هر اثری، با هر فرمی ارائه شود، خود به تنهایی یک متن است و رسالت ابلاغ پیامی را بر دوش می کشد و به تعبیری هرآن چیزی که تاویل شود یک متن است (ر.ک: ریکور، ۱۳۸۳: ۲۴). متن ها سرشار از نشانه های سازمان یافته ای هستند که مقولاتی چون ارزشها، گرایش ها، باورها، فرض ها و کنش ها را آیینه گی می کنند؛ بنابراین، متن مجرای ارتباطی و دوطرفه میان جهان نویسنده و جهان خواننده است. هر نویسنده ای در فراسوی باورهای خود می کوشد آن چه را که به نظر دریافته است و حقیقت مسلم می داند در متن خود تسری داده و به گونه ای به ذهن و ضمیر خواننده خویش القا کند و شاید از همین روست که جان پک معتقد است «می توان از روی اثر ادبی اعتقادات و نظریات نویسنده را درباره مسایل اجتماعی و به طور کلی زندگی استنتاج کرد. هر نویسنده ای احتمالا عقاید معینی دارد که به اثرش شکل و روح می بخشد»(پک، ۱۳۸۷: ۲۶)؛ بنابراین همیشه میان متن و خواننده، گفتگویی در جریان است و در این میان هرچند صاحب اثر بکوشد، من فردی خویش را در پشت نقاب متن پنهان کند؛ به باور ژان سارتر به دلیل احساس تعهد و بازنمایی ارزش ها نمی تواند نقش بی طرفانه ای را در پیش گیرد (ر.ک: سارتر، ۱۳۴۸ : ۴۲)؛ از این رو، حتی در نوشته هایی که نویسنده اصرار دارد کلامش را به «درجه صفر نوشتار»( بارت،۱۳۷۸ : ۹۸-۹۷ ) نزدیک کند، رد پایی از باورها و عقاید خود را به شکلی کاملا ناخودآگاه برجای می گذارد. بخشی از این نمود ها در واژگان و ترکیبات متن پیداست و بخشی را هم می توان از نحو خاص هر نویسنده دریافت کرد.