غزلی در طلب عشق

[مولانا - دیوان کبیر شمس – غزل 36 ]
خواجه بیا، خواجه بیا، خواجه دگر بار بیا - دفع مده، دفع مده، ای مه عیار بیا
عاشق مهجور نگر، عالم پرشور نگر - تشنه مخمور نگر، ای شه خمار بیا
پای توی، دست توی هستی هر هست توی - بلبل سرمست توی، جانب گلزار بیا
گوش توی، دیده توی وز همه بگزیده توی- یوسف دزدیده توی، بر سر بازار بیا
از نظر گشته نهان، ای همه را جان و جهان - بار دگر رقص کنان بی دل و دستار بیا
روشنی روز توی، شادی غم سوز توی - ماه شب افروز توی، ابر شکربار بیا
ای علم عالم نو، پیش تو هر عقل گرو- گاه میا، گاه مرو، خیز بیکبار بیا
ای دل آغشته بخون، چند بود شور و جنون - پخته شد انگور کنون، غوره میفشار بیا
ای شب آشفته برو، وی غم ناگفته برو- ای خرد خفته برو، دولت بیدار بیا
ای دل آواره بیا، وی جگر پاره بیا - ور ره در بسته بود از ره دیوار بیا
ای نفس نوح بیا، وی هوس روح بیا - مرهم مجروح بیا، صحت بیمار بیا
ای مه افروخته رو، آبروان در دل جو- شادی عشاق بجو، کوری اغیار بیا
بس بود ای ناطق جان، چند ازین گفت زبان - چند زنی طبل بیان، بیدم و گفتار بیا
***
[یزدانپناه عسکری]
غزلی در طلب نیرویی که سرنوشت بشر را رقم می زند.