مقدمه ای بر روش تحقیق کیفی پدیدار شناسی

26 مهر 1403 - خواندن 6 دقیقه - 123 بازدید

مقدمه ای بر روش تحقیق کیفی پدیدار شناسی

چنانکه در دو بحث قبل گفته شد هر روش تحقیقی ریشه در عقیده فلسفی خاصی دارد، که در مورد سوالات اساسی (ماهیت، واقعیت و چگونگی شناخت آن) بحث می کند. بر این اساس دو پارادایم عمده تحقیقی کیفی و کمی شکل گرفت. از پارادایم کیفی که مورد تمرکز ما است، متدولوژی (روش شناسی) خاصی حاصل می شود، که در دل خود روش های مختلفی را برای پاسخ به سوالات مورد اشاره ارائه می کند. از جمله این روش ها، روش پدیدار شناسی است. بنابراین پدیدارشناسی یک روش تحقیق کیفی است که هر چند نقطه شروع آن فلسفه است، ولی خیلی زود به رشته های علوم اجتماعی، روان شناسی و پرستاری نیز رسید. این روش تحقیق نظام دار و دقیق، یکی از رویکردهای تحقیق است، که به جلوه گری و نمایاندن ادراکات تجربه انسانی در مورد انواع پدیده ها می پردازد.

پدیدارشناسی

پدیدار شناسی از نظر لغوی، عبارت است از مطالعه پدیده ها از هر نوع، و توصیف آنها با در نظر گرفتن نحوه بروز تجلی آنها، قبل از هرگونه ارزش گذاری، تاویل و یا قضاوت ارزشی. در نگاه دیگر اگر پدیدار شناسی را معناشناسی بدانیم، معناهایی که در زندگی انسان پدیدار می شوند، یک نظام معنایی را شکل می دهند. این نظام معنایی با اضافه نمودن وجود به زمان و مکان به دست می آید و شناسایی این نظام معنایی نیز از همین راه حاصل می شود؛ یعنی یک شناخت مضاف به زمان و مکان که آن را «تجربه زندگی» می نامند. پدیدار شناسی، اساسا مطالعه تجربه زیسته یا جهان زندگی است. پدیدار شناسی به جهان، آن چنان که به وسیله یک فرد زیسته می شود، نه جهان با واقعیتی که چیزی جدای از انسان باشد، توجه دارد. لذا این پرسش را مطرح می سازد که “تجربه زیسته چه نوع تجربه ای است؟” زیرا پدیدارشناسی می کوشد معانی را آن چنان که در زندگی روزمره زیسته می شوند، آشکار نماید.

پول کینگ هورن توجه به تجربه زیسته را به منزله تلاش برای فهم با درک معانی تجربه انسان، آن چنانکه زیسته می شود، تلقی می کند.”جهان زندگی” همان تجربه ای است که بدون تفکر ارادی و بدون متوسل شدن به طبقه بندی کردن یا مفهوم سازی، حاصل می شود و معمولا شامل آن چیزهایی است که مسلم دانسته می شوند یا متداول هستند. هدف مطالعه جهان زندگی، بازبینی تجارب بدیهی پنداشته شده و آشکار ساختن معانی جدید و یا مغفول مانده است.

صحبت اصلی «هوسرل» آن است که برای همه ما یک چیز وجود دارد که بدون هیچ تردیدی به آن یقین داریم و آن، آگاهی ماست. تا این جا مشی «هوسرل» همان روش «دکارت» است، اما او بر خلاف دکارت معتقد است آگاهی همیشه آگاهی از چیزی است. آگاهی باید موضوعی داشته باشد و نمی تواند بدون آنکه موضوعی برایش در نظر گرفت، شناخته شود. این در حالی است که «دکارت» آگاهی را صرفا یک حالت در نظر می گیرد. «هوسرل» بر خلاف شکاکان که موضوع آگاهی را زیر سوال می بردند، معتقد است، می توان از پدیدار موضوع آگاهی شروع کرد و خود موضوع را در پرانتز گذاشت. به همین جهت، مکتب وی را «پدیدارشناسی» نام نهاده اند. یعنی نیازی نیست که از خود اشیا برای کسب معرفت پرسش کنیم، بلکه می توانیم پدیدار اشیا را به جای آنها بگذاریم. پدیدارشناسی، تحلیل هر چیزی است که به تجربه در می آید. البته تجربه مستقیم نه تنها اشیای مادی، بلکه بسیاری از انواع امور انتزاعی را نیز در بر می گیرد. این تجربه، اندیشه ها، دردها، عواطف، خاطرات، موسیقی، ریاضیات و … را شامل می شود.

و اساس اندیشه هوسرل این بود که ذهن باید از جنبه خاصی به سوی پدیده وجود خارجی جهت پیدا کند. به عنوان مثال، من می توانم صندلی را به یاد بیاورم و اعتقاد و احساس خاصی در مورد آن داشته باشم. سخن هوسرل این بود که این جهت یافتگی یک ویژگی است که تنها به ذهن منحصر است. در همه عالم هیچ چیز دیگری نیست که به سوی چیزی بیرون از خودش جهت پیدا کند. به نظر هوسرل این یکی از ویژگیهای شگفت آمیز عالم است. هر چیزی تنها به خود توجه دارد و این تنها ذهن است که به بیرون از خود توجه نشان می دهد. با این حال، هوسرل معتقد است نوعی محتوا باید در ذهن باشد که این جهت یافتگی را توجیه کند. هوسرل معتقد بود هیچ کس نمی تواند تجربه ای از چیزی (هنر، دین، فلسفه، علم و …) کسب کند، مگر به برکت محتوای ذهنی جهت یافته خویش. او با تشریح اینکه فاعل شناسایی به چه نحو به سوی عین یا موضوع شناسایی جهت پیدا می کند، به کشف همه این امور نایل شد. بنابراین هوسرل دیدگاه جدیدی را بنام پدیدارشناسی ارائه نمود که در این نگاه معنی پدیده و روش درک آن متفاوت از روشهای پذیرفته شده تا قبل از وی بود. اما بعد از هوسرل با ورود بزرگانی چون هایدگر پدیدارشناسی در درون دچار تکثر شد، و دو رویکرد عمده توصیفی و تفسیری نمایان گردید که هر یک طرفداران خاص خود را یافتند.