طره عشق
ذوالنون سیاح بود ؛ بر اطراف نیل می گشت . ذوالنون می گوید : روزی می رفتم ، جوانی دیدم شور بود در وی .
گفتم : از کجایی ای غریب ؟
گفت : آیا غریب بود کسی که با او موانست دارد ؟
بانگ از من برآمد . بیفتادم و از هوش بشدم . چون به هوش آمدم مرا گفت : چه شدی ؟
گفتم : دارو با درد موافق آمد.(1)
***
[سهراب سپهری]
هرکجا باشم زمین مال من است آسمان مال من است. (2)
***
[مولانا – دیوان شمس – غزل 1561] (3)
تا چهره آن یگانه دیدم - دل در غم بی کرانه دیدم
گفتی فرداست روز بازار - بازار ترا بهانه دیدم
دل را چو انار ترش و شیرین - خون بسته و دانه دانه دیدم
زهر عالم همه عسل شد - تا شهد تو در میانه دیدم
جان را چو وثاق و جای زنبور - از شهد تو خانه خانه دیدم
بر آتشم و هنوز در عشق - زان دوزخ یک زبانه دیدم
شطرنج که صدهزار خانهست - از جمله آن دو خانه دیدم
یک خانه پر از خمار دیدم - یک خانه می مغانه دیدم
چون عشق چنین دو روی دارد - سرگشتگی زمانه دیدم
وانگه زین سر بسوی آن سر - دزدیده ره و دهانه دیدم
زان ره خرد دقیقه بین را - اندیشه ابلهانه دیدم
او بر سر گنج بینشانی - سرگشته که من نشانه دیدم
او زیر پر همای دولت - گوید که بخواب لانه دیدم
جانی که ز غم ز پا درآمد - در عالم دل روانه دیدم
جانی که فسانه داند این را - او را همگی فسانه دیدم
نالنده و بی خبر ز نالش - چون بربط و چون چغانه دیدم
بس شانه مکن که طره عشق - بیرون ز حدود شانه دیدم
صد شب بر او ترانه گویی - روزت گوید ترا ندیدم
هر درد که آن دوا ندارد - سوی دل خود دوانه دیدم
***
[یزدانپناه عسکری]
وقتی آدمی اقتدار را دارد احساس تنهایی نمی کند. اسماء حق بیرون از حدود تعقل قلب است.
(بس شانه مکن که طره عشق/ بیرون ز حدود شانه دیدم)
_______
1 – مقدمه ای بر طبقات الصوفیه
- تاریخ تحلیلی پنج هزار سال ادبیات داستانی ایران ، صوفیانه ها و عارفانه ها ، بخش اول ، نادر ابراهیمی – تهران : پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی ، چاپ دوم 1377 ص 451
2- هشت کتاب ص 291
3- مولانا جلال الدین محمد بلخی(مولوی)، دیوان کبیر شمس، طلایه - تهران، چاپ: اول، 1384.