تداوم آگاهی از بیداری به خواب

21 خرداد 1403 - خواندن 2 دقیقه - 95 بازدید



[مولانا دیوان شمس غزل 1122]

اندیشه را رها کن اندر دلش مگیر - زیرا برهنه ای تو و اندیشه زمهریر

اندیشه می کنی که رهی از زحیر و رنج - اندیشه کردن آمد سرچشمه زحیر

ز اندیشه ها برون دان بازار صنع را - آثار را نظاره کن ای سخره اثیر

آن کوی را نگر که پرد زو مصورات - وان جوی را کز او شد گردنده چرخ پیر

گلگونه ای کز اوست رخ دلبران چو گل - سرفتنه ای کز اوست رخ عاشقان زریر

خوش از عدم همی پرد این صد هزار مرغ - از یک کمان همی جهد این صد هزار تیر

بی چون و بی چگونه برون از رسوم و فهم - بی دست می سریشد در غیب صد خمیر

بی آتشی تنور دل و معده ها فروخت - نان بر دکان نهاده و خباز ما ستیر

از لوح خاک ساده دهد صد هزار نقش - وز جوش خون ماده دهد صد هزار شیر

شییء اللهی بگفتی و آمد ز چرخ بانگ - زنبیل برگشا که عطا آمد ای فقیر

زفت آمد آن نواله و زنبیل را درید - از مطبخ خدای نیاید صله حقیر

آن کس که من و سلوی بفرستد از هوا - و آنک از شکاف کوه برون می کشد بعیر

وان کو ز آب نطفه برآرد تهمتنی - وان کو ز خواب خفته گشاید ره مطیر

اندر عدم نماید هر لحظه صورتی - تا این خیالیان بشتابند در مسیر

فرمان کنم چو گفت خمش من خمش کنم - خود شرح این بگوید یک روز آن امیر

***

[یزدانپناه عسکری]

تداوم آگاهی از بیداری به خواب معبری به بی کرانگی

آگاهییزدانپناه عسکریمولانا جلال‌الدین محمد بلخیدیوان شمس