بر پایه نظریه های نو «بیانگری» اصل مهم و بنیادی ادبیات به حساب می آید. اصلی که هنرمند و ادیب را با مخاطب پیوند می زند و تراوشات ذوقی او را برای دیگران شناسا می کند. بیانگری به عبارتی آن روح و الگویی است که در گذر تاریخ و روزگاران، اثر ادبی را از گزند فترت دور می کند و مایه برانگیختگی و تازگی می شود. به گونه ایی که در هر برهه ای و هر صاحب ذوقی قادر به درک و لذت از آن شود. آن گونه که تولستوی می گوید: «هنر یک فعالیت انسانی است و عبارت است از این که انسانی آگاهانه و به یاری علایم مشخصه ظاهری احساساتی را که خود تجربه کرده است به دیگران انتقال دهد به طوری که این احساسات به ایشان سرایت کند و آن ها نیز آن احساسات را تجربه نمایند و از همان مراحل حسی که او گذشته است، بگذرند»(تولستوی،۵۷: ۱۳۷۳). البته دو تعبیر ظاهرا متفاوت از این مقوله قابل برداشت است. نخست دیدگاهی که بیانگری را وجهی روشن و ساده از زبان می داند که هنرمند و ادیب به کارش می گیرد تا انتقال معنا بین دو سوی ارتباط مخدوش نشود. پرواضح است این تعبیر از بیانگری صرفا وجه مکانیکی و ارتباطی زبان را در بر نمی گیرد بلکه زبانی همگون با همان شهود و ذوق را توصیف می کند و طبیعتا اجتناب ناپذیر می نماید اگر این وجه را رفوشده به اثر ادبی قلمداد کنیم. در دیدگاه دوم که بین صورت گرایان و ساختارگراها بسیار آشناست بیانگری تجلی نمادین معنا در فرم و شکل اثر است. چراکه بیان احساسات و هنر جز در صورت نمادین پدیدار نمی شود. برای همین سوزان لانگر از فیلسوفان آمریکایی، هنر را بیانگر سرراست حس نمی شناسد بلکه معرف چیزی راز آمیز می داند که در شکل و صورت آن مخفی است.(احمدی، ۲۶۷: ۱۳۷۴).