تکامل در سایه حکمت ؛ تقابل نگاه مکانیکی و کل نگر به حقیقت

3 آذر 1404 - خواندن 7 دقیقه - 83 بازدید

لوگوس فرازمان ؛ آیا تکامل می تواند ۲+۲=۴ را توضیح دهد؟


تکامل یک توصیف علمی از چگونگی تغییر و تنوع گونه های زیستی بر روی زمین در طول زمانه ،نظریه تکامل قصد داره به این سوال پاسخ بده که چگونه حیات به این شکل متنوع دراومده؟

 اما این نظریه هرگز ادعا نمی کنهکه خالق یا منشا اولیه ی حیات چیه؟ 

و توضیح نمیده: منشا ماده، انرژی و قوانین فیزیکی حاکم بر کیهان رو....

 یا منشاء مفاهیم انتزاعی.. رو...



یک سوال،


 عقل و برهان ، نظم ریاضی (۲×۲=۴) (لوگوس) ( قبل از تکامل وجود داشت؛ یا با تکامل اونها بوجود اومدند؟

ایا اینها قوانینی انتزاعی هستند که صادق بودنشان وابسته به وجود یک مغز خاص نیست و مغز فقط کشفکنندهی این قوانین است ونه خالق آنها؟

ایا حتی اگر هیچ انسانی یا هیچ موجود عاقلی در جهان وجود نداشت، باز هم حقیقت داشت که ۲ + ۲ مساوی ۴ است؟

همانطور که قانون جاذبه نیوتن قبل از کشف آن نیز وجود داشت.

شما دو سیب دارید و دو سیب دیگر به آن اضافه کنید، چه یک میمون باشد، چه یک انسان، چه یک فرازمینی باهوش، در هر کجای جهان، نتیجه چهار سیب خواهد بود. حقیقت رابطه ریاضی ۲ + ۲ = ۴ وابسته به وجود ناظر نیست...

۲+۲=۴ وابسته به وجود انسان، میمون یا فرازمینی نیست. این یک رابطه ضروری است این یک حقیقت پیشینی است.

اگر یک چوب را از وسط نصفش کنیم ، ایا دو چوب خواهیم داشت؟ ایا اگر در هرکجای کهکشان یک موجود فرازمینی همین کار را بکند بازم جواب ۲ است؟ یا مثلا سه؟ یا پنج؟! یا مثلا ۳۳ ممکنه بشه؟


 ریاضیات یک کشف است، یا یک اختراع؟


حقایق ریاضی ضروری و ابدی هستند. یعنی حتی قبل از ظهور حیات، قبل از تکامل، و قبل از شکل گیری زمینو حتی قبل از بینگ بنگ رابطه ۲ + ۲ = ۴ به عنوان یک حقیقت انتزاعی صادق بوده است. این حقیقت وابسته به وجود ناظر نیست...

هیچ چیز تصادفی نیست ، حتی اون تکامل هم روندش بر اساس یک جاذب عجیب (الگو) بوده.


تکامل، یک نظریه علمی محدوده که ادعای پاسخ گویی به همه پرسش های بنیادین فلسفی را نداره..

تکامل توضیح میدهد سازوکار درک کردن چگونه به وجود آمده است، اما در مورد خود حقیقتی که درک می شود نه!



حقیقت۲ + ۲ = ۴ قبل از تکامل، قبل از زمین و قبل از انسان وجود داشت. اما قابلیت فهمیدن و بیان این رابطه به زبان ریاضی، محصول تکامل مغزی است که توانایی انتزاع و استدلال دارد.ابزار لازم برای فهمیدن این حقایق (یعنی یک مغز پیشرفته)، محصول تکامل است.

تمایز بین حقیقت و ابزار درک حقیقت..

تکامل ... نشان می دهد که چگونه حیات توانسته است خود را با این قوانین منطبق کند... اما ... منشا خود این قوانین (لوگوس) را توضیح نمی دهد.


این بحث من جدای و مستقل از حکمت صدیقین است که کلا شعور و آگاهی را اصلا نتیجه کارکرد خود سلول یا خود عصب یا مجموعه ای از عصب نمی دونن... شعور رو مربوط به روح ازلی میدونند.

در نگاه اول مادی_طبیعت گرایانه از پایین به بالا بود.

اما در حکمت صدیقین نگاه از بالا به پایین است.


شعور به عنوان یک حقیقت اولیه و ازلی در نظر گرفته می شود که بر ماده تقدم دارد.

مغز و سیستم عصبی، ابزار تجلی این شعور ازلی (روح) در جهان مادی اند نه منشا تولیدکننده...

در این پارادایم، لوگوس یا عقل فعال یا کلمه (اسماء الهی) می تواند تجلی همان روح کل یا خداوند در قالب نظم و قانونمندی جهان باشد.


در این نگاه، توانایی ما برای درک ۲+۲=۴، نه تنها نتیجه تکامل مغز، بلکه نتیجه هماهنگی روح انسانی (که جزئی از همان شعور ازلی است) با عقل جهانی (لوگوس) است. مغز شرط لازم برای تجلی این درک در جهان مادی است، اما شرط کافی و منشا نهایی خود درک کردن نیست.


می توانیم لوگوس (قوانین ریاضی) را درک کنیم زیرا روح ما خود از جنس همان عقل (لوگوس) جهانی است. هم جنسی، شرط دانایی است. مغز فقط این ارتباط و درک را میسر می سازد.



هر دو نگاه لازم هستند.

این دو لزوما در تضاد مستقیم نیستند، بلکه به دو جنبه کاملا متفاوت از واقعیت می پردازند. یکی به مکانیسم (داده)/(چگونگی)می پردازد و دیگری به معنا و منشا غایی (چرایی)


به نظرم برای داشتن و رسیدن به حق 


 باید بررسی تطبیقی کنیم... باید رویکرد بین رشته ای و مطالعه تطبیقی باعث می شود که از تقلیل گرایی جلوگیری کنیم..


هر علم میتونه یک لایه از حقیقت چند لایه را از منظر دازاین اون پدیده یا اثرش بر وجودات دیگه ادراک کند، لایه الهیاتی، لایه روانکاوی، لایه فلسفی، لایه زیستی، لایه عرفانی، لایه ...



الهیات به وجه معنا و غایت می پردازد

زیست شناسی به وجه مکانیسم و فرآیند می پردازد

فلسفه به وجه مبانی و مفاهیم بنیادین می پردازد

عرفان به وجه تجربه مستقیم و شهودی می پردازد

روان شناسی به وجه سازه های ذهنی و ادراکی می پردازد


هر یک از این وجوه، حقیقی اما ناقص هستند. هر فرد بسته به دازاین (موقعیت وجودی) خود، وجهی از این الماس را می بیند.


حقیقت مانند الماس است با وجوه مختلف

هر شخص بر اساس انطور که جهان را ادراک میکنه (تجربه،گذشته )یک وجه این الماس (حقیقت) را می بیند...



نظریه تکامل یک وجه از حقیقت (مکانیسم تغییر زیستی) را توصیف میکند

فلسفه ریاضی وجه دیگری (وجود حقایق ضروری و انتزاعی) را توصیف میکند

حکمت صدیقین وجه دیگری (تقدم شعور و روح بر ماده) را توصیف میکند

هیچ یک دیگری را نقض نمی کنند، بلکه هر کدام لایه ای متفاوت از واقعیت را توصیف می کنند.


حکمت به معنای یک چیز وجودیه، نه حفظ کلمات، یعنی حکمت به معنای واقعی کلمه ، توانایی دیدن ارتباطات و دیدن تصویر بزرگ است.

رویکرد بین رشته ای و تطبیقی نه تنها ما را از تقلیل گرایی نجات میده، بلکه:
یک؛ تواضع فکری می آورد (می فهمیم که دیدگاه ما تنها دیدگاه ممکن نیست)
دو، غنای فهم میبخشد (حقیقت را از زوایای مختلف می بینیم)
و ۳، گفت وگوی سازنده را ممکن می سازد (به جای تقابل، به تلفیق میرسیم)
برای رسیدن به حکمت باید عدم قطعیت را فهمید و تاب آورد یعنی، قبل انجام کاری باید این احتمال را بدهیم که طرف مقابل چیزی را می داند که ما نمیدانیم، و شاید دیدگاه ما نادرست است و برای فهم این باید فروتن باشیم.