در طی دهه اخیر، نظریه پردازان و صاحب نظران در باب یادگیری و هوش به این نتیجه رسیده اند که علاوه بر دو هوش کلی(IQ) و هوش هیجانی (EQ) جنبه دیگری از هوش هم وجود دارد که کاملا منحصر به فرد و انسانی است. در واقع امروز گفته می شود که IQ و EQ پاسخگوی همه چیز نبوده و واقعا موثر نیستند. بلکه انسان به عامل دیگری نیازمند است که
هوش معنوی یا به اختصار SQ نامیده می شود (چریر ، 2004). در سالهای پایانی قرن بیستم مجموعه ای از مدارک و شواهد از علوم روانشناسی، عصب شناسی، انسان شناسی و علوم شناختی پا به عرصه وجود گذاشتند که نشان می دهند هوش سومی هم به نام
هوش معنوی مطرح است. گویلن (2004) در این ارتباط از
هوش معنوی سخن می گوید: « وقتی به دنیا نگاه می کنی آیا تنها فضا و زمان ، توده و اثر، منطق و دلیل می بینی؟ یا اینکه علاوه بر آن پیوستگی (ارتباط) و طراحی، هدف و معنی، ایمان و رمز و راز اسرار را هم می بینی؟
هوش معنوی اشاره به توانایی ها و مهارتهایی برای توسعه و حفظ ارتباط با منشا غایی همه موجودات، کامیابی در جستجوی معنی زندگی، یافتن یک مسیر اخلاقی که به هدایت ما در زندگی کمک کند و درک معنویات و ارزشها در زندگی شخصی و روابط بین فردی است. به نظر می رسد که
هوش معنوی زمینه ساز انسان برای دست یابی به معنای زندگی است. معنای زندگی از سه جنبه ی هدفداری، ارزشمندی و کارکرد زندگی یکی از مهمترین پرسشهای بشر و به گفته برخی فیلسوفان مهمترین پرسش بشر است. در واقع نحوه درگیری انسان با این مساله مهم و تلاشهایی که برای پاسخ به آن انجام می دهد، تعیین کننده مسیر اصلی زندگی و نیز سرنوشت سعادت آمیز یا فلاکت بار اوست. ما بدون داشتن یک نظریه مناسب و رسا درباره معنی داری یا هنجارمندی و نقش آن ها در عالم هستی ، قادر به بسط و توسعه را ههایی برای تعمیق معنا در زندگی و غنا بخشیدن به آن و تقویت ارزشهایی که موجب ارزشمندی زندگی می شوند، نیستیم. ما چگونه می توانیم خود و بستر هستی خویش را به طریقی بشناسیم که به ما امکان دهد به گونه ای مناسب با انسانیت، فردیت و شرایطمان زندگی کنیم و به آن معنی ببخشیم؟ به عبارت دیگر، چگونه می توانیم خودمان و محیطمان را بشناسیم، به گونه ای که قادر باشیم زندگی کاملا معنی دار و ارزشمندی را سپری کنیم؟ در این مطالعه سعی شده است که تعاریف و مدلهای موجود درباره
هوش معنوی ذکر گردد وارتباط آن با
معنی داری زندگی مورد بررسی قرار گیرد.