حکمت در هیاهوی شهر؛ محمدتقی آملی و وداع آرام یک فیلسوف فقیه

28 آذر 1404 - خواندن 5 دقیقه - 27 بازدید

حکمت در هیاهوی شهر؛ محمدتقی آملی و وداع آرام یک فیلسوف فقیه


نویسنده: دکتر فردین احمدی مدیر مسئول انتشارات بین المللی حوزه مشق

گاهی تاریخ، بزرگان خود را نه در میدان های پرهیاهو، بلکه در کلاس های درس، در سکوت حجره ها و در نگاه شاگردانی که مسیر زندگی شان عوض می شود، ثبت می کند. محمدتقی آملی از همین تبار است؛ فقیه، فیلسوف و استادی که سال ها در تهران زیست، اندیشید و آموخت و سرانجام در سال ۱۳۵۰ هجری شمسی، برابر با ۲۹ شوال ۱۳۹۱ قمری، چشم از جهان فروبست. درگذشت او پایان یک عمر تامل و تعلیم بود، اما اندیشه اش همچنان در لایه های فکری حوزه و دانشگاه نفس می کشد.

محمدتقی آملی در روزگاری رشد کرد که مرز میان سنت و تجدد، به یکی از چالش های جدی جامعه ایرانی تبدیل شده بود. تهران، به عنوان شهری در حال دگرگونی، هم زمان میزبان سنت های ریشه دار دینی و موج های نوظهور فکری بود. آملی در این فضای دوگانه، راهی را برگزید که نه انکار گذشته بود و نه تسلیم بی چون وچرا به نوگرایی؛ او به گفت وگوی عقلانی میان فقه و فلسفه باور داشت و همین باور، شالوده شخصیت علمی اش را ساخت.

آنچه محمدتقی آملی را برجسته می کند، جمع میان فقاهت و حکمت است. برای او، فقه بدون پشتوانه عقلانی، به تکرار می انجامید و فلسفه بدون اتصال به شریعت، در خطر انتزاعی شدن قرار می گرفت. او می کوشید این دو ساحت را به هم نزدیک کند و نشان دهد که عقل و نقل، نه رقیب، بلکه مکمل یکدیگرند. در درس هایش، مسئله های فلسفی با دغدغه های فقهی پیوند می خورد و پرسش های شرعی با نگاهی عمیق تر به مبانی هستی شناختی بررسی می شد.

تهران برای آملی فقط محل اقامت نبود؛ میدان عمل فکری بود. او در حوزه علمیه تهران، نسلی از طلاب و دانش پژوهان را تربیت کرد که با فضای جدید فکری جامعه آشنا بودند، اما ریشه های دینی خود را فراموش نمی کردند. بسیاری از شاگردانش بعدها در جایگاه های علمی و فرهنگی اثرگذار شدند و روش استاد را، آگاهانه یا ناآگاهانه، ادامه دادند؛ روشی مبتنی بر گفت وگو، تحمل آرا و پرهیز از داوری های شتاب زده.

از ویژگی های شخصیتی محمدتقی آملی، آرامش و وقار علمی اوست. در زمانی که اختلافات فکری گاه به تقابل های تند می انجامید، او ترجیح می داد به جای نفی، به تبیین بپردازد. باور داشت که بسیاری از تعارض ها، زاده سوء فهم است و راه حل آن، گفت وگوی عمیق و صبورانه است. همین رویکرد، کلاس های او را به فضایی امن برای پرسشگری تبدیل کرده بود؛ جایی که دانشجو می توانست بی هراس از برچسب، سوال کند و بیاموزد.

در زندگی علمی آملی، فلسفه صرفا دانشی نظری نبود. او فلسفه را ابزاری برای فهم بهتر انسان و مسئولیت هایش می دانست. از نگاه او، حکمت باید به زیست اخلاقی منتهی شود؛ اگر اندیشه به رفتار نینجامد، ناقص است. به همین دلیل، در کنار مباحث عمیق نظری، همواره بر تهذیب نفس، صداقت علمی و مسئولیت اجتماعی تاکید داشت. شاگردانش نقل می کنند که درس های او، بیش از آن که صرفا ذهن را درگیر کند، وجدان را بیدار می ساخت.

درگذشت محمدتقی آملی در سال ۱۳۵۰ شمسی، برای حوزه علمیه تهران فقدانی جدی بود. او از جمله استادانی بود که پیوند میان سنت حوزوی و نیازهای فکری جامعه شهری را برقرار کرده بود. با رفتن او، خلایی به وجود آمد که تنها با ادامه همان مسیر گفت وگومحور و عقلانی می توانست پر شود.

امروز، یاد او یادآور ضرورتی فراموش شده است: ضرورت گفت وگوی جدی میان دین و عقل، فقه و فلسفه، سنت و زندگی معاصر. در جهانی که دوگانه سازی های افراطی رو به افزایش است، بازخوانی میراث فکری محمدتقی آملی می تواند الهام بخش باشد. او نشان داد که می توان هم وفادار به سنت بود و هم پاسخ گوی پرسش های زمان؛ هم اهل تعبد بود و هم اهل تفکر.

۲۹ شوال، سالروز درگذشت این فقیه فیلسوف، فرصتی است برای بازگشت به درسی که او سال ها تدریس کرد: حکمت، اگر با فروتنی و مسئولیت همراه شود، می تواند در دل شلوغ ترین شهرها نیز راه خود را پیدا کند. محمدتقی آملی رفت، اما راهی که گشود، هنوز باز است؛ راهی که عقل را در خدمت ایمان و ایمان را در پرتو عقل می نشاند.