فراتر از لویاتان؛ چندصدایی و چالش های قدرت متمرکز در مدیریت شهری
مفهوم «لویاتان» که ریشه در اندیشه سیاسی توماس هابز دارد، از دیرباز به عنوان نمادی از دولت مقتدر و متمرکز در ادبیات فلسفه سیاسی شناخته شده است. هابز در کتاب بنیادین خود که در سال ۱۶۵۱ منتشر شد، دولت را همچون هیولایی عظیم الجثه تصویر می کند که وظیفه آن تضمین نظم اجتماعی و جلوگیری از سقوط جامعه به حالت «جنگ همه علیه همه» است؛ وضعیتی که در آن زندگی انسان «تنها، فقیر، زشت، حیوانی و کوتاه» توصیف می شود. این استدلال، زیربنای نظریه دولت های مطلقه و اقتدارگرایانه بوده است و به مدت قرون متمادی محور حکمرانی های متمرکز به شمار آمده است.
با این حال، رویکرد هابز در عصر پیچیدگی های مدرن مدیریت شهری با چالش های بنیادینی مواجه است. انتقادات فزاینده ای مطرح شده اند که تمرکز مطلق قدرت، هرچند با هدف حفظ نظم، می تواند به بروز استبداد ساختاری، سرکوب صداهای متنوع و کاهش کارآمدی در مدیریت امور شهری بینجامد. این نگرش، به ویژه در زمینه سیاست های شهری، نشان می دهد که ساختارهای تک صدایی و متمرکز قادر به پاسخگویی به تنوع ذی نفعان و پیچیدگی های فضای شهری نیستند و در نهایت به کاهش مشروعیت و اثربخشی حکمرانی منجر می شوند.
در واکنش به این محدودیت ها، نظریه حکمرانی مشارکتی به عنوان الگویی نوین و انتقادی مطرح شده است که بر تفکیک و توزیع قدرت میان نهادهای رسمی، گروه های مدنی، بخش خصوصی و شهروندان تاکید دارد. این رویکرد، برخلاف مدل های سنتی، با پذیرش چندصدایی و تاکید بر مشارکت فعال ذی نفعان، زمینه ساز فرآیندهای تصمیم گیری دموکراتیک تر، عادلانه تر و پاسخگوتر است. مشارکت گسترده در مدیریت شهری نه تنها به تقویت شفافیت و افزایش پاسخگویی می انجامد، بلکه به بازسازی اعتماد اجتماعی و ارتقای سرمایه اجتماعی در بستر شهری کمک می کند.
این تحول نظری به خوبی نشان می دهد که تمرکز بی چون وچرای قدرت، برخلاف فرضیه هابز، لزوما تضمین کننده ثبات نیست و ممکن است به ایجاد بی اعتمادی، بی عدالتی و در نهایت آشوب اجتماعی منجر شود؛ چرا که ناکامی در شناسایی و ادغام منافع متنوع شهروندان، به فروپاشی سرمایه اجتماعی و افزایش تنش های اجتماعی دامن می زند. به همین دلیل، از منظر مدیریت توسعه شهری، ضرورت دارد که ساختارهای حکمرانی چندسطحی، مشارکتی و هم افزا جایگزین مدل های متمرکز سنتی شوند.
در نهایت، حکمرانی چندصدایی در مدیریت شهری معاصر، فراتر از شکل دهی به نظام های سیاسی، به مثابه بستری استراتژیک برای توزیع خرد جمعی و مسئولیت های اجتماعی در راستای توسعه پایدار و همه جانبه شهرها قلمداد می شود. چنین رویکردی، فرصت تحقق عدالت فضایی و اجتماعی، ارتقای کیفیت زندگی شهری و تامین منافع گروه های مختلف اجتماعی را فراهم می آورد و مسیر را برای ساختن آینده ای پویا، انعطاف پذیر و مشارکتی هموار می سازد.