گفتمانهای قیاس ناپذیر

Publish Year: 1378
نوع سند: مقاله ژورنالی
زبان: Persian
View: 62

This Paper With 40 Page And PDF Format Ready To Download

  • Certificate
  • من نویسنده این مقاله هستم

استخراج به نرم افزارهای پژوهشی:

لینک ثابت به این Paper:

شناسه ملی سند علمی:

JR_JCKE-1-4_005

تاریخ نمایه سازی: 12 شهریور 1402

Abstract:

امیدوارم این دیدگاه انتقادی تحلیل گفتمان، چنین القا نکرده باشد که تحلیل گفتمان زبانشناسی کاربردی استاندارد یا تحلیل انتقادی گفتمان، کارهایی بی ارزشند. هر دو رویکرد برای زبانشناسی کاربردی سودمندند؛ رویکرد اول ما را یاری میدهد تا توجه مان را به موارد زیر جلب کنیم: گونههای گفتمان، رابطه بین گفتمان و دانش پس زمینهای، آگاهی از تعامل موجود در کلاس درس، چگونگی ساخته شدن متون، چگونگی به نوبت صحبت کردن در فرهنگهای متفاوت، آیا مواد درسی با آگاهی نسبت به گفتمان طراحی شدهاند یا نه ؛ دومین رویکرد نیز ما را یاری میدهد تا نسبت به اینکه چگونه کاربرد زبان همیشه با مسایل قدرت مرتبط است، چگونه دانش پس زمینهای هرگز تنها راه بی ضرر دانش نیست، نسبت به اینکه چگونه شرایط وسیعتر واقعیات اجتماعی همواره در متن حضور دارند، آگاهی حاصل کنیم. با این همه، همچنان که قبلا گفتهام، بافتهای بافت زدایی شده و سکوت سیاسی زبانشناسی کاربردی، و چارچوب غالبا جبرگرایانه و تقلیل گرایانه تحلیل انتقادی گفتمان، مبین آن هستند که باید با احتیاط بیشتری این رویکردها را به کار بست. یکی از سولاتی که در مقدمه مطرح کردم، بیپاسخ مانده است: آیا رویکردهای زبانشناسی کاربردی (و احتمالا تحلیل انتقادی گفتمان) با موضع فوکوییای که تشریح کردم، قیاس ناپذیرند؟ مسلما یکی از پاسخها این است که قیاسناپذیر نیستند (قابل مقایسهاند) ؛ مثلا آیا نمیتوان این مواضع را در امتداد یک پیوستار مرتب کرد؟ در یک سو، تحلیل گفتمانی با مبنای کاملا زبانشناختی قرار میگیرد که در اینجا گفتمان فقط به شیوه به هم متصل شدن جملات بازمیگردد و به تدریج که به سوی دیگر میرویم، بر اهمیت متن افزوده میشود، تا به نقطهای میرسیم که زبان زیرمجموعه گفتمان میشود. به دو دلیل تصور میکنم چنین برداشتی قابل دفاع نیست ؛ اول، به دلایل معرفت شناختی؛ به نظر میرسد که گونههای مختلف گفتمان، القاء کننده برداشتهای متفاوتی نسبت به جهان هستند. تحلیل انتقادی گفتمان، مسلما بر سنت انتقادی نو مارکسیستی بنا شده است که کانون توجه خود را به نابرابریهای اجتماعی معطوف میدارد و ایدئولوژیها را شیوههای بنیادینی میپندارد که به واسطه  آنها، این نابرابریها استمرار مییابند. چنین دیدگاهی نسبت به ایدئولوژی را نمیتوان به سادگی با برداشتهای آزاد منشانهتر که ایدئولوژی را یا نظام فکری غیر سیاسی و یا مجموعه اعتقاداتی که مردم در یک جهتیابی مشترک سیاسی برای خود اتخاذ میکنند، پیوند داد. و برداشت فوکویی گفتمان، که مبین امتناع از بسیاری از مبانی تفکر سیاسی و غیر سیاسی است (مظلوم، ظالم، حقیقت، واقعیت، و غیره) به نظر میرسد که بسیار متفاوت باشد. دوم، به دلایل اخلاقی نمیتوانم نسبیت نهان مفهوم پیوستار را بپذیرم که به دیدگاههای مختلف طوری نگریسته میشود که گویی فقط متفاوتند و با هم هیچ درگیر نمیشوند. پس، به ناچار آیا در دامی افتادهایم که حتی اگر به ظاهر درگیر گفتمان مشترکی باشیم (از یک دیدگاه)، باوجود این، دائما درگیر گفتمانهای متفاوت دیگری هستیم (از دیدگاه دیگر)؟ بااین همه میل ندارم با دیدی ناامیدانه و نسبی به موضوع قیاس ناپذیری، به کارم خاتمه بدهم. اگر برای کنار نهادن و یا زیر سول بردن اعتقاد، به روشنگری در فاعل عقل گرای تحت کنترل زبان و معنا، دلایل خوبی وجود دارد، پس به جای جست و جو کردن برای جایگزینهایی در چارچوبهای نوگرای دیگر و تبعا استمرار جست وجو برای تبیینهای غایتمند راجع به اینکه چرا اینگونه که هست فکر میکنیم، اعتقاد من این است که ما باید موضعی پسا مدرنتر اتخاذ کنیم و در نتیجه، این غایت مندیها را به کناری بگذاریم. برخلاف اعتقاد لیوتار (مقدمه ص ۱۵،۱۹۸۴)مبنی بر اینکه دانش پسانوگرایی «حساسیتمان به تفاوتها را تصفیه میکند و بر تواناییمان برای تحمل قیاس ناپذیرها تاکید میگذارد»، من سعی داشتهام به نیاز به اصطلاح هوی (ص ۲۲،۱۹۸۸) به تفکر درباره «فکر ناشده بزرگ]the great unthought[»، به تایید اینکه اگر چه نمیتوانیم خودمان را و دنیای پیرامونمان را به روشی عینی بشناسیم، با این همه، لازم است بپرسیم، چرا چنین است که ما آنطور که فکر میکنیم، فکر میکنیم. امیدوارم که، اولا، حتی اگر نتوان این دیدگاهها را باهم پیوند و آشتی داد، آنها بتوانند متقابلا همدیگر را درک کنند. هدف من از مقایسه و بحث پیرامون برداشتهای مختلف گفتمان این بوده است که حداقل مفاهیم آشنای تحلیل گفتمان زبانشناسی کاربردی را کمی ناآشناتر سازم و مفاهیم ناآشنای تحلیل گفتمان فوکویی را آشناتر سازم. و ثانیا، امیدوارم دیگران بعضی از چالشهایی را که پیش پا نهادهام، برگیرند تا بتوانیم شکافی را که گاه بین ما به وجود میآید راحتتر پشت سر بگذاریم. امیدوارم این دیدگاه انتقادی تحلیل گفتمان، چنین القا نکرده باشد که تحلیل گفتمان زبانشناسی کاربردی استاندارد یا تحلیل انتقادی گفتمان، کارهایی بی ارزشند. هر دو رویکرد برای زبانشناسی کاربردی سودمندند؛ رویکرد اول ما را یاری میدهد تا توجه مان را به موارد زیر جلب کنیم: گونههای گفتمان، رابطه بین گفتمان و دانش پس زمینهای، آگاهی از تعامل موجود در کلاس درس، چگونگی ساخته شدن متون، چگونگی به نوبت صحبت کردن در فرهنگهای متفاوت، آیا مواد درسی با آگاهی نسبت به گفتمان طراحی شدهاند یا نه ؛ دومین رویکرد نیز ما را یاری میدهد تا نسبت به اینکه چگونه کاربرد زبان همیشه با مسایل قدرت مرتبط است، چگونه دانش پس زمینهای هرگز تنها راه بی ضرر دانش نیست، نسبت به اینکه چگونه شرایط وسیعتر واقعیات اجتماعی همواره در متن حضور دارند، آگاهی حاصل کنیم. با این همه، همچنان که قبلا گفتهام، بافتهای بافت زدایی شده و سکوت سیاسی زبانشناسی کاربردی، و چارچوب غالبا جبرگرایانه و تقلیل گرایانه تحلیل انتقادی گفتمان، مبین آن هستند که باید با احتیاط بیشتری این رویکردها را به کار بست. یکی از سولاتی که در مقدمه مطرح کردم، بیپاسخ مانده است: آیا رویکردهای زبانشناسی کاربردی (و احتمالا تحلیل انتقادی گفتمان) با موضع فوکوییای که تشریح کردم، قیاس ناپذیرند؟ مسلما یکی از پاسخها این است که قیاسناپذیر نیستند (قابل مقایسهاند) ؛ مثلا آیا نمیتوان این مواضع را در امتداد یک پیوستار مرتب کرد؟ در یک سو، تحلیل گفتمانی با مبنای کاملا زبانشناختی قرار میگیرد که در اینجا گفتمان فقط به شیوه به هم متصل شدن جملات بازمیگردد و به تدریج که به سوی دیگر میرویم، بر اهمیت متن افزوده میشود، تا به نقطهای میرسیم که زبان زیرمجموعه گفتمان میشود. به دو دلیل تصور میکنم چنین برداشتی قابل دفاع نیست ؛ اول، به دلایل معرفت شناختی؛ به نظر میرسد که گونههای مختلف گفتمان، القاء کننده برداشتهای متفاوتی نسبت به جهان هستند. تحلیل انتقادی گفتمان، مسلما بر سنت انتقادی نو مارکسیستی بنا شده است که کانون توجه خود را به نابرابریهای اجتماعی معطوف میدارد و ایدئولوژیها را شیوههای بنیادینی میپندارد که به واسطه  آنها، این نابرابریها استمرار مییابند. چنین دیدگاهی نسبت به ایدئولوژی را نمیتوان به سادگی با برداشتهای آزاد منشانهتر که ایدئولوژی را یا نظام فکری غیر سیاسی و یا مجموعه اعتقاداتی که مردم در یک جهتیابی مشترک سیاسی برای خود اتخاذ میکنند، پیوند داد. و برداشت فوکویی گفتمان، که مبین امتناع از بسیاری از مبانی تفکر سیاسی و غیر سیاسی است (مظلوم، ظالم، حقیقت، واقعیت، و غیره) به نظر میرسد که بسیار متفاوت باشد. دوم، به دلایل اخلاقی نمیتوانم نسبیت نهان مفهوم پیوستار را بپذیرم که به دیدگاههای مختلف طوری نگریسته میشود که گویی فقط متفاوتند و با هم هیچ درگیر نمیشوند. پس، به ناچار آیا در دامی افتادهایم که حتی اگر به ظاهر درگیر گفتمان مشترکی باشیم (از یک دیدگاه)، باوجود این، دائما درگیر گفتمانهای متفاوت دیگری هستیم (از دیدگاه دیگر)؟ بااین همه میل ندارم با دیدی ناامیدانه و نسبی به موضوع قیاس ناپذیری، به کارم خاتمه بدهم. اگر برای کنار نهادن و یا زیر سول بردن اعتقاد، به روشنگری در فاعل عقل گرای تحت کنترل زبان و معنا، دلایل خوبی وجود دارد، پس به جای جست و جو کردن برای جایگزینهایی در چارچوبهای نوگرای دیگر و تبعا استمرار جست وجو برای تبیینهای غایتمند راجع به اینکه چرا اینگونه که هست فکر میکنیم، اعتقاد من این است که ما باید موضعی پسا مدرنتر اتخاذ کنیم و در نتیجه، این غایت مندیها را به کناری بگذاریم. برخلاف اعتقاد لیوتار (مقدمه ص ۱۵،۱۹۸۴)مبنی بر اینکه دانش پسانوگرایی «حساسیتمان به تفاوتها را تصفیه میکند و بر تواناییمان برای تحمل قیاس ناپذیرها تاکید میگذارد»، من سعی داشتهام به نیاز به اصطلاح هوی (ص ۲۲،۱۹۸۸) به تفکر درباره «فکر ناشده بزرگ]the great unthought[»، به تایید اینکه اگر چه نمیتوانیم خودمان را و دنیای پیرامونمان را به روشی عینی بشناسیم، با این همه، لازم است بپرسیم، چرا چنین است که ما آنطور که فکر میکنیم، فکر میکنیم. امیدوارم که، اولا، حتی اگر نتوان این دیدگاهها را باهم پیوند و آشتی داد، آنها بتوانند متقابلا همدیگر را درک کنند. هدف من از مقایسه و بحث پیرامون برداشتهای مختلف گفتمان این بوده است که حداقل مفاهیم آشنای تحلیل گفتمان زبانشناسی کاربردی را کمی ناآشناتر سازم و مفاهیم ناآشنای تحلیل گفتمان فوکویی را آشناتر سازم. و ثانیا، امیدوارم دیگران بعضی از چالشهایی را که پیش پا نهادهام، برگیرند تا بتوانیم شکافی را که گاه بین ما به وجود میآید راحتتر پشت سر بگذاریم.

Authors

الستر پنیکوک

الستر پنیکوک