معناداری زندگی، یعنی هدفدار بودن رفتار و اعمال انسانی. آنکس که هدفی روشن در پیشرو ندارد، احساس بیمعنایی و پوچی میکند و در فراز و نشیب حیات، رنجور و سرگشته گام میسپرد. تداوم این احساس بیهودگی به صورت افسردگی، اقدام به خودکشی، روی آوردن به الکل و مواد مخدر و پرخاشگریهای ویرانساز جلوهگر میشود و آدمی را از شکوفایی و جامعه را از سرزندگی دور میسازد. در میان نظریهپردازان روانشناسی سنتی، ویکتور فرانکل، پایهگذار رویکرد معناداری در نوشتههای خود بیان کرد که معنا با جستوجوی لذت خودمحور به دست نمیآید. ادعای او با چند پژوهش تجربی از طریق اجرای آزمون هدف در زندگی (PIL) و مقیاس ارزش روکیچ تأیید شده است. با این توضیح که اگر آزمودنیها به ارزشهای لذت، زندگی پر هیجان و زندگی راحت درجه بالاتری بدهند، نمرههای هدف در زندگی آنها پایینتر خواهد بود.نظر آلپورت که "جهتگیری دینی درونی زندگی را تحرک و معنا سرشار میکند" نیز از طریق پیدا شدن رابطه مثبت بین نمرههای دو مقیاس جهتگیری مذهبی درونی (I) و (PTL) به اثبات رسیده است. روانشناسی مثبت که آن را رویکرد روانشناسی در هزاره سوم میلادی میدانند بیش از روانشناسی بیمار محور و سنتی قرن گذشته به اهمیت معنا و هدف در زندگی انسانها توجه کرده است. در این میان نظریه "انتظارگرایی" جرالد وایلد روانشناس کانادایی و پژوهشهای "لیتل" و "مک گریگور" مقبولیت بیشتری یافتهاند. با این همه روانشناسی که بنیانی انسانگرایانه و خداگریز دارد، در رویکردهای
معنادرمانی با بنبستهای زیادی مواجه شده است. زیرا تعیین هدفهای کوتاهمدت و درازمدت برای انسانها، بدون برخورداری آنها از باورهای عمیق و روشن به خدا و عاقبت بشر و بدون داشتن فلسفهای پرمعنا برای هستی، همچون طراوتبخشیدن گذرا به برگهای درختی بیریشه است! با همه گرایشی که روانشناسان جدید به دین پیدا کرده اند، متأسفانه برخی از روانشناسان معاصر که در مراکز علمی غرب قدرت و نفوذ دارند میکوشند با پیش کشیدن بحث معنویت بریده از شریعت حرکت رو به تعالی روانشناسی مثبت و روانشناسی دین را به بیراهه بکشانند. در این مقاله با بیان آنچه آمد و با استناد به قرآن و سنت معصومین علیهمالسلام نشان خواهیم داد که پایههای معناداری راستین و سازنده، اعتقاد به خداوند و روز رستاخیز و اثرگذاری آن در زندگی انسان مؤمن است.