طره عشق

1 مهر 1403 - خواندن 3 دقیقه - 25 بازدید



ذوالنون سیاح بود ؛ بر اطراف نیل می گشت . ذوالنون می گوید : روزی می رفتم ، جوانی دیدم شور بود در وی .

گفتم : از کجایی ای غریب ؟

گفت : آیا غریب بود کسی که با او موانست دارد ؟

بانگ از من برآمد . بیفتادم و از هوش بشدم . چون به هوش آمدم مرا گفت : چه شدی ؟

گفتم : دارو با درد موافق آمد.(1)

***

[سهراب سپهری]

هرکجا باشم زمین مال من است آسمان مال من است. (2)

***

[مولانا – دیوان شمس – غزل 1561] (3)

تا چهره آن یگانه دیدم - دل در غم بی کرانه دیدم

گفتی فرداست روز بازار - بازار ترا بهانه دیدم

دل را چو انار ترش و شیرین - خون بسته و دانه دانه دیدم

زهر عالم همه عسل شد - تا شهد تو در میانه دیدم

جان را چو وثاق و جای زنبور - از شهد تو خانه خانه دیدم

بر آتشم و هنوز در عشق - زان دوزخ یک زبانه دیدم

شطرنج که صدهزار خانهست - از جمله آن دو خانه دیدم

یک خانه پر از خمار دیدم - یک خانه می مغانه دیدم

چون عشق چنین دو روی دارد - سرگشتگی زمانه دیدم

وانگه زین سر بسوی آن سر - دزدیده ره و دهانه دیدم

زان ره خرد دقیقه بین را - اندیشه ابلهانه دیدم

او بر سر گنج بینشانی - سرگشته که من نشانه دیدم

او زیر پر همای دولت - گوید که بخواب لانه دیدم

جانی که ز غم ز پا درآمد - در عالم دل روانه دیدم

جانی که فسانه داند این را - او را همگی فسانه دیدم

نالنده و بی خبر ز نالش - چون بربط و چون چغانه دیدم

بس شانه مکن که طره عشق - بیرون ز حدود شانه دیدم

صد شب بر او ترانه گویی - روزت گوید ترا ندیدم

هر درد که آن دوا ندارد - سوی دل خود دوانه دیدم

***

[یزدانپناه عسکری]

وقتی آدمی اقتدار را دارد احساس تنهایی نمی کند. اسماء حق بیرون از حدود تعقل قلب است.

(بس شانه مکن که طره عشق/ بیرون ز حدود شانه دیدم)

_______

1 – مقدمه ای بر طبقات الصوفیه

- تاریخ تحلیلی پنج هزار سال ادبیات داستانی ایران ، صوفیانه ها و عارفانه ها ، بخش اول ، نادر ابراهیمی – تهران : پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی ، چاپ دوم 1377 ص 451

2- هشت کتاب ص 291

3- مولانا جلال الدین محمد بلخی(مولوی)، دیوان کبیر شمس، طلایه - تهران، چاپ: اول، 1384.