آیا امثال رجب برسی در ذکر فضائل امیر المومنین غالی اند؟

30 دی 1403 - خواندن 11 دقیقه - 68 بازدید


آیا امثال رجب برسی در ذکر فضائل امیر المومنین غالی اند؟

ماه رجب است لذا ولادت مولود کعبه حضرت امیر المومنین درین ماه را به همه دوستانش تبریک می گویم، به همین مناسبت موضوع این نوشتار را مسئله غلو در باره امیر المومنین قرار می دهم تا روشن گردد آیا روایاتی که امثال رجب برسی در آثارش در شان و فضلیت امیر المومنین آورده است غلوآمیز است یا قطره ای از فضائل بی کران آن امام همام است؟

پاسخ اجمالی این است که الثانی اولی عند اهل البصره و البصیره؛ یعنی با حفظ عبدیت آن بزرگان، انتساب هر فضیلت و کرامتی به آنان جایز است؛ گرچه باید گفت این فضائل در توصیف کمالات آن بزرگان کوتاه اند؛ توضیح این ادعا را با ذکر نکاتی روشن می کنم.

1: یکی از احادیثی که معیار غلو را معین می کند حدیثی است که صدوق در خصالش از امام صادق به نقل از آبائش از امیر المومنین روایت می کند که آن حضرت فرمود: «ایاکم و الغلو فینا قولوا انا عبید مربوبون و قولوا فی فضلنا ما شئتم»؛ طبق مفاد این حدیث خط قرمزی که در ذکر فضائل ائمه باید رعایت شود این است که باید عبد بودن ائمه در بیان این فضائل رعایت شود؛ اما با رعایت این خط قرمز هر چه در فضائل آن بزرگواران گفته شود مجاز و روا است؛ زیرا بعد از هشدار به مسئله عبدیت آن بزرگواران، امام می فرماید هر چه خواستید، در فضل ما بگویید: «قولوا فی فضلنا ما شئتم».

2: عبد کسی است که بلحاظ حقوقی مالک چیزی نیست بلکه خودش و هر چه بدست آورد ملک مولای او است؛ لذا گفته اند «العبد و ما فی یده کان لمولاه»، البته این جمله مربوط به فضای فقهی است که بر اساس آن، بردگان حتی مالک خودشان نیز نیستند بلکه خودشان و هر چه دارند و هر چه بدست می آورند ملک مولای آنان است؛ بر اساس قرآن و عرفان و برهان، هر ملکی متعلق به خدا است؛ و هیچ کس و هیچ چیزی مالکیت حقیقی ندارد؛ و مالک حقیقی فقط خداوند است؛ دلیل قرآنی این دعوا آیات فراوانی است مثل «...و لله ملک السماوات و الارض و ما بینهما و الیه المصیر» (18 المائده) و «و لله ما فی السماوات و ما فی الارض و الی الله ترجع الامور» (109 آل عمران) و «و لله ما فی السماوات و ما فی الارض و کان الله بکل شیء محیطا» (126 نساء) و «لله ما فی السماوات و الارض ان الله هو الغنی الحمید» (26 لقمان) و «یسبح لله ما فی السماوات و ما فی الارض له الملک و له الحمد و هو علی کل شیء قدیر» (1 تغابن).

3: برهان عقلانی دال بر انحصار مالکیت حقیقی در خداوند، فراوان است که یک نمونه را در ادامه ذکر می کنیم؛ این برهان مشتمل بر دو مقدمه است:

مقدمه اول: مالک حقیقی بودن فردی، متفرع و متوقف بر موجودیت حقیقی آن فرد است؛ زیرا تا چیزی خود موجود نباشد امکان ندارد چیزی دیگری برای آن، موجودیت و ثبوت داشته باشد (ثبوت شیء لشیء فرع ثبوت المثبت له)؛ پس تا فردی، موجود نباشد امکان ندارد مالکیت حقیقی برای او ثبوت داشته باشد.

مقدمه دوم: موجودیت حقیقی فقط مربوط به خداوند است؛ و فقط او است که موجود حقیقی است؛ زیرا اگر موجود حقیقی دیگری غیر خداوند، موجود باشد، لازم می آید که خود خداوند موجود نباشد و کار به انکار خداوند منجر می شود؛ چون اگر موجود دیگری غیر خداوند مثل «الف» داشته باشیم، به حکم مغایرت موجودیت «الف» با موجودیت خداوند باید درست باشد که (خداوند، «الف» نیست)؛ اما لازمه درستی این گزاره این است که خداوند، لا«الف» باشد؛ زیرا «الف» و لا«الف» نقیضین هستند و ارتفاع نقیضین از هر موضوع مفروضی، محال و ناممکن است؛ بنابراین وقتی «الف» بر خداوند صادق نبود؛ باید نقیضش لا«الف» بر خداوند صادق باشد؛ پس در صورت موجودیت حقیقی «الف»، خداوند مصداق حقیقی لا«الف» است؛ ولی چون «الف» طبق فرض، موجود است باید لا«الف» معدوم باشد؛ زیرا هر نقیضینی یکی موجود است و یکی معدوم؛ و این نتیجه اش این است که خداوند مصداق حقیقی لا«الفی» باشد که معدوم است؛ و چون خداوند از هر گونه ترکبی مبرا و منزه است ممکن نیست این معدومیت محمول بر خدا، محمول بالضمیمه باشد؛ یعنی ممکن نیست که این معدومیت، حیثیت ضمیمه ای باشد در کنار موجودیت او؛ بلکه باید این معدومیت عین همان حقیقت بسیط خداوند باشد؛ درین صوت خداوند، مصداق «معدومیت» است؛ و این همان انکار موجودیت خداوند است؛ پس تعدد موجودیت حقیقی، به انکار خدا منجر می شود و باید خداوند را معدوم حقیقی بدانیم (تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا)؛ و چنین نتیجه ای به براهین اثبات وجود خدا باطل و مردود است؛ پس موجودیت حقیقی، منحصر در موجودیت خداوند است «ذلک بان الله هو الحق و ان ما یدعون من دونه هو الباطل و ان الله هو العلی الکبیر» (62 حج).

با درستی این دو مقدمه روشن گردید که هیچ موجود دیگری مالکیت حقیقی ندارد و فقط خداوند است که مالک حقیقی است؛ چون مالکیت حقیقی فرع بر موجودیت حقیقی است؛ ولی موجویت حقیقی منحصر به خداوند است؛ بنابراین عقلا و شرعا هیچ فردی غیر خداوند، مالک حقیقی هیچ چیزی نیست؛ پس انسانها نیز، نه نسبت به خودشان مالکیتی حقیقی دارند، و نه نسبت به سایر موضوعات؛ از سویی هر چیزی نسبت به خودش و دیگر امور، هیچ گونه مالکیت حقیقی نداشته باشد «عبد» حقیقی است؛ پس همه ما سوی الله و از جمله انسانها عبد حقیقی خداوندند «ان کل من فی السماوات و الارض الا آتی الرحمن عبدا» (93 مریم)؛ و چون روشن گردید که سلب عبدیت از هر انسانی، مساوی و ملازم با انکار خدا است؛ لذا ما هر مقامی را برای اهل بیت قائل شویم این مشروط است به این که ما آن بزرگواران را (به معنای حقیقی)، عبد خدا بدانیم.

4: از اینجا روشن می شود که جملاتی مثل «لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک» که در ادعیه ماه رجب هست و از ناحیه مقدسه روایت شده است؛ سخن کاملا درستی است؛ زیرا وجودی که به عبد نسبت داده می شود همان وجودی است که به خداوند نسبت داده و فرقی در وجود نسبت داده شده نیست؛ زیرا وجود، منحصر به خداوند است و وجود دیگری غیر از وجود خداوند نیست تا به عبد نسبت داده شود؛ پس اگر به عبدی موجودیت نسبت داده شد تنها به ملاک وجود خداوند امکان دارد این انتساب شکل گیرد؛ ولی البته انتساب این وجود یگانه به عبد، انتساب مجازی است نه حقیقی و گرنه تکثر وجود لازم می آید و طبق استدلال فوق الذکر به انکار وجود خداوند منجر می شود؛ پس گرچه وجود منسبوب به خدا و عبد یکی است و تفاوتی در این باره نیست؛ ولی انتساب این وجود یگانه به خدا انتساب حقیقی است و انتسابش به عبد انتساب مجازی است لذا عبد فقط موجودنما است بر خلاف خداوند که موجود حقیقی است؛ این، مثل مالکیت عبد نسبت به دستمزدی است که انتسابش به مولا حقیقی است و به عبد، مجازی است.

5: و از اینجا روشن می گردد که با توجه به عبد بودن اولیاء الهی، هر کمالی در هر سطحی به آن بزرگان نسبت داده شود غلو نیست؛ زیرا طبق فرض، گوینده توجه دارد که مالک حقیقی آن کمال، خود خداوند است نه عبدی که آن کمال به گونه مجازی و بالعرض به او انتساب می یابد؛ و از طرفی ثبوت هر کمالی در هر سطحی برای خداوند مبالغه نیست؛ و انتساب آن به خداوند موجب غلوی نمی شود؛ چون اوست که مبدا هر کمالی است؛ پس در انتساب هر کمالی به اهل بیت، از طرفی مالک حقیقی هر کمالی خدا است و از طرفی انتساب هیچ کمالی به خدا مبالغه نیست؛ پس انتساب هر کمالی در هر سطحی به آن بزرگان غلو نیست چون گوینده، در حقیقت آن کمال را به خدا نسبت داده است نه به عبد؛ و ازین رو تعبیر «ما شئتم» در جمله «قولوا فی فضلنا ما شئتم» چنان عمومیتی دارد که ادعای غلو بودن در باره هیچ کمالی پذیرفته نیست؛ زیرا انتساب هر کمالی به عبد، به انتساب آن به خدا بر می گردد و کمالات خداوند به هیچ حدی محدود نیست تا به غلو منجر شود.

مثلا با این که عنوان «علام الغیوب» در قرآن، منحصر به خداوند است، بدلیل «انک انت علام الغیوب»؛ اما اگر کسی گفت «امیر المومنین، علام الغیوب است» غلوی صورت نگرفته است و گوینده غالی نیست؛ زیرا او توجه دارد که مالک حقیقی کمال علام الغیوبی، خود خداوند است نه امیر المومنین؛ و اگر این عنوان را به امیرالمومنین نسبت می دهد به این خاطر است که امیر المومنین عبدی است که در قبال خدا هیچ هویت مستقلی ندارد؛ و انتساب کمال به او، انتساب کمال به خدا است؛ همانگونه که انتساب ثروت به بنده زید، انتساب آن ثروت به زید است نه به بنده او.

6: بر همین مبنا است که در بسیاری از متون دینی، برخی کمالات خدا به بزرگان دینی انتساب یافته است؛ بدون این که غلوی رخ داده باشد؛ مثلا در جمله «ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله» پیامبر بجای خدا قرار گرفته است و بیعت با پیامبر عینا همان بیعت با خدا معرفی شده است؛ یا در زیارت جامعه جمله قرآنی «و اشرقت الارض بنور ربها»، به جمله «و اشرقت الارض بنورکم» تبدیل شده است؛ و نیز در جملاتی در این زیارت، همسانی بین خدا و اهل بیت به گونه ای مطرح شده که دوستی و دشمنی با اهل بیت عینا همان دوستی و دشمنی با خداوند است مثل «من والاکم فقد والی الله و من عاداکم فقد عادی الله و من احبکم فقد احب الله و من ابغضکم فقد ابغض الله و من اعتصم بکم فقد اعتصم بالله» در همه این موارد مسئله نظیر انتساب ثروت زید است به بنده زید بدون این که غلوی شکل گرفته باشد.

اشکال: ممکن است گفته شود بیان فوق الذکر در مورد هر انسانی صادق است چون همه عبدند پس انتساب هر کمالی به غیر اهل بیت هم غلو نیست؛ پاسخ این است که این که کمال هر عبدی در حقیقت متعلق به خدا است، و انتساب هر کمالی به خدا غلو نیست، گرچه به حسب واقع درست است؛ ولی مدح غیر اهل بیت به شیوه ای که در متون دینی برای اهل بیت مطرح شده است، موجب می شود که ممدوحان واقعا گرفتار خود بینی گردند و این جایز نیست؛ بخلاف اهل بیت که چون به مقام فناء فی الله رسیده اند و آنان عبدیت خود را دائما شهود می کنند ذکر این شیوه از مدایح موجب خود بینی و انانیتی برای آن بزرگان نمی شود؛ لذا این نحوه مدح اختصاص به آن ذوات نوری دارد.