرورش فضائل اخلاقی و ارتباط با ارزش های متعالی است (آبراهام مزلو، به سوی روانشناسی بودن).
بنابراین، ایده «ابرمرد» نیچه، با وجود برخی جذابیت های ظاهری، به مثابه سرابی فریبنده به نظر می رسد. راهی که نیچه برای رهایی از نیهیلیسم پیشنهاد می دهد، نه تنها برای اکثریت انسان ها قابل وصول نیست، بلکه می تواند به خودخواهی مفرط، خودبرتری جویی و نادیده انگاشتن ارزش های والای انسانی چون عدالت، همدلی و فروتنی منجر شود. در مقابل، مفهوم «انسان کامل» در حکمت متعالیه، رهنمودی جامع و واقع بینانه برای رشد و تعالی انسان در پرتو ایمان به خداوند و التزام به اخلاق وحیانی ارائه می دهد و با یافته های روانشناسی نوین نیز همخوانی بیشتری دارد.
۴. نیهیلیسم: گرداب پوچی یا بستری برای تحول؟ - بررسی ارتباط با غفلت و انکار در اندیشه اسلامی و ابعاد روانشناختی
نیچه خود به ورطه نیهیلیسم آگاه بود و هشدار می داد که «مرگ خدا» می تواند جهان را به گرداب پوچی و بی معنایی پرتاب کند. او این وضعیت را «نیهیلیسم» نام نهاد و بر این باور بود که انسان بی خدا، همواره در آستانه سقوط به ورطه بی هدفی و تردید ابدی قرار دارد. نیچه نیهیلیسم را نه فقط یک خطر، بلکه یک فرصت نیز می دانست؛ فرصتی برای آفرینش ارزش های نوین و عبور از ارزش های کهنه و فرسوده (نیچه، اراده معطوف به قدرت).
در حکمت اسلامی، مفاهیمی چون «غفلت» و «انکار» به نحوی با نیهیلیسم هم سنخ و مرتبط اند. «غفلت» به معنای از یاد بردن خداوند و غایت اصلی خلقت و غرق شدن در لذات زودگذر دنیوی و امور فانی است (قرآن کریم، سوره اعراف، آیه ۱۷۹). «انکار» نیز به مفهوم رویگردانی آگاهانه از حقیقت و کفران نعمت های الهی است (قرآن کریم، سوره ابراهیم، آیه ۷). هر دوی این حالات، انسان را از مسیر حقیقت و معنا دور ساخته و به پوچی و بی هدفی رهنمون می سازند. از منظر روانشناسی وجودی، نیهیلیسم می تواند به معنای فقدان حس معنا، هدف و ارتباط با چیزی فراتر از خود تلقی شود و با عوارضی چون افسردگی، اضطراب وجودی و از دست دادن انگیزه زندگی همراه باشد (اروین یالوم، روان درمانی اگزیستانسیال).
نیچه با دین و اخلاق سنتی به ستیز برمی خیزد، اما به نظر می رسد جانشینی شایسته برای آن ها ارائه نمی کند. او نظام ارزشی دیرین را منهدم می سازد، اما خلا عظیمی را بر جای می گذارد. این خلا، به تعبیر نیچه، می تواند هم ویرانگر و هم سازنده باشد؛ ویرانگر از آن جهت که انسان را در پوچی و بی معنایی رها می کند و سازنده از آن جهت که زمینه را برای آفرینش ارزش های نوین و اصیل فراهم می سازد.
در اندیشه اسلامی، دین نه صرفا مجموعه ای از قواعد و مناسک ظاهری، بلکه سامانه ای جامع برای رهایی از غفلت و انکار و وصول به معنای حقیقی حیات است. ایمان به خداوند، یاد معاد، توجه به آیات الهی و التزام عملی به اخلاق وحیانی، همگی مکانیسم هایی هستند که انسان را از غرق شدن در ورطه پوچی و بی معنایی مصون می دارند (نهج البلاغه، خطبه ۱۹۳). بنابراین، از دیدگاه اسلامی، نیهیلیسم نه یک بستر تحول، بلکه یک بیماری روحی و معنوی است که باید با ایمان، تقوا و عمل صالح، از آن رهایی یافت.
اگر هیچ ارزش مطلقی وجود نداشته باشد، و همه چیز نسبی و برساخته ی ذهن انسان باشد، آیا نهایتا همه چیز به پوچی و عبث ختم نخواهد شد؟ و اگر چنین است، چه دلیلی وجود دارد که به فلسفه نیچه اصلا وقعی نهیم؟ آیا فلسفه خود او نیز در نهایت در همین گرداب نیهیلیسم محو نخواهد شد؟ این پرسش، به چالش اساسی در فلسفه نیچه اشاره دارد؛ اگر هیچ مبنای عینی و پایدار برای ارزش ها وجود ندارد، پس چرا باید به ارزش های پیشنهادی نیچه، مانند «اراده معطوف به قدرت» یا «ابرمرد» پایبند باشیم؟
از منظر جهان بینی اسلامی، پاسخ به این پرسش ها بسیار صریح است: بی اتکا به مبدا متعال و ارزش های ثابت و فرازمانی، حیات انسانی به پوچی و بی هدفی فرجام خواهد یافت. فلسفه نیچه، علی رغم برخی تحلیل های روشنگرانه اش پیرامون بحران معنا در عصر مدرن، نهایتا در همین مهلکه دست و پا می زند. او با اعلام «مرگ خدا»، نه تنها راهکاری برای برون رفت از نیهیلیسم عرضه نمی دارد، بلکه به نوعی خود نیز به آن دامن می زند و این امر، از منظر روانشناسی نیز، می تواند به اختلالات روانی و احساس پوچی و بی هدفی در زندگی منجر شود.
۵. فرجام نیچه: سرنوشت یک فیلسوف یا نمادی از بحران؟ - نگاهی به پیامدهای عصیان در برابر سنت الهی و تفاسیر فلسفی
زندگی شخصی فریدریش نیچه نیز سرانجامی بس تراژیک داشت. فیلسوفی که رویای رهایی انسان از «بردگی ایمان» را در سر می پروراند، سال های پایانی عمر گرانبهای خویش را در جنون و روان پریشی جانکاه سپری نمود. او که روزگاری با جسارت «مرگ خدا» را فریاد زده بود، نهایتا خود در تاریکی جنون از پای درآمد. تحقیقات پزشکی و روانپزشکی معاصر، فرضیه های مختلفی درباره علت جنون نیچه مطرح کرده اند، از جمله بیماری سیفلیس، اختلال دوقطبی و یا ترکیبی از عوامل زیستی و روانشناختی. با این حال، جنون نیچه، همواره به عنوان یک نماد تراژیک از سرنوشت فیلسوفی که با ارزش های سنتی به مبارزه برخاست، تفسیر شده است.
آیا این فرجام جانگداز، گواهی آشکار بر ناکامی فلسفه ی او نیست؟ آیا این سرنوشت محتوم کسی نیست که قصد داشت جای خدا را بگیرد، اما در نهایت خود به ورطه سقوط رهسپار شد؟ آیا نیچه پیام آور آینده ای روشن بود، یا صرفا انسانی که در ستیز بی امان با حقیقت، خویش را به تباهی کشاند؟ پرسش هایی که جان های بیدار را به تاملی عمیق فرا می خوانند و در طول تاریخ، تفسیرهای فلسفی متنوعی از جنون نیچه ارائه شده است. برخی، جنون نیچه را نتیجه منطقی و گریزناپذیر فلسفه او دانسته اند و آن را به عنوان نمادی از بن بست نیهیلیسم تفسیر کرده اند (کارل لوویت، از هگل تا نیچه). برخی دیگر، جنون نیچه را مربوط به شرایط زیستی و روانشناختی او دانسته و آن را به مثابه یک تراژدی انسانی و نه یک پیامد فلسفی تفسیر نموده اند (ژیل دلوز، نیچه و فلسفه). در هر صورت، جنون نیچه، پرسش های جدی را درباره محدودیت های عقل انسانی، اهمیت سلامت روان در تفکر فلسفی و نسبت میان فلسفه و زندگی مطرح می سازد.
از منظر حکمت اسلامی، عصیان در برابر حقیقت و رویگردانی از خداوند، فرجامی جز تباهی و هلاکت به همراه نخواهد داشت. انسانی که از سرچشمه حیات و معنا فاصله می گیرد، رفته رفته در ظلمات نفس و پوچی جان فرسا، گم گشته و مضمحل خواهد شد (قرآن کریم، سوره طه، آیه ۱۲۴). جنون نیچه را می توان به گونه ای، نتیجه قهری این عصیان و رویگردانی دانست، و از این منظر، سرنوشت تراژیک نیچه، نه فقط یک حادثه فردی، بلکه یک هشدار برای بشریت معاصر است که در جستجوی معنا و حقیقت، از مسیر وحی و سنت الهی غفلت نورزد.
اگر فلسفه نیچه این چنین نیرومند و رهایی بخش بود، چرا خود نیچه نتوانست با اتکا به آن به رستگاری و آرامش خاطر دست یابد؟ این پرسش های بنیادین، اعتبار و کارآمدی فلسفه ی او را به جد زیر سوال می برند و نشان می دهند که رهایی حقیقی انسان، نه در عصیان و خودبنیادی، بلکه در تسلیم و عبودیت در برابر حقیقت متعالی و در پرتو هدایت وحی و عقل نهفته است.
۶. نتیجه گیری: آیا نیچه راهی به سوی حقیقت گشود؟ - جستجوی معنا در پرتو عقل، وحی و شهود در عصر علم و فلسفه
تحلیل اندیشه های نیچه در پرتو حکمت اسلامی و یافته های علمی و فلسفی معاصر نشان می دهد که فلسفه او، علی رغم طرح پرسش های اساسی و چالش برانگیز، در نهایت با تناقضات و کاستی های بنیادین مواجه است. نیچه با ایمان و اخلاق سنتی به نبرد برخاست، اما نتوانست جایگزینی مستحکم و اطمینان بخش برای آن ها عرضه کند. او انسان را به «آزادی» فراخواند، اما آزادی عاری از معنای مطلق، به نظر می رسد مسیری جز نیهیلیسم و سرگشتگی را پیش پای انسان نگشاید. نیچه خدا را «کشت»، اما سرانجام، خود نیز از پای درآمد. با این حال، نمی توان از اهمیت و تاثیرگذاری فلسفه نیچه در تاریخ اندیشه غافل شد. نیچه با طرح پرسش های بنیادین درباره معنا، ارزش، اخلاق و جایگاه انسان در جهان مدرن، ذهن و ضمیر بشریت را به چالشی عمیق فراخواند و زمینه را برای تاملات فلسفی و معنوی گسترده ای در عصر حاضر فراهم ساخت.
حکمت اسلامی، در نقطه مقابل، با تاکید استوار بر توحید، فطرت، وحی و عقل، مسیری روشن و پایدار برای جستجوی معنا و حقیقت پیش روی انسان می نهد. از دیدگاه اسلامی، معنای اصیل زندگی در عبودیت خداوند، تزکیه نفس و خدمت به خلق ریشه دارد. این طریق، نه تنها انسان را از گرداب نیهیلیسم رهایی می بخشد، بلکه او را به سوی کمال و سعادت جاودانه رهنمون می سازد. در عصر علم و فلسفه، که با چالش های معنایی و فرهنگی پیچیده ای مواجه است، بازگشت به سنت حکمت اسلامی و تامل در مبانی و ارزش های آن، می تواند راهگشای انسان معاصر در جستجوی معنا، اخلاق و معنویت باشد. در عین حال، رویارویی انتقادی و آگاهانه با فلسفه های مدرن همچون فلسفه نیچه، می تواند به درک بهتر چالش های عصر حاضر و ارائه پاسخ های مناسب تر از سوی حکمت اسلامی منجر شود.
پرسش نهایی همچنان به قوت خود باقی است: آیا جهان بی خدا، جهان بهتری خواهد بود؟ یا آنکه «مرگ خدا»، صرفا نیهیلیسم و سرگشتگی عمیق تری را نصیب انسان خواهد ساخت؟ فلسفه نیچه، اگرچه پاسخ قاطعی به این پرسش ارائه نمی دهد، اما اهمیت و ضرورت رویارویی شجاعانه با آن را به ما گوشزد می کند. در این رویارویی، جستجوی معنا در ساحت عقل، وحی و شهود، می تواند راهگشای انسان سرگشته در جهان پراضطراب مدرن بوده و او را از سقوط به ورطه پوچی و بی هدفی نجات بخشد، و در این مسیر، حکمت اسلامی می تواند به عنوان یک منبع غنی و راهنما یاری گر انسان معاصر باشد.
۷. منابع
- قرآن کریم.
- نهج البلاغه.
- مجموعه روایات و احادیث معتبر اسلامی.
- ابن سینا، حسین بن عبدالله. (الشفاء).
- صدرالمتالهین شیرازی، محمد بن ابراهیم. (اسفار اربعه).
- علامه طباطبایی، سید محمدحسین. (المیزان فی تفسیر القرآن). (بی جا، بی ناشر، بی تا).
- مطهری، مرتضی. (مجموعه آثار). (تهران: صدرا، ۱۳۷۰-۱۳۹۰).
- نیچه، فریدریش. (چنین گفت زرتشت). (ترجمه داریوش آشوری. تهران: آگه، ۱۳۸۲).
- نیچه، فریدریش. (تبارشناسی اخلاق). (ترجمه داریوش آشوری. تهران: آگه، ۱۳۸۱).
- نیچه، فریدریش. (فراسوی نیک و بد). (ترجمه داریوش آشوری. تهران: آگه، ۱۳۸۳).
- فرانکل، ویکتور. (انسان در جستجوی معنا). (ترجمه نهضت صالحیان و مهین میلانی. تهران: درسا، ۱۳۹۰).
- یاسپرس، کارل. (وضعیت معنوی زمان). (ترجمه عباس مخبر. تهران: نشر مرکز، ۱۳۸۰).
- پوپر، کارل ریموند. (جامعه باز و دشمنان آن). (ترجمه عزت الله فولادوند. تهران: خوارزمی، ۱۳۷۳).
- مک اینتایر، السدیر. (در پی فضیلت). (ترجمه حمید شهریاری و محمدعلی جعفری. تهران: سمت، ۱۳۹۷).
- مزلو، آبراهام. (به سوی روانشناسی بودن). (ترجمه احمد رضوانی. تهران: روزگار، ۱۳۷۶).
- یالوم، اروین دی. (روان درمانی اگزیستانسیال). (ترجمه سپیده حبیب. تهران: نی، ۱۳۹۲).
- لوویت، کارل. (از هگل تا نیچه: گسست انقلابی در اندیشه قرن نوزدهم). (ترجمه حسن مرتضوی. تهران: مینوی خرد، ۱۳۹۸).
- دلوز، ژیل. (نیچه و فلسفه). (ترجمه عادل مشایخی. تهران: نی، ۱۳۹۳).