ترجمه مقدمه تی. اس. الیوت بر ترجمه انگلیسی کتاب «تفکرات» پاسکال
تی. اس. الیوت در سال ١٩٢٧ از دین توحیدگرایی (Unitarianism) به آنگلو-کاتولیسیسم (Anglo-Catholicism) گروید. این متن، مقدمه ای است که این شاعر بر «تفکرات» پاسکال نوشته است، یعنی زمانی که این کتاب به انگلیسی ترجمه شده بود. اشعار تی. اس. الیوت نگاهی انتقادی و بدبینانه به جهان مدرن دارد و خصوصا بر زوال اخلاقی آن تاکید می کند.
مقدمه
شاید به نظر آید که درباره بلز پاسکال و دو اثر بنیادینی که شهرتش بر آنها استوار شده، هر آنچه را که می بایست گفته شود، پیش تر گفته اند. جزئیات زندگی او به کمالی که می توانیم انتظار داشته باشیم، برای ما شناخته ست؛ کشفیات ریاضی و فیزیک او بارها موضوع بررسی بوده است؛ احساسات دینی و دیدگاه های کلامی اش مکررا به بحث گذاشته شده اند؛ و سبک نثرش توسط منتقدان فرانسوی تا ظریف ترین جزئیاتش واکاوی شده است. اما پاسکال از جمله نویسندگانی است که می باید و خواهند باید در هر نسلی از نو به دست مردمان مطالعه شوند. این او نیست که تغییر می کند، بلکه این ماییم که دگرگون می شویم. این دانش ما نسبت به او نیست که فزونی می یابد، بلکه جهان ماست که دگرگون می شود و مواضع ما در قبال آن. تاریخ آرای بشری درباره پاسکال و مردانی از عظمت او، جزیی از تاریخ بشریت است. این است که اهمیت جاویدان او را نشان می دهد.
بر اساس آنچه برای این مقدمه مختصر بر «اندیشه ها» ضروری است، واقعیات زندگی پاسکال به شرح زیر است:
او در سال ۱۶۲۳ در کلرمون اوورن زاده شد. خانواده اش از طبقه مرفه متوسط رو به بالا بودند. پدرش کارمند دولت بود و هنگام مرگ، میراث کافی برای تنها پسر و دو دخترش به جای گذاشت. در سال ۱۶۳۱، پدر به پاریس نقل مکان کرد و چند سال بعد، سمت دولتی دیگری در روآن بر عهده گرفت. به نظر می رسد پاسکال پدر در هر کجا که زندگی می کرد، با برخی محافل برجسته و نیز با شخصیت های سرشناس در علوم و هنر معاشرت داشته است.
بلز به طور کامل در خانه و تحت تعلیم پدرش تحصیل کرد. او بسیار، و حتی به شکلی افراطی، نابغه پیشرس بود؛ چرا که تمرینات فشرده اش در دوران کودکی و نوجوانی به سلامتی او آسیب زد و از عوامل مرگ زودهنگامش در سی ونه سالگی به شمار می رود. داستان های شگفت انگیز — هرچند نه غیرقابل باور — به ویژه از استعداد زودهنگام او در ریاضیات، بر جای مانده است. ذهن او بیش از آنکه انباشتگر باشد، کنشگر بود؛ او از نخستین سال های زندگی اش، آن گرایش به کشف امور به شیوه خود را نشان داد که در دوران کودکی دانشمندانی همچون کلارک-ماکسول و دیگران نیز مشهود بوده است.
ذکر اکتشافات بعدی او در فیزیک در اینجا ضرورتی ندارد؛ فقط باید به خاطر داشت که او را یکی از بزرگ ترین فیزیک دانان و ریاضی دانان در تمام اعصار می شمرند، و این که کشفیاتش در سال هایی صورت گرفت که اکثر دانشمندان هنوز در مرحله شاگردی به سر می بردند.
اتین پاسکال، پدر خانواده، مسیحی معتقدی بود. حدود سال ۱۶۴۶، او با برخی نمایندگان بیداری دینی درون کلیسا — که بعدها به نام ژانسنیتیسم (به پیروی از یانسن، اسقف ایپر که اثر کلامی اش سرآغاز این جنبش شمرده می شود) شناخته شد — آشنا گردید. این دوره را معمولا لحظه «نخستین رویگردانی» پاسکال می نامند. با این حال، واژه «رویگردانی» در این مورد برای بلز پاسکال خود، بیش از حد قوی و گویاست. خانواده او همواره متدین بودند، و پاسکال پسر، هرچند غرق در کار علمی، به نظر نمی رسد هرگز با بی اعتقادی درگیر بوده باشد. بی گمان در آن زمان توجه او به امور دینی و الهیاتی جلب شد؛ اما اصطلاح «رویگردانی» تنها در مورد خواهرانش — خواهر بزرگتر که پیش تر مادام پریه بود، و به ویژه ژاکلین، خواهر کوچکتر که در آن زمان عشق به زندگی مذهبی در سر پروراند — مصداق دارد.
خود پاسکال به هیچ وجه مایل نبود از دنیا روی بتابد. پس از مرگ پدر در سال ۱۶۵۰، ژاکلین، بانویی جوان با شخصیتی متعالی و زیبا، آرزو داشت در صومعه پور-روآل رهبانی شود، اما مدتی این آرزو به دلیل مخالفت برادرش محقق نشد. مخالفت او دلیلی کاملا دنیوی داشت: ژاکلین می خواست میراث خود را به آن سلسله رهبانی ببخشد؛ حال آنکه اگر با او زندگی می کرد، دارایی های مشترکشان امکان زندگی در سطحی متناسب تر با ذائقه اش را برایش فراهم می آورد. در حقیقت، او نه تنها دوست داشت با اشراف معاشرت کند، بلکه کالسکه و اسب نیز نگه می داشت — گاه شمار اسب های کالسکه اش به شش عدد می رسید. اگرچه او هیچ حق قانونی برای جلوگیری از تصرف خواهرش در اموال شخصی اش نداشت، ژاکلین خوش قلق از این کار بدون رضایت آگاهانه برادرش ابا داشت. مادر رئیس صومعه، مر آنژلیک — که خود شخصیت برجسته ای در تاریخ این جنبش دینی بود — در نهایت نوئیس جوان را متقاعد کرد که بدون واگذاری میراثش به صومعه وارد شود؛ اما ژاکلین از این وضعیت چنان آزرده خاطر بود که سرانجام برادرش کوتاه آمد.
بر اساس آنچه شناخته شده است، زندگی دنیوی ای که پاسکال در این دوره از آن بهره می برد را به دشواری می توان «عیاشی» خواند و قطعا هرگز مصداق «فساد اخلاقی» نبود. حتی احتمالا قمار هم بیشتر از آن جهت برایش جذاب بود که فرصتی برای مطالعه ی احتمالات ریاضی فراهم می کرد. به نظر می رسد او چنین زندگی ای را — همان گونه که هر مرد روشنفکر متمولی با موقعیت اجتماعی مناسب ممکن است داشته باشد — پیش برده و خود را الگویی از درستکاری و فضیلت می دانسته است. حتی یک رابطه عاشقانه نیز به او نسبت داده نشده، اگرچه گفته می شود به ازدواج اندیشیده است.
اما ژانسنیسم، آن گونه که در انجمن مذهبی پور-روآل متجلی بود، از نظر اخلاقی جنبشی پوریتانی در درون کلیسای کاتولیک به شمار می رفت و استانداردهای رفتاری آن دست کم به سخت گیری هرگونه پوریتانیسمی در انگلستان یا آمریکا بود.
با این حال، دوره ی معاشرت با جامعه اشرافی در زندگی پاسکال، برای رشد فکری او از اهمیتی بنیادین برخوردار است. این دوره بر شناخت او از انسان ها افزود و ظرافت طلبی اش را پرورد؛ او مردی جهان دیده شد و هرگز آنچه را فراگرفته بود از دست نداد؛ و زمانی که تمامی اندیشه هایش را یکسره به سوی دین معطوف کرد، این دانش دنیوی بخشی جدایی ناپذیر از ساختار فکری اش شد که برای ارزش مندی اثرش کاملا ضروری است.
علاقه پاسکال به زندگی اجتماعی، او را از پژوهش های علمی بازنداشت؛ و نیز این دوره، در زندگی بسیار کوتاه و پرماجرای او سهم چندانی نداشت. این گرایش فزاینده به کناره گیری از جهان و روی آوری به اندیشه ی ابدیت، از چند عامل سرچشمه می گرفت: بخشی ناشی از ناخرسندی ذاتی اش از چنین زندگی ای، پس از آنکه آنچه را می بایست به او می آموخت فراگرفت؛ بخشی تحت تاثیر خواهر قدیس وارش، ژاکلین؛ و بخشی نیز به دلیل رنج فزاینده ای که با افول سلامتش بر او مستولی می شد. و سپس در سال ۱۶۵۴، آنچه «رویگردانی دوم» او نامیده شده — اما به سادگی می توان آن را رویگردانی نهایی اش خواند — رخ می نماید.
او یادداشتی از این تجربه عرفانی تهیه کرد که همواره نزد خود نگاه داشت و پس از مرگش، دوخته شده در لباسی که بر تن داشت، یافت شد. این واقعه در ۲۳ نوامبر ۱۶۵۴ رخ داد و دلیلی برای تردید در اصالت آن وجود ندارد، مگر آنکه بخواهیم هرگونه تجربه عرفانی را به کلی انکار کنیم.
اکنون، پاسکال یک عارف نبود و آثارش را نمی توان در زمره نوشته های عرفانی طبقه بندی کرد؛ اما آنچه را که تنها می توان «تجربه عرفانی» نامید، برای بسیاری از انسان هایی رخ می دهد که عارف نمی شوند. اثر بزرگی که او اندکی پس از این واقعه آغاز کرد، نامه های ایالتی، شاهکاری در مجادله دینی است که در قطب مخالف عرفان جای دارد.
ما به خوبی می دانیم که او در زمان دریافت آن «اشراق» از سوی خدا، از سلامت بسیار آسیب پذیری برخوردار بود؛ اما این یک واقعیت پذیرفته شده است که برخی از اشکال بیماری، نه تنها برای اشراق دینی، بلکه برای آفرینش هنری و ادبی نیز فوق العاده مساعد هستند. نوشته ای که ماه ها یا سال ها ظاهرا بدون پیشرفتی در خاطر می گذرد، ممکن است ناگهان شکل و کلام به خود گیرد؛ و در این حالت، گذاره های طولانی ای می توانند پدید آیند که نیاز کم یا هیچ به بازنویسی دارند.
من هیچ سخن خوشایندی برای پرورش «نوشتار خودکار» به عنوان الگویی برای آفرینش ادبی ندارم؛ تردید دارم که آیا چنین لحظاتی را می توان از سوی نویسنده پرورش داد؛ اما آنکه این اتفاق برایش رخ می دهد، بی تردید این حس را دارد که وسیله ای است بیش از آنکه آفریننده باشد. هیچ شاهکاری نمی تواند تمام و کمال از این طریق پدید آید؛ اما حتی شکل متعالی تر الهام دینی نیز برای زندگی دینی کافی نیست؛ حتی والامقام ترین عارف نیز باید به جهان بازگردد و از خرد خود بهره گیرد تا نتایج تجربه اش را در زندگی روزمره به کار بندد. شما می توانید آن را «هم نشینی با امر قدسی» بنامید، یا می توانید آن را «بلوریشدن موقت ذهن» بخوانید. تا زمانی که علم نتواند به ما بیاموزد که چنین پدیده هایی را به اراده بازتولید کنیم، علم نمی تواند ادعا کند که آنها را تبیین کرده است؛ و این پدیده ها را تنها می توان از میوه هایشان شناخت.
از آن زمان تا هنگام مرگ، پاسکال پیوندی تنگاتنگ با جماعت پور-روآل داشت — همان جا که خواهرش ژاکلین (که پیش از او درگذشت) به عنوان راهبه به آن پیوسته بود. این جماعت در آن زمان داشتند برای بقای خود در تقابل با یسوعیان می جنگیدند. پنج گزاره که توسط کمیته ای از کاردینال ها و متالهان در رم الحادی تشخیص داده شده بود، در اثر یانسن یافت شد؛ و جماعت پور-روآل، به عنوان نماینده ژانسنیسم در میان جوامع عبادی، ضربه ای خورد که هرگز از آن جبران نشد.
اینجا جای بازنگری در آن مجادله و کشمکش تلخ نیست؛ بهترین روایت — از نگاه منتقدی نابغه که جانبدار هیچ کس نبود، نه ژانسنیت بود و نه یسوعی، نه مسیحی و نه ملحد — در کتاب سترگ سنت-بوو، پور-روآل، آمده است. و در این کتاب، بخش های اختصاص یافته به خود پاسکال، درخشان ترین صفحات نقدی هستند که سنت-بوو تا به حال نوشته است. همین قدر بس که بگوییم کار بعدی پاسکال، پس از رویگردانی اش، نوشتن آن هجده «نامه» بود که از نظر نثر، نقشی بنیادین در تاسیس سبک کلاسیک فرانسوی دارند و از نظر جدل آوری، برتر از همه اند — حتی از دموستن یا سیسرون یا سوییفت. آن ها محدودیت هر اثر جدلی و خطابی را دارند: متقاعد می کنند، می فریبند، و ناعادلانه اند. اما خود نیز ناعادلانه است اگر ادعا کنیم که پاسکال در این «نامه های ایالتی»، انجمن یسوع را ذاتا مورد حمله قرار می داد. بلکه او بیشتر، مکتب خاصی از عرفی نگری را هدف می گرفت که الزامات اعترافگاه را سست می کرد؛ مکتبی که بی گمان در میان انجمن یسوع در آن زمان رواج داشت و اسکوبار و مولینای اسپانیایی برجسته ترین مراجع آن به شمار می روند.
او بی شک هنر اقتباس را مورد سوءاستفاده قرار داد — همان گونه که یک نویسنده جدلی ناگزیر از آن است — اما سوءرفتارهایی هم بودند تا او بتواند بر آن ها بتازد؛ و او این کار را به طور کامل انجام داد. نباید نامه های او را الهیات خواند. الهیات آکادمیک، حوزه ای نبود که پاسکال در آن تبحر داشته باشد؛ در مواقع ضروری، پدران پور-روآل به یاری اش می آمدند. این نامه ها اثر یکی از برترین ذهن های ریاضی در تمام اعصار است، و مردی جهان دیده که خطابش نه به متالهان، که به عموم مردم بود — به همه فرهیختگان و بسیاری از عوام کم سوادتر فرانسه؛ و در نزد این مخاطب، به موفقیتی شگفت انگیز دست یافت.
در طول این دوره، پاسکال هرگز به طور کامل علایق علمی خود را رها نکرد. اگرچه در نگارش متون دینی با کندی و رنج بسیار می نوشت و بارها بازنویسی می کرد، اما در مسائل ریاضی، ذهن او با والاترین سهولت و ظرافت طبیعی به پیش می تاخت. اکتشافات و ابداعات همچون جوششی طبیعی از مغزش می تراوید؛ در میان دستاوردهای فرعی این دوره متاخر، حتی نخستین سامانه ی حمل ونقل عمومی (اتوبوس) در پاریس را نیز برآمده از نوآوری او می دانند. اما افول شتابان سلامت و فرورفتن کامل در اثر بزرگی که در اندیشه داشت، در دو سال پایانی عمرش فرصت و توان چندانی برایش باقی نگذاشت.
طرح آنچه ما «اندیشه ها» می نامیم، حدود سال ۱۶۶۰ شکل گرفت. کتابی که قرار بود تکمیل شود، می بایست دفاعی سنجیده و ساختاریافته از مسیحیت می بود؛ معذرت نامه ای راستین و گونه ای دستور زبان باور که دلایلی را عرضه می کرد تا عقل را اقناع کند. چنانکه پیش تر اشاره کردم، پاسکال متاله نبود و در الهیات جزمی به راهنمایان روحانی خود متوسل می شد. او حتی فیلسوفی نظام مند نیز نبود. او مردی بود با استعدادی عظیم برای علم، و در همان حال روان شناس و اخلاق گرایی. از آنجا که هنرمندی بزرگ در ادبیات بود، کتابش می توانست در عین حال زندگینامه روحانی خود او نیز باشد؛ سبکش، اگرچه عاری از هرگونه خصیصه ریزبینانه و محدودکننده بود، با این حال بسیار شخصی می نمود. فراتر از همه، او مردی بود با شور هایی توانمند؛ و شور فکری اش برای حقیقت، با نارضایتی سوزانش از زندگی بشری — مگر آنکه تبیینی روحانی برایش یافت شود — تقویت می گردید.
ما باید «اندیشه ها» را صرفا به عنوان نخستین یادداشت های طرحی در نظر بگیریم که او آن را بسی دور از تکمیل باقی گذاشت؛ به بیان سنت-بوو، ما با برجی روبروییم که سنگ هایش بر هم چیده شده، اما ملات خورده نیستند و ساختش ناتمام مانده است. در سال های جوانی، حافظه اش در به خاطر سپردن هر آنچه می خواست، شگفت انگیز عمل می کرد؛ و اگر این قابلیت تحت تاثیر بیماری و درد فزاینده تضعیف نمی شد، احتمالا هرگز مجبور نبود این یادداشت ها را اصلا به روی کاغذ آورد. اما حتی با در نظر گرفتن کتاب به همان صورتی که برای ما به میراث مانده، باز می یابیم که این اثر جایگاهی بی همتا در تاریخ ادبیات فرانسه و در تاریخ تاملات دینی به خود اختصاص داده است.
برای درک روشی که پاسکال به کار می گیرد، خواننده باید آماده باشد تا فرآیند ذهن معتقد اندیشمند را دنبال کند. متفکر مسیحی — و مقصودم کسی است که آگاهانه و اخلاقی می کوشد تا برای خودش توالی رویدادهایی را که به ایمان منجر شده تبیین کند، نه یک مدافع عمومی — از طریق طرد و حذف پیش می رود. او جهان را چنین و چنان می یابد؛ ویژگی های آن را با هیچ نظریه غیردینی ای تبیین پذیر نمی یابد؛ در میان ادیان، مسیحیت — و به ویژه مسیحیت کاتولیک — را رضایت بخش ترین تبیین برای جهان، و خاصه جهان اخلاقی درون، می یابد؛ و بدین سان، با آنچه نیومن «دلایل نیرومند و هم را» می خواند، خود را به شکلی برگشت ناپذیر متعهد به آموزه جزمی تجسد می یابد.
برای غیرمعتقد، این روش غیرصادقانه و وارونه به نظر می رسد؛ چرا که بی دین، به طور معمول، چندان در پی تبیین جهان برای خود نیست، نه چندان از بی نظمی اش رنجیده خاطر است؛ و عموما نیز (به زبان مدرن) دغدغه ای برای «حفظ ارزش ها» ندارد. او در نظر نمی آورد که اگر قطعیت حالت های عاطفی، قطعیت شکوفایی های شخصیت، و آنچه به والاترین معنا می توان «قداست» نامید، ذاتی و با شهود به مثابه امر خیر شناخته می شوند، در این صورت تبیین رضایت بخش جهان باید تبیینی باشد که «واقعیت» این ارزش ها را به رسمیت بشناسد. او چنین استدلالی را نیز قابل قبول نمی شمارد؛ او، اگر چنین بیان شود، ارزش هایش را با توجه به پارچه اش می برد، زیرا برای او چنین ارزش هایی چندان ارزشمند نیستند.
غیرمعتقد از سر دیگر آغاز می کند، و به همان اندازه محتمل است که با این پرسش شروع کند: آیا موردی از تولدمثل انسانی باورپذیر است؟ — و این را روی آوردن مستقیم به قلب مسئله می خواند.
اکنون، روش پاسکال، بر کل، روشی طبیعی و درست برای مسیحی است؛ و روش متضاد، روشی است که ولتر در پیش گرفت. شایسته است به خاطر آوریم که ولتر، در کوشش برای رد پاسکال، یک سره و برای همیشه الگوی چنین ردیه ای را ارائه داده است؛ و اینکه مخالفان متاخر «معذرت نامه» پاسکال برای ایمان مسیحی، چیزی فراتر از نامربوط های روان شناختی ارائه نکرده اند. چرا که ولتر، بهتر از هر کس دیگر، نقطه نظر غیرمعتقد را عرضه کرده است؛ و در پایان، همه ما باید برای خودمان میان یک نقطه نظر و نقطه نظر دیگر برگزینیم.
چنان که پیشتر گفتم، روش پاسکال «بر کل» روش متاله مدافع مسیحی است؛ و این قید و شرط، معطوف بود به باور پاسکال به معجزات، که در ساختار فکری او نقشی بسیار برجسته تر از آنی ایفا می کند که دست کم در ساختار فکری کاتولیک لیبرال مدرن می توان یافت. پذیرش مسیحیت صرفا از آن رو که نخست معجزات انجیل را حقیقی می پنداریم، امری وهم آلود می نماید؛ و پذیرش آن عمدتا به این دلیل که معجزات متاخرتر را باور داریم، ناشایست می نماید. ما معجزات، یا برخی معجزات، را از آن رو حقیقی می دانیم که به انجیل عیسی مسیح ایمان داریم: ایمان خود به معجزات را بر انجیل بنا می نهیم، نه ایمان خود به انجیل را بر معجزات.
اما باید به خاطر داشت که پاسکال عمیقا تحت تاثیر معجزه ای معاصر — موسوم به معجزه ی خار مقدس — قرار گرفته بود: خاری که گمان می رفت از تاج عیسی محفوظ مانده، بر زخمی فشرده شد و به سرعت شفا یافت. سنت-بوو، که به عنوان پزشک خود را در موضعی استوار می دید، به تفصیل درباره تبیین های ممکن این معجزه ی ظاهری بحث می کند. راست است که این معجزه در پور-روآل رخ داد، و به موقع رسید تا روحیه ی افسرده ی این جماعت را در مصائب سیاسی اش احیا کند؛ و نیز محتمل است که پاسکال بیشتر متمایل به باور معجزه ای بوده که بر خواهر محبوبش جاری شده بود. به هر روی، این واقعه احتمالا موجب شد که او در مطالعه ی ایمان، برای معجزات جایگاهی قائل شود که کاملا با جایگاهی که خود ما برای آنان در نظر می گیریم، یکسان نیست.
اکنون، بزرگ ترین مخالفی که پاسکال از زمان نخستین گفت وگوهایش با آقای د ساسی در پور-روآل در برابر خود نهاد، مونتنی بود. یکی قطعا نمی تواند پاسکال را نابود کند؛ اما از میان همه نویسندگان، مونتنی یکی از نابودناشدنی ترین هاست. همان قدر می توان مه را با پرتاب نارنجک به درونش پراکنده کرد. چرا که مونتنی مه است، گاز است، سیالی است، عنصری خزنده. او استدلال نمی آورد، بلکه تزریق می کند، می فریبد و تاثیر می گذارد؛ یا اگر هم استدلال می آورد، باید آماده باشید که او قصدی فراتر از متقاعد کردنتان با استدلال را در سر دارد. به زحمت می توان گفت که مونتنی ضروری ترین نویسنده ای است که باید شناخت، اگر بخواهیم مسیر اندیشه فرانسوی در طول سیصد سال گذشته را درک کنیم.
از هر نظر، تاثیر مونتنی برای مردان پور-روآل منفور بود. پاسکال او را با قصد درهم کوبیدنش مطالعه کرد. با این حال، در «اندیشه ها»، در واپسین روزهای زندگی اش، با گذاره هایی روبرو می شویم — هرچه کم اهمیت تر، معنادارتر — که گاه تا سطح یک صنعت بدیعی یا حتی یک واژه، تقریبا «رونوشت» هایی از مونتنی هستند. این هم سانی ها عمدتا با مقاله بلند مونتنی به نام «دفاع از ریمون سبن» — نوشته ای شگفت انگیز که شکسپیر نیز احتمالا در هملت از آن بهره برده — دیده می شود. در حقیقت، زمانی که فردی آن قدر مونتنی را می شناخت که به او بتازد، پیش تر به طور کامل به او آلوده شده بود.
با این حال، قضاوت را در همین نقطه متوقف کردن، نسبت به پاسکال، به مونتنی، و در واقع به ادبیات فرانسه، جفایی بزرگ خواهد بود. این امر نه کاستی ای از پاسکال، که تنها عظمت بخشی به مونتنی است. اگر مونتنی شک گرایی عادی و در اندازه ی زندگی معمول بود، مردی کوچک همچون آناتول فرانس، یا حتی مردی بزرگ تر مانند رنان، یا حتی بزرگ ترین شک گرای همه ی اعصار، ولتر، این «تاثیرپذیری» نقطه ضعفی برای پاسکال محسوب می شد؛ اما اگر مونتنی فراتر از ولتر نبود، هرگز نمی توانست بر پاسکال تاثیری بگذارد.
تصویر مونتنی که در نگاه اول به چشم می آید — تصویر آن «شخصیت» مستقل و اصیل گوشه گیر، غرق در تحلیل طنزآمیز خویش — فریبنده است. شک گرایی مونتنی، یک پیرونیسم محدود مانند ولتر، رنان یا فرانس نیست. او، اگر چنین بیان شود، در طرحی از دایره های متحدالمرکز متعدد وجود دارد؛ آشکارترین آن ها، دایره ی درونی کوچک است — یک شک گرایی شوخ شخصی که به سادگی می توان آن را تقلید کرد، اگر نه اقتباس. اما آنچه مونتنی را به چهره ای بسیار بزرگ بدل می سازد این است که او — خدا می داند چگونه، چرا که مونتنی به احتمال بسیار نمی دانست که چنین کرده است، و این از آن اموری نیست که آدمی بتواند در خویش مشاهده کند، زیرا ذاتا فراخ تر از آگاهی فرد است — در بیان شک گرایی هر انسانی موفق بوده است.
چرا که هر انسانی که می اندیشد و با اندیشه زندگی می کند، باید شک گرایی خاص خود را داشته باشد: آنکه در پرسش متوقف می شود، آنکه به انکار می انجامد، یا آنکه به ایمان می راند و به نحوی در ایمانی که فراتر از آن است، یکپارچه می شود. و پاسکال، به عنوان نماد نوعی از معتقد دینی — که بسیار شورانگیز و سوزان است، اما شورانگیز تنها از طریق هوشی قدرتمند و منضبط — در بخش های نخست «معذرت نامه» ناتمامش برای مسیحیت، بی هراس با دیو تردید روبرو می شود که از روح باور جدایی ناپذیر است.
بر این اساس، آنچه در اینجا شاهدیم چیزی کاملا متفاوت از یک «تاثیرپذیری» صرف — که ضعف پاسکال را ثابت کند — است؛ بلکه خویشاوندی راستینی بین شک او و شک مونتنی وجود دارد؛ و از طریق این خویشاوندی مشترک با مونتنی است که پاسکال به خاندان اصیل و برجسته اخلاق نویسان فرانسوی، از لا روشفوکو به بعد، پیوند می خورد. در صداقتی که اینان در مواجهه با داده های جهان عینی به خرج می دهند، این سنت فرانسوی کیفیتی بی همتا در ادبیات اروپا دارد، و در سده هفدهم، هابز در مقایسه با آنان زمخت و ناپالیده می نماید.
پاسکال در میان زاهدان، مردی جهان دیده است و در میان مردان جهان دیده، زاهدی ژرف نگر؛ او هم شناخت از دنیاگرایی داشت و هم شور ریاضت کشی، و در وجودش این دو در کلیتی فردی ذوب شده اند. اکثریت انسان ها تن اندیش، کم کنجکاو، غرق در پوچی ها و سرد در عواطفند و از این رو، نه توان شک ژرف را دارند و نه ایمان استوار؛ و هنگامی که انسان معمولی خود را شک گرا یا بی معتقد می خواند، این معمولا نقابی است بر بی میلی به اندیشیدن تا رسیدن به نتیجه ای قطعی.
تحلیل بی رنگ وآب پاسکال از بندگی انسان گاه چنان تفسیر می شود که گویی او در واقع و در نهایت، بی معتقدی بوده که در ناامیدی، ناتوان از تحمل واقعیت و بهره مندی از رضایت قهرمانانه پرستش هیچ چیز توسط انسان آزاد بوده است. با این حال، ناامیدی و بی رنگ وآب بینیش نشانه ضعف شخصی نیست؛ آن ها کاملا عینی اند، زیرا لحظات گریزناپذیر پیشروی روح اندیشمندند؛ و برای تیپ فکری پاسکال، هم ترازند با خشکسالی، با شب تاریکی که مرحله ای ضروری در سلوک عارف مسیحی است.
ناامیدی مشابهی، وقتی از سوی شخصیتی بیمار یا روحی ناپاک تجربه شود، ممکن است — هرچند با تجلی هایی بس باشکوه — به فاجعه بارترین پیامدها بینجامد؛ و از این روست که سفرهای گالیور پدید می آید؛ اما در پاسکال شاهد چنین کژی ای نیستیم؛ ناامیدی او به خودی خود از ناامیدی سوییفت هولناک تر است، زیرا دل ما می گوید که دقیقا با واقعیت ها مطابقت دارد و نمی توان آن را به عنوان بیماری روانی کنار گذاشت؛ اما این همچنین ناامیدی ای بود که پیش درآمدی ضرورت و جزیی جدایی ناپذیر در شادی ایمان به شمار می رفت.
مایل نیستم بیش از آنچه ضروری است، به مسئله ناکاتولیکی بودن ژانسنیسم بپردازم؛ و نیز مربوط به این جستار نیست که آیا آن پنج گزاره ای که در رم محکوم شد، واقعا از سوی یانسن در کتابش آگوستینوس مطرح شده بود یا خیر؛ یا آیا باید زوال متعاقب (و در واقع همراه با برخی آزارها) پور-روآل را تاسف بار بدانیم یا موجه. بحث در این امر بدون آنکه به مجادله گری به نفع یا ضد رم تبدیل شوی، ناممکن است.
اما در مردی از تیپ پاسکال — و این تیپ همواره وجود دارد — به گمانم جزیی از آنچه می توان ژانسنیسم مزاج نامید وجود دارد، بی آنکه آن را با ژانسنیسم یانسن و دیگر متالهان متدین و صادق، اما چندان استثنایی، یکسان بدانیم. بر این اساس، لازم است به اختصار بیان کنیم که آموزه خطرناک یانسن چه بود، بدون آنکه بیش از حد در پیچیدگی های الهیاتی پیش رویم.
در الهیات مسیحی — و در واقع در سطحی پایین تر، در امور زندگی روزمره توسط همه انسان ها — به رسمیت شناخته شده است که هم اراده آزاد (یا کوشش و توانایی طبیعی فرد) و هم فیض فراطبیعی (موهبتی که دقیقا نمی دانیم چگونه اعطا می شود)، هر دو به صورت هم کارانه برای رستگاری ضرورت دارند. اگرچه متالهان فراوانی فکر خود را بر این مسئله متمرکز کرده اند، اما به رازی می انجامد که می توانیم درکش کنیم اما نه به طور نهایی گشایشش دهیم. دست کم، آشکار است که مانند هر آموزه ای، کمی افراط یا انحراف به یک سو یا سوی دیگر، به بدعتی می انجامد.
پلاژیانیان — که توسط آگوستین قدیس رد شدند — بر کارایی کوشش انسانی تاکید کرده و اهمیت فیض فراطبیعی را خرد می شمردند. کالوینیست ها بر تباهی انسان از طریق گناه نخستین تاکید نموده، بشریت را چنان فاسد می دانستند که اراده بی اثر بود؛ و بدین سان به آموزه تقدیر ازلی فروافتادند. ژانسن گرایان بر آموزه فیض بر اساس آگوستین تکیه کردند؛ و «آگوستینوس» یانسن به عنوان بیانی استوار از دیدگاه های آگوستینی ارائه شد.
چنین بدعت هایی هرگز کهنه نمی شوند، زیرا همواره صورت هایی تازه به خود می گیرند. برای نمونه، تاکید بر اعمال نیک و «خدمت» که از بسیاری جهات موعظه می شود، یا این باور ساده که هر کس زندگی خوب و سودمندی داشته باشد، نیاز ندارد دغدغه هایی «بیمارگونه» درباره رستگاری داشته باشد، شکلی از پلاژیانیسم است. از سوی دیگر، گاه شنیده می شود این دیدگاه ابراز می شود که اگر همه ضمانت های دینی سنتی برای رفتار اخلاقی از بین بروند، تفاوت واقعی ای ایجاد نخواهد شد، زیرا آنان که زاده و پرورده شده اند تا آدم های «خوبی» باشند، همواره ترجیح خواهند داد رفتار خوبی داشته باشند، و آنان که چنین نیستند، به هر حال رفتاری دیگر در پیش خواهند گرفت: و این بی گمان شکلی از تقدیرگرایی است — چرا که خطر به دنیا آمدن به عنوان یک انسان «خوب» یا غیر آن، همان قدر نامطمئن است که موهبت فیض.
محتمل است که پاسکال به همان اندازه که توسط خود آموزه جذب شده بود، با ثمرات عملی ژانسنیسم در زندگی پور-روآل نیز مجذوب شده بود. این جماعت متدین، ریاضت کش و پیگیر که در میان مسیحیتی سست و آسان گیر، به شکلی قهرمانانه می کوشید، ساخته شده بود تا طبیعتی چنین متمرکز، پرشور و پیگیر چون پاسکال را به خود جذب کند.
اما تاکید ژانسنیسم بر وضعیت تباه و درمانده انسان، چیزی است که ما نیز باید بابت آن سپاسگزار باشیم، چرا که مدیون آن تحلیل باشکوه انگیزه ها و اشتغالات انسانی هستیم که می بایست بخش آغازین کتابش را تشکیل دهد. و ورای ژانسنیسمی که اثر اسقفی چندان برجسته نیست و رساله ای لاتین نوشت که اکنون خوانده نمی شود، به بیان می توان از ژانسنیسمی در زیست نامه فردی نیز سخن گفت. یک «لحظه ژانسن گرایانه» می تواند به طور طبیعی — و به درستی — در فرد رخ دهد؛ به ویژه در زندگی مردی با توانمندی های فکری بزرگ و شدید، که نمی تواند از نفوذ به ژرفای انسان ها و مشاهده پوچی افکار و مشغولیات شان، نادرستی ها و خودفریبی هایشان، عدم اصالت عواطفشان، بزدلی شان، و حقارت آرمان های واقعی شان اجتناب کند.
در واقع، با توجه به اینکه پاسکال در سی ونه سالگی درگذشت، باید از تعادل و انصاف مشاهداتش به شگفت آمد؛ برای این ویژگی ها به مراتب بلوغ بیشتری نیاز است تا برای هر گونه عظمت ریاضی یا علمی. چه آسان می شد که اندیشیدنش به شوربختی انسان بدون خدا، در او گناه غرور روحانی — شهوت عقل — را تقویت کند، و حال آنکه چه چنگ محکمی به فروتنی دارد!
و اگرچه پاسکال همان توانمندی هایی را به کار می گیرد که در علم به کار بسته بود، اما نه در کسوت یک دانشمند خود را عرضه می کند. گویی به خواننده نمی گوید: من از برجسته ترین دانشمندان روزگارم؛ اموری را درمی یابم که برای تو همواره راز خواهد ماند، و از راه علم به ایمان رسیده ام؛ بنابراین تو که در علم وارد نیستی، اگر من ایمان دارم، می باید ایمان داشته باشی. او به خوبی از تفاوت موضوع آگاه است؛ و تمایز نامورش بین ذهن هندسی و ذهن ظریف تمایزی است که باید در آن تامل کرد.
همان ترکیب سنجیده دانشمند، مرد شرافتمند و سرشتی دینی با عطشی سوزان برای خداوند است که پاسکال را یگانه می سازد. او در جایی کامیاب می شود که دکارت ناکام می ماند؛ چرا که در دکارت، عنصر «ذهن هندسی» افزون است.[1] و پاسکال در چند عبارت درباره دکارت در این کتاب، دقیقا بر نقطه ضعف او انگشت نهاد.
خواننده این کتاب، از همان آغاز، ساختار گسسته آن را درخواهد یافت؛ اما تنها پس از مطالعه ای درخواهد یافت که این گسسته بودن بیش از آنکه در اندیشه باشد، در صورتبندی نهفته است. این «اندیشه ها» را نمی توان از یکدیگر جدا کرد و چنان نقل کرد که گویی هر یک به خودی خود کامل هستند. دل دلایلی دارد که عقل از آن هیچ نمی داند: چه بسا این جمله را شنیده اید، و اغلب هم به غلط به کار رفته است! چرا که این به هیچ وجه به معنای برتری «دل» بر «سر» نیست، یا دفاع از امر غیرعقلانی. «دل» در اصطلاح شنناسی پاسکال، اگر به راستی دل باشد، خود به راستی عقلانی است. از نظر او، در امور الهیاتی — که به نظرش به مراتب گسترده تر، دشوارتر و مهم تر از امور علمی می آمد — کل شخصیت درگیر می شود.
ما نمی توانیم هیچ یک از بخش ها — هرچند گسسته — را به راستی درک کنیم، مگر با درکی از کل. برای نمونه، تحلیل او از سه ساحت از اهمیت بنیادین برخوردار است: ساحت طبیعت، ساحت فکر، و ساحت کارتیاس (فیض). این سه گسسته اند؛ ساحت برتر در ساحت فروتر نهفته نیست، چنانکه در یک آموزه تکاملی چنین خواهد بود.[2]
در این تمایز، پاسکال چیزهای بسیاری عرضه می کند که جهان مدرن می بایست در آن ها بیندیشد. و راستی، به دلیل ترکیب بی همتا و تعادل کیفیات در او، من نویسنده دینی ای را نمی شناسم که برای زمانه ما بایسته تر باشد. عارفان بزرگ، مانند سنت جان صلیبی، عمدتا برای خوانندگانی با عزمی راسخ هستند؛ نویسندگان معنوی، مانند سنت فرانسوا دو سال، اساسا برای کسانی هستند که از پیش آگاهانه مشتاق عشق خداوندند؛ و متالهان بزرگ برای کسانی اند که به الهیات علاقه مندند. اما من نویسنده مسیحی ای — حتی نیومن را هم — نمی شناسم که بیش از پاسکال شایسته توصیه به آنانی باشد که می اندیشند، اما ذهنی دارند تا آشفتگی، بیهودگی، پوچی، و راز زندگی و رنج را درک کنند، و تنها می توانند از طریق ارضای تمامیت وجودشان به آرامش دست یابند.
نویسنده: تی. اس. الیوت
ترجمه: ابوالفضل ناصری نژاد
پاورقی ها:
1 بنگرید به کاربرد تشبیه سقاف. برای مقایسه گذرهای موازی، ویرایش «اندیشه ها» به کوشش هانری ماسی (انتشارات سیته د لیور) از ویرایش دوجلدی ژاک شوالیه (نشرگابالدا) بهتر است. به نظر می رسد که در ویرایش اخیر، و نیز در مطالعه زندگینامه ای او، پاسکال؛ اثر ژاک شوالیه، ترجمه انگلیسی، (انتشارات شید و وارد)، آقای شوالیه کمی بیش ازحد مشتاق است تا سلامت عقیدتی بی عیب ونقص پاسکال را اثبات کند.
یادداشت مترجم: در اینجا، «سقاف» به عنوان معادل «couvreur» (roofer) برگزیده شد که در استعاره پاسکال، نماد انسانی است غرق در کارهای روزمره و مادی، بی آنکه به ژرفای معنوی زندگی بیندیشد. همچنین،«orthodoxy» به «سلامت عقیدتی» ترجمه شد تا به دغدغه شوالیه برای نشان دادن تطبیق کامل اندیشه های پاسکال با آموزه های رسمی کلیسای کاتولیک اشاره کند.
1.1 البته شخصیت بزرگ پور-روآل، سن-سیران بود، اما هر کس که علاقه مند باشد، بی گمان در درجه نخست به کتاب سنت-بوو که اشاره شد رجوع خواهد کرد.
2.1 برای مطالعه نقدی درخشان بر خطاهای دکارت از منظر الهیاتی، به کتاب «سه مصلح» اثر ژاک ماریتن (ترجمه انگلیسی: انتشارات شید و وارد) ارجاع داده می شوید.
2 یک نظریه مهم مدرن درباره گسستگی، که تا حدی از پاسکال الهام گرفته، در مجموعه قطعات «تاملات» اثر تی. ای. هولم (کگن پاول) ترسیم شده است.
هرگونه کپی برداری، بازنشر یا استفاده تجاری بدون مجوز کتبی، پیگرد قانونی دارد.
© کلیه حقوق برای مترجم محفوظ است.