همه افراد به نوعی در یک خانواده متولد می شوند و زندگی خود را آغاز می کنند. ولی برای اینکه افراد یک جامعه دارای سلامت روحی و روانی باشند، نیاز دارند در یک
خانواده سالم و مستحکم زندگی کنند. گسترش تکنولوژی و شهرنشینی، باعث گسترش ویژگی فردگرایی شده است. یکی از نتایج طبیعی تغییرات مذکور، این است که اعضا یک خانواده اگر احساس کنند که نیازهای آن ها در خانواده برطرف نمی شود، این حق را برای خود بسیار طبیعی می دانند که از خانواده جدا شوند. در نتیجه
طلاق خیلی راحت تر از گذشته صورت می گیرد. با توجه به اهمیت استحکام خانواده و نقش کلیدی آن در زندگی افراد و همچنین در سلامت جامعه بررسی و مطالعه عواملی که باعث سستی پایه های زندگی خانوادگی است یکی از مهمترین وظایف هر جامعه می باشد. مهمترین مشکل درون خانواده ها چگونگی ایجاد و مدیریت رابطه میان اعضا خانواده است، که این مشکل همواره وجود داشته است. چگونگی صحیح ابراز احساسات درونی و به طور متقابل درک احساسات طرف مقابل، مهارتی است که باید به افراد آموزش داده شود. به دلیل عدم وجود آموزش های مناسب در این زمینه، مشکلات کوچک به مرور زمان تبدیل به یک موضوع غیر قابل حل می شود که در نهایت به از هم پاشیدگی خانواده منجر می شود. ریشه تمام این مشکلات را می توان در دو بخش خلاصه کرد: اول اینکه بسیاری از مواقع رفتارها و کنش های ما تحت تاثیر عاملی است که برای خود فرد هم مشخص نیست. این عامل معمولا حسی است که به طور ناخودآگاه از طرف خود شخص نادیده گرفته می شود. در نتیجه در درجه اول فرد باید بتواند خواسته های خود را شناسی کند. بعد از این که فرد توانست احساس واقعی خود را تشخیص دهد یا به بیان دیگر هرگاه توانست هیجانات اصلی خود را پیدا کند در مرحله دوم باید بتواند آن را به گونه ای بیان کند که برای طرف مقابل نیز قابل درک باشد.