غزلی در طلب عشق

5 بهمن 1403 - خواندن 2 دقیقه - 519 بازدید



[مولانا - دیوان کبیر شمس – غزل 36 ]

خواجه بیا، خواجه بیا، خواجه دگر بار بیا - دفع مده، دفع مده، ای مه عیار بیا

عاشق مهجور نگر، عالم پرشور نگر - تشنه مخمور نگر، ای شه خمار بیا

پای توی، دست توی هستی هر هست توی - بلبل سرمست توی، جانب گلزار بیا

گوش توی، دیده توی وز همه بگزیده توی- یوسف دزدیده توی، بر سر بازار بیا

از نظر گشته نهان، ای همه را جان و جهان - بار دگر رقص کنان بی دل و دستار بیا

روشنی روز توی، شادی غم سوز توی - ماه شب افروز توی، ابر شکربار بیا

ای علم عالم نو، پیش تو هر عقل گرو- گاه میا، گاه مرو، خیز بیکبار بیا

ای دل آغشته بخون، چند بود شور و جنون - پخته شد انگور کنون، غوره میفشار بیا

ای شب آشفته برو، وی غم ناگفته برو- ای خرد خفته برو، دولت بیدار بیا

ای دل آواره بیا، وی جگر پاره بیا - ور ره در بسته بود از ره دیوار بیا

ای نفس نوح بیا، وی هوس روح بیا - مرهم مجروح بیا، صحت بیمار بیا

ای مه افروخته رو، آبروان در دل جو- شادی عشاق بجو، کوری اغیار بیا

بس بود ای ناطق جان، چند ازین گفت زبان - چند زنی طبل بیان، بیدم و گفتار بیا

***

[یزدانپناه عسکری]

غزلی در طلب نیرویی که سرنوشت بشر را رقم می زند.