Elham Omidimoghadam
7 یادداشت منتشر شدهچرا در زندگی حالمان بد می شود یا اصطلاحا «درد روانی» محصول چیست؟
آیا درد کشیدن باعث پختگی روانی انسان ها می شود؟
باور شما درباره این که بیشتر درد بشر ساخته و پرداخته ذهنش است، منطقی به نظر می رسد. اما در زندگی واقعی کاربرد چندانی ندارد. همانطور که فیلسوف نامدار امانوئل کانت می گوید: علاوه بر دنیای ذهن، واقعیات خارجی تلخ و دردناکی مثل بدرفتاری، تجاوز جنسی و ... نیز وجود دارند که ممکن است گریبان هر کسی را بگیرند.
شخصا نمی توانم بگویم که درد جسمی مرا شفا داده و درمانم کرده است. به نقل از یکی از بیماران که می گفت :چند ماه پیش، پس از چهار ساعت و نیم جراحی، پنج زخم در شکمم داشتم و به اندازه کافی نیز داروی مسکن نگرفته بودم. قدرت این که با زنگ اتاق پرستار را صدا کنم نداشتم. به شکلی طاقت فرسا و فراتر از تصوراتم در حال درد کشیدن بودم. چهاردست وپا به بیرون از اتاق خزیدم و با عجز و لابه از پرستار کمک خواستم. خوشبختانه پرستار بلافاصله آمد.
آیا درد من توهم بود؟ نه. به شما اطمینان می دهم که اینطور نبود. درد جسمی توهم نیست و دارو هم چیز بسیار خوبی است!
مقاومت بی فایده بود. من درد داشتم و درد می کشیدم. و سپس با اثر کردن دارو، به تدریج دردم از بین رفت. در آن لحظات، تنها کاری که می توانستم انجام بدهم این بود که تا آنجا که ممکن است بی حرکت باشم و از لحظه ای به لحظه دیگر برسم.
توهم دیگری که داشتم این بود: «من! من! من نباید درد بکشم». در اینجا، معنای این توهم این است که گویی درد کشیدن کفاره گناهان است. بلکه واقعیت این بود که من «قربانی» این درد شده بودم. درد ربطی به رفتار و کردار من در زندگی نداشت. این درد زمانی حس می شود که عضلات و اعصاب و بافت بدن بریده شده باشند.
من تصمیم گرفته بودم جراحی کنم و بنابراین، درد غیرقابل اجتناب بود.
بنابراین درد به خودی خود شفابخش نیست. در زندگی خیلی ها را دیده ایم زندگیشان با بیماری و با دردی کهنه فلج شده است. و با این حال، همانطور که می بینید، من از چیزی رها شدم. بنابراین درد چه چیزی را درمان می کند؟
فکر می کنم آنچه درمان می شود توهمات ما درباره زندگی، خودمان، و دیگران است. در آن درد شدید، باید تسلیم حقیقت درد می شدم و لحظه به لحظه دست از این خیال که زندگی و بدنم می توانست در شرایط دیگری باشد، برمی داشتم. تا زمانی که دارو اثر کند و تا یک روز و نیم بعد که دوز مناسب را دریافت کنم، هیچ کنترلی روی دردم نداشتم. و در واقع هیچ کنترلی روی زندگیم نداشتم. و این پیامی بسیار مهم است. زندگی رقم می خورد. ما کنترلی روی زندگی نداریم. اما زمان زیادی را صرف تلاش برای کنترل دیگران و زندگی می کنیم تا آنها شبیه افکارمان و دلخواه ما بشوند. این کار ما را وارد موضوع درد روانشناختی می کند.
درد من غیرقابل اجتناب بود. اما رنج کشیدن حاصل از توهمات قابل اجتناب است. و این توهمات همان چیزی است که درد کشیدن می تواند درمانشان کند. چرا در رواندرمانی درد می کشیم؟ یا درد از دست دادن کسی را که دوستش داریم حس می کنیم یا درد از بین رفتن خیالاتی که دوست داشتیم برایمان به وقوع بپیوندد را تجربه می کنیم. هنگامی که مقاومت می کنیم، در واقع در برابر احساساتمان و حقایقی که این احساسات را برانگیخته اند، مقاومت می کنیم. و هنگامی که در برابر پذیرش حقیقت مقاومت می کنیم، نه فقط در برابر حقیقت، بلکه در برابر پذیرش از دست رفتن خیالاتمان و حقیقتی که ترجیح می دهیم، مقاومت کرده ایم. به جای مواجهه با حقیقت محدودیت هایم، ترجیح می دهم تصویری زیباتر از خودم در ذهنم داشته باشم. اما حقیقت من مدام با خیالات من درباره خودم تصادف می کند. دوستانم مدام به من یادآوری می کنند که من همان تصویری نیستم که آرزو می کردم باشم. تصویری خیالی از من وجود دارد، و سپس در عوض این حقیقت من است که مدام نمایان می شود.
درد جسمی یادآوری است که با بی رحمی، حقیقت و حقیقت گریزناپذیر لحظه حال را به رخ می کشد. درد درمانمان نمی کند، اما دست برداشتن از خیال داشتن کنترل مطلق روی زندگی درمانمان می کند. درد روانشناختی یادآور این نکته است که خیالاتمان درباره خودمان و زندگی با حقیقت مطابقت ندارد. تسلیم درد شدن و تاب آوردن آن، در واقع به معنای تسلیم شدن در برابر واقعیت است. به معنای تسلیم افکار و خیالتمان به حقیقت است. و دوباره، درد روانشناختی درمان نمی کند. بلکه صرفا راه رسیدن به حقیقت را نشان می دهد. رها کردن این خیال که قدرت نامحدود داریم، درمانمان می کند.
درد به خودی خود ما را درمان نمی کند. پس به دنبال آن نروید. اما وقتی که درد از راه می رسد، ممکن است ما را از توهماتی که باعث رنج اضافی مان شده رها کند. همانطور که جف فاستر می گوید: «درد همچون دعوتنامه ای پنهانی است که قلبمان را به تسلیم شدن فرا می خواند». در برابر چه چیزی باید تسلیم بشویم؟ حقیقت. حتی نیازی به تسلیم شدن نداریم. حقیقت هم اکنون برقرار است. حقیقت در همین لحظه شما را پذیرفته و شامل حالتان شده است. اما ممکن است لازم داشته باشید بعضی از آن توهماتی که باعث رنج کشیدنتان شده را تسلیم واقعیت کنید.
چرا در زندگی حالمان بد می شود یا اصطلاحا «درد روانی» محصول چیست؟
درد روانی محصول مقاومت در برابر پذیرش حقیقت است. راه حل چیست؟
باید دست از خیالبافی برداریم و تسلیم حقیقت بشویم. باید خودمان را همانگونه که هستیم بپذیریم. زیرا حقیقت هم اکنون ما را پذیرفته و در آغوش کشیده است. شاید لازم باشد ما نیز همین کار را انجام بدهیم.