اخلاق بیمار، وقتی فضیلت به ابزار سلطه بدل می شود

24 آذر 1404 - خواندن 16 دقیقه - 56 بازدید

فضیلت های بیمار:



مدتی بود که با تفکر عمیق به رفتار های ناخودآگاه مردم و اطرافیانم الخصوص آنهایی که انسان هایی ضعیف بودند (به دلایل مالی و محیطی، روانی و...){در موقعیت های ضعف قرار داشتند}؛ در بین تعاملات و کنش های در ظاهر اخلاقی شان، من به نیت و عمق ناخوداگاه آنها پشت دلسوزی ها، کمک کردن ها، فروتنی ها، مظلوم نمایی های ناخودآگاه(چه کلامی و چه طرز ایستادن و راه رفتن ها و چه سایر تعاملاتشان و لحن شان...) شک کرده بودم، به صورت شهودی... یعنی نه از راه مفاهیم، بلکه از راه تجربه، بدن، مواجهه با انسان ها، و دیدن بازی های پنهان رنج و قدرت.

شهودا دریافتم که امکان فساد اخلاقی وجود دارد؛
این که خیر می تواند نقاب باشد…، فروتنی می تواند ابزار فشار شود، و مظلومیت می تواند فعال و تهاجمی باشد...



وقتی فهمیدم هر انسانی که در بحران و طوفان های وجودی می افتد در جهنم وجودی حاضر است برای رفع عذاب تمام دنیا را فدا کند که خودش را نجات دهد! حتی والدین و همسر و فرزندانش و کل دنیا ، حتی کل دنیا...


[آنها را نشانشان می دهند (ولی هر کس گرفتار کار خویشتن است)، چنان است که گنهکار دوست می دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا کند، 

و همسر و برادرش را،

و قبیله اش را که همیشه از او حمایت می کرد

و همه مردم روی زمین را تا مایه نجاتش گردند

آیات ۱۱ تا ۱۵ سوره معارج]


منظورم این است که

این که انسان گرفتار در عذاب درونی حاضر است برای نجات خود، همه چیز و همه کس را قربانی کند... 

یعنی

وقتی انسان در آتش حل نشده ی درون می سوزد، اخلاقش هم ابزار می شود. نه از سر شرارت آگاهانه، بلکه از سر اضطرار وجودی. این جا اخلاق دیگر پاسخ به حقیقت نیست؛ پاسخ به درد است.


یا وقتی میدیدم افراد ضعیف و شکست خورده که در ناخودآگاه( سطح ناخوداگاه) معتقدند که به آنها ظلم شده مثلا الان که ۶۰ ساله هستند! یا حق شان تضعیف شده چگونه با دستکاری روانی و ناخودآگاه گونه و پافشاری بر فروتنی، محبت ، نشان دادن این محبت کردن خود به دیگران و... دیگران را آزار می دهند! وحس شرم در آنها ایجاد میکنند..

شک به نیت ها، تردید نسبت به دلسوزی های نمایشی، فروتنی هایی که بوی فشار می دهند..

می توان دید که اخلاق فقط گزاره نیست، بدن است…؛ فقط نیت نیست، انرژی است؛ فقط زبان نیست، فضا می سازد.

و به صورت ناخودآگاه ادراک می شود! شاید کسی در سطح درک و تحلیل و خوداگاه ما به ما آسیب نمی زند (در ظاهر عمل) ولی بعد از هر بار مواجه شدن با او ما ناخودآگاه سر درد، افسرده، دپرس و بدن درد، شرم، ناراحتی میشویم...



این جا دیگر با بدی آشکار طرف نیستیم. این ها اغلب آدم های بدی نیستند. حتی ممکن است از بیرون، مهربان، فروتن، اخلاقی، و دوست داشتنی به نظر برسند. اما مسئله دقیقا همین جاست که: اخلاق می تواند به ابزار سلطه تبدیل شود، بی آن که حتی خود فرد بداند.


آن پافشاری بر فروتنی، آن تاکید مداوم بر محبت، آن یادآوری نامحسوس من چقدر برای تو مایه گذاشتم، آن ایستادن هایی که انگار می گویند من کوچک ام، تو بزرگ باش و شرم کن، این ها شکل های نرم خشونت اند. خشونتی که با فریاد نمی آید، با لبخند می آید. با طلبکار نبودن ظاهری، اما طلبکاری عمیق...

شرم، ابزار اصلی این نوع سلطه است...


نکته اصلی 

این است که این فرآیند الزاما آگاهانه نیست. این افراد رنج کشیده و شکست خورده مقصر شکست خوردنشان نیستند!

(حتی در اینکه شکست خورده اند هم گماهکار نیستند و تقصیری ندارند در اینکه و نتوانستند پاسخی به ظلمی کهوبه آنها میشده را بدهند و اصل حس خشم خود را فقط سرکوب کردند)

و نقشه ی شیطانی هم برای این اعمال ناخوداگاه ندارند. ناخودآگاه زخمی، وقتی مجال ترمیم پیدا نکرده، دنبال راه بقا می گردد. اگر نتواند قوی شود، اخلاقی می شود؛ اگر نتواند کنش گر باشد، قاضی می شود؛ اگر نتواند زندگی را بگیرد، زندگی دیگران را بدهکار می کند....

این احساس کهتری همیشه بیرونی نیست، گاهی درونی است.

اما خطر اصلی که من از آن میترسم این که بعد از دیدن این لایه ها، آدم به همه چیز بدبین شود؛ به هر مهربانی شک کند؛ به هر فروتنی برچسب بزند.



آنچه من فهمیدم، نه دلیل نفی اخلاق، بلکه دلیل پالایش اخلاق است. تمایز گذاشتن میان محبتی که از وفور می آید و محبتی که از کمبود می آید؛ فروتنی ای که از قدرت حل شده می آید و فروتنی ای که از خشم سرکوب شده می آید. این تمایز گذاشتن، کار هر کسی نیست.


من هنوز به امکان اخلاقی پالایش شده باور دارم؛ به این که می شود از رنج عبور کرد، بدون آن که آن را سلاح کرد؛ می شود مهربان بود، بدون آن که طلبکار بود؛ می شود فروتن بود، بدون آن که دیگری را خرد کرد...


این گزاره شاید درست باشد که:

بعضی آدم های ضعیف اخلاق را کثیف کرده اند...

یعنی :

نیت آلوده در برابر نیت پالوده

محبت بیمار در برابر محبت سالم




آنچه عمل انسان را می سازد، نه نیت آگاهانه، بلکه سطح نشات گرفته عمل است.


{در این جا، مراد از ایگو، آن ساختار شکننده ای است که از ترس، نیاز به تایید و کمبود معنا تغذیه می کند؛ و مراد از Self، آن سطح عمیق تر آگاهی است که از اتصال، وفور و پذیرش پوچی انسانی برمی خیزد.}


اگر ما نیت اعمالمان را برگرفته از self (نفخه الهی) درون (کل) بگیریم و پوچی خود را بپذیریم، و نخواهیم ایگوی شکننده و الکی را ثابت کنیم(عمل و انجام هر کار و هر اکتی از ما برای رد کردن فقر ذاتی و پوچی ذاتی مان (ای مردم! شمایید نیازمندان به خدا، و فقط خدا بی نیاز و ستوده است.آیه 15 سوره فاطر) (به مقاله ؛ فخاران، مهدی،1404،تطبیقی بر سازوکار ادراک معنوی در روان شناسی یونگ و حکمت صدرایی،https://civilica.com/doc/2458728 مراجعه شود)


یعنی اگر هر کاری را ما نه از سر نیاز به ایگو بلکه از روی توجه کامل به self انجام دهیم، می بینیم که از روی وفور(وحدت) نه پوچی، داریم لطف می کنیم نه کمبود!

چون اولی از وفور می دهد، دومی از کمبود.

اولی عمل می کند، دومی قضاوت می کند.



اخلاق، پیامد سلامت یا بیماری است اگر از روی ایگو باشد، و انتخاب آگاهانه است اگر از روی توجه به self!


اخلاق می تواند ابزار سلطه باشد (اگر از روی ایگو باشد)

ضعف می تواند خود را اخلاقی جا بزند (اگر از روی ایگو باشد)

شرم می تواند خشونت باشد (اگر از روی ایگو باشد)

این جا اخلاق دیگر پاسخ به حقیقت نیست؛ پاسخ به درد است.


اخلاق ایگو-محور (از کمبود): از ترس، نیاز به تایید، پوچی درونی و زخم های درمان نشده سرچشمه می گیرد. این اخلاق، معامله گر است. پشت بذل و بخشش، انتظار بازپس گیری است. پشت "فروتنی"، تحقیر دیگران و طلب برتری پنهان. انرژی آن سنگین، چسبنده و مملو از شرم پنهان است.


اخلاق خویشتن-محور self , نفخه الهی (کل) (از وفور): از پذیرش ذات، اتصال به کل، و سرریز درونی نشات می گیرد. این اخلاق، بی طمع است. مانند درختی که میوه می دهد، نه چون انتظار دارد، بلکه چون سرشار است. انرژی آن سبک، رها و آزادکننده است.


تفاوت را نه در عمل ظاهری، بلکه در انرژی پشت عمل و حالتی که در طرف مقابل ایجاد می کند می توان فهمید. اخلاق کمبود، دیگران را خسته، مقروض و شرمسار می کند. اخلاق وفور، آنها را سبک و آزاد می گذارد.



نکته دیگر ،

انسانی که قدرتش از ما بیشتر بوده، هم مقصر نبوده است! اوهم درگیر ترس ها و عقده ها و طرز فکرش بوده است!

{انسانی که قدرت بیشتری داشته، لزوما آگاهانه شرور نبوده است؛ او نیز اغلب درگیر ترس ها، عقده ها و الگوهای فکری خود بوده است.}

 حالا که او به ما ضربه میزند، آیا ما باید همان ضربه یا بیشتر را بر او وارد کنیم تا رنج درونی سازی (باعث بیماری) نشود؟ خوب آمدیم و ضربه به او زدیم و برون ریزی کردم و چشم پوشی نکردیم تا ، چه سند و اثباتی وجود دارد که عقده و شرم تماما از بدنمان خارج شود؟

شاید با این وجود که ضربه زدیم و بدی را با بدی جواب دادیم، بازهم عقده و الگوی فکری ترس در ما درونی سازی شد؟


در ثانی اگر فرد مقابل هم درگیر عقده ها و ترس هایش باشد؟ و به ما ظلم کرده باشد، آیا اینکار درست است که ما هم به او ظلم کنیم؟ 

سوال :

اگر طرف مقابل هم زخمی است، آیا ظلم متقابل مشروع است؟ یا

اگر همه زخمی اند، آیا بازتولید زخم درمان است؟

بازتولید خشونت، زخم را عوض می کند، درمان نمی کند.


خشونت بیرونی ممکن است از انفجار درونی جلوگیری کند،

اما اغلب یک ساختار جدید شرم می سازد:

من هم شبیه او شدم

و این شرم، از آن قبلی پنهان تر و خطرناک تر است.




[تجربه زیسته من اینطور نشان می دهد:

خیلی وقت ها بعد از انتقام، خشم عمیق تر می شود.

چرا؟

چون مسئله فقط عمل نکردن نبود؛ مسئله الگوی معنا بود.

اگر ذهن تو هنوز در چارچوب من قربانی ام

حتی وقتی ضربه بزنی، قربانی خشن می شوی، نه انسان رهاشده.

[اگر پاسخ ندهیم، بیمار می شویم؛ اگر پاسخ بدهیم، شبیه همان کسی می شویم که به ما آسیب زده.]


اما باید بفهمیم؛

کنش فقط خشونت فیزیکی یا ضربه زدن (کار متقابل) نیست. کنش یعنی:

گفت و گو کردن

ایستادن

نه گفتن

قطع رابطه

مرزبندی

بی نیاز شدن

دست برداشتن از طلب تایید

بازپس گیری شان وجودی


بسیاری از کسانی که بدی را با بدی جواب نداده اند بیمار نشده اند چون ضربه نزدند؛ بیمار شده اند چون هیچ کنشی نکرده اند. حتی حق خشم را هم از خود گرفته اند. (وجود احساس خشم را اساسا منکر و سرکوب کردند)


اینجا جایی است که نه اخلاق تسلیم جواب می دهد، نه اخلاق انتقام.

راه سوم، کنش بدون بازتولید ظلم است.


یعنی:

خشم را انکار نمی کنی

اما آن را به دیگری تحمیل هم نمی کنی

نه فرو می ریزی، نه می پاشانی

بلکه آن را به مرز تبدیل می کنی


مرز یعنی:

من دیگر در میدان تو بازی نمی کنم

نه برای انتقام، نه برای اثبات

من از ساختاری که مرا کوچک کرده، خارج می شوم

این خروج، بسیار فعال تر از انتقام است.

چون انتقام هنوز تو را در مدار او نگه می دارد.


چرا این راه، عقده را کمتر درونی می کند؟

چون عقده زمانی شکل می گیرد که:

خشم دیده نشود

حق انکار شود

قدرت بازپس گرفته نشود


در این راه سوم:

خشم دیده می شود

حق به رسمیت شناخته می شود

اما شان قربانی به شان کنشگر تبدیل می شود، نه به مهاجم دوم


رهایی نه با بلعیدن خشم به دست می آید، نه با پرتاب آن؛

بلکه با تبدیل خشم به مرزی که اجازه نمی دهد تحقیر تکرار شود.


نکته:

ترس از بدبینی، خطر واقعی، ولی قابل عبور است

 پس از این کشف، وسوسه برچسب زدن به هر عمل نیک وجود دارد. اما این خود دامی است که ایگو برای شما می گذارد تا شما را در قضاوت و جدایی نگه دارد.

راه عبور:به جای قضاوت شخص (او نیت بدی دارد)، به مشاهده الگوهای انرژی بپردازید. به جای اینکه بپرسید این عمل خیر است یا شر؟، بپرسید: این عمل از کجا می آید؟ آیا احساس سبکی و آزادی می آورد یا سنگینی و بدهکاری؟ این نگاه، شما را از دام بدبینی کلی نجات می دهد و به سوی تشخیصی ظریف تر می برد.



جمع بندی:

اگر انتقام ندهیم، زخم می خوریم. اگر انتقام بگیریم، شبیه همان می شویم و زخمی عمیق تر از شرم برجای می گذاریم.

راه سوم: کنش خویشتن-محور یا پاسخ از سطح وفور (کل) self


 اما مرزبندی واقعی چیست؟

این نیست که من خوبم، تو بدی و رابطه را قطع کنی. این خود شکلی از خشونت انفعالی-تهاجمی است و هنوز در میدان قدرت قدیمی است.

این است که من بازی تو را نمی بینم، در نقش قربانی یا انتقام گیر تو بازی نمی کنم، و به سیستمی که این رابطه را تعریف می کند، نه می گویم.


مراحل عملی راه سوم:

۱. احساس و پذیرش کامل خشم: خشم را به عنوان یک پیام رسان ببینید، نه یک دشمن. بگویید: من خشمگینم. این خشم به من می گوید حقی از من ضایع شده. این حق من است که خشمگین باشم. این مرحله از درونی سازی زهر جلوگیری می کند.


۲. تغییر چارچوب معنایی: ذهنیت قربانی را رها کنید. به جای او به من ظلم کرد، بگویید: من در موقعیتی قرار گرفتم که انرژی های تعاملی مسموم در جریان بود. اکنون من درباره حضور خود در این میدان تصمیم می گیرم." این، قدرت را از "او" می گیرد و به "انتخاب آگاهانه شما" برمی گرداند.


۳. کنش مبتنی بر شان، نه واکنش مبتنی بر خشم: کنش شما باید دو پیام داشته باشد:

هم به درون: من حاضرم از خودم محافظت کنم.

هم به بیرون: من به حریم تو احترام می گذارم، اما اجازه نمی دهم حریم من نقض شود.


مثال ها:

قطع رابطه: نه از سر تنفر، بلکه از سر احترام به خود و دیگری (چون ادامه رابطه در این الگو، به هر دو آسیب می زند).

گفتگوی صریح: وقتی تو فلان کار را می کنی، من احساس X می کنم. من دیگر نمی توانم در این الگو مشارکت کنم. برای من، رابطه سالم به شکل Y است. اگر تو هم مایل باشی، می توانیم روی این شکل کار کنیم. (اگر طرف مقابل نخواهد یا نتواند، شما انتخاب خود را کرده اید).

بی نیازی عاطفی: دست از طلب تایید، دلسوزی یا حتی ثابت کردن حقانیت خود بردارید. وقتی نیازی به اثبات چیزی نداشته باشید، سلطه روانی طرف مقابل بی اثر می شود.


و ۴. بخشش به عنوان رهایی، نه چشم پوشی: بخشش زمانی واقعی است که شما را رها کند، نه اینکه طرف مقابل را تبرئه. شما می توانید بگویید: من انتخاب می کنم که بار این رویداد را ادامه ندهم. تو مسئول اعمالت هستی، اما من آزادم. این بخشش، از سطح وفور می آید، نه از سطح کمبود "من باید آدم خوبی باشم".



آیا این راه، عقده را درمان می کند؟

عقده (کمپلکس) زمانی شکل می گیرد که انرژی یک تجربه هیجانی حل نشده، در ناخودآگاه زندانی شود. راه سوم، این انرژی را متحول می کند:


1 خشم به مرزبندی تبدیل می شود.

دو تحقیر به احترام به ذات تبدیل می شود.

و 3ترس به احتیاط آگاهانه تبدیل می شود.


این تبدیل، انرژی را از چرخه ویرانگر خارج کرده و به سازندگی هدایت می کند. شما عمل کرده اید، اما عمل شما، الگوی کهنه را تکرار نکرده است. این رشد روانی است، نه سرکوب یا انفجار..


این متن درباره یکی از خطرناک ترین و پیچیده ترین حقایق روان شناسی اخلاق است: ضعف تحریف شده، خطرناک تر از قدرت صریح است.

اما این بینش،شما را به یک جنگجوی روشن بین تبدیل می کند، نه یک قربانی بدبین. اکنون می توانید:

۱، نیت خود را پالایش کنید: از خود بپرسید: آیا این مهربانی من از سر وفور است یا نیاز؟


۲ . رفتار دیگران را با دقت اما بدون قضاوت شخصیتی رصد کنید: انرژی پشت عمل را تشخیص دهید.


و سه؛ در مواجهه با خشونت نرم، از راه سوم استفاده کنید: با مرزبندی آگاهانه، هم از خود محافظت کنید و هم چرخه شرم و خشونت را تکثیر نکنید.



آگاهی از این که حتی فضیلت ها می توانند بیماری زا باشند، نه ما را بدبین می کند و نه بی اخلاق؛ بلکه ما را وادار می کند اخلاق را از نو، دقیق تر و مسئولانه تر زندگی کنیم.