بازنمایی استعاره زمستان در داستان کوتاه این برف این برف لعنتی .... اثر جمال میرصادقی از دیدگاه زبان شناسی نقش گرا abstract
این مقاله به بررسی نظریه زبان شناسی نقش گرا مایکل هلیدی با تمرکز بر مفهوم «یافت موقعیت می پردازد. پس از ارائه نگاهی گذرا به کلیت این نظریه به بررسی پیوند آن با «گسترش معنایی» و «استعاره» پرداخته میشود. در ادامه داستان کوتاه این برف این برف لعنتی اثر جمال میرصادقی با استفاده از این چارچوب نظری بازخوانی میشود. این داستان از مجموعه داستان کوتاه چشم های من خسته که در سال ۱۳۵۴ منتشر شده است انتخاب شده است. با استفاده از روش تحلیل متن به بررسی عناصر زبانی و ساختار معنایی داستان پرداخته میشود همچنین از نظریه زبان شناسی نقش گرا برای تفسیر این عناصر و کشف معانی عمیق تر متن استفاده میشود نتایج نشان می دهد که داستان این برف این برف لعنتی با استعاره زمستان در سالهای پیش از انقلاب اسلامی که مهدی اخوان ثالث وام دار آن است همخوانی دارد. در این داستان میرصادقی همچون شعر زمستان اخوان ثالث با لایه ای رمانتیسم به بیان سردی ملال اور شرایط خود می پردازد. نویسنده از نماد زمستان برای نشان دادن فضای سرد آن دوران استفاده می کند. راوی اول شخص در این فضا به دنبال رهایی خود است اما در نهایت در برابر سرما و تاریکی زمستان تسلیم میشود. داستان این برف این برف لعنتی نمونه ای از ادبیات متعهد است. که در آن از زبان برای بازتاب شرایط اجتماعی و سیاسی زمان خود استفاده می شود. با استفاده از نظریه زبان شناسی نقش گرا میتوان لایه های مختلف معنایی این داستان را کشف کرد و به درک عمیق تر پیام های آن دست یافت.
بازنمایی استعاره زمستان در داستان کوتاه این برف این برف لعنتی .... اثر جمال میرصادقی از دیدگاه زبان شناسی نقش گرا Keywords:
زبان شناسی نقش گراه استعاره جمال میرصادقی مایکل هلیدی اخوان ثالث زمستان