نظریه ها و رویکردهای مددکاری اجتماعی

6 دی 1404 - خواندن 19 دقیقه - 22 بازدید
نظریه ها و رویکردهای مددکاری اجتماعی


تبیین جامع نظریه ها و رویکردهای مددکاری اجتماعی: از مبانی کلاسیک تا پارادایم های نوین انتقادی

نظریه در مددکاری اجتماعی صرفا یک انتزاع ذهنی یا مجموعه ای از واژگان پیچیده نیست، بلکه به مثابه قطب نمایی عمل می کند که مددکاران اجتماعی را در تحلیل پیچیدگی های رفتار انسانی و طراحی مداخلات راهبردی هدایت می نماید. این دانش تخصصی که بر پایه دهه ها تحقیق، مشاهده و شواهد علمی استوار است، چارچوبی منسجم برای درک انگیزه ها، تکانه های روانی، شخصیت و نیروهای اجتماعی فراهم می سازد که بر کیفیت زندگی افراد و جوامع اثرگذار هستند.

ضرورت وجود نظریه در این حرفه از آنجا ناشی می شود که هر مراجع، واجد شرایط، انگیزه ها و مشکلات منحصربه فردی است و هیچ روش واحدی نمی تواند برای تمامی موقعیت ها کارساز باشد. از این رو، مددکاران اجتماعی باید به طیف گسترده ای از نظریه ها مجهز باشند تا بتوانند با ارزیابی دقیق نیازهای مراجع، اثربخش ترین رویکرد را برگزینند.

در نظام دانش مددکاری اجتماعی، تمایز ظریفی میان «نظریه»، «مدل عمل» و «چشم انداز» وجود دارد که درک آن برای عملکرد حرفه ای الزامی است. نظریه، تبیینی کلی و علمی درباره جهان واقعی است که چرایی وقوع پدیده ها را بر اساس شواهد تجربی توضیح می دهد؛ برای مثال، نظریه یادگیری اجتماعی تبیین می کند که رفتارها چگونه از محیط آموخته می شوند.

در مقابل، مدل عمل به مثابه یک «نقشه راه» یا «دستورالعمل اجرایی» عمل می کند که گام های مشخصی را برای جلسات مداخله و فرآیند تغییر توصیف می نماید؛ مدل رفتارگرایی که بر پایه نظریه یادگیری بنا شده، نمونه ای از این دست است. چشم اندازها نیز چارچوب هایی هستند که بر جنبه های خاصی از یک موقعیت تاکید می ورزند، مانند چشم انداز نقاط قوت که بر ظرفیت های مراجع تمرکز دارد.


تبارشناسی و تکامل پارادایم های مددکاری اجتماعی

تاریخچه مددکاری اجتماعی نشان دهنده یک سیر تحولی از اقدامات خیریه ای و مذهبی به سمت یک حرفه علمی و مبتنی بر حقوق بشر است. این حرفه که در اواخر قرن نوزدهم با هدف کمک به فقرا و محرومان در جوامع در حال تغییر شکل گرفت، به تدریج مبانی نظری خود را از رشته های روان شناسی، جامعه شناسی، اقتصاد و علوم سیاسی وام گرفت و آن ها را در بستر عمل حرفه ای بازتعریف نمود.


در اوایل قرن بیستم، مددکاری اجتماعی تحت تاثیر شدید روان کاوی قرار داشت که از آن با عنوان «سیل روان کاوی» (Psychoanalytical Deluge) یاد می شود. در این دوران، مددکاران به دنبال حل مشکلات از طریق تحلیل ساختارهای روانی درونی بودند. با این حال، از دهه ۱۹۶۰ به بعد، این نفوذ کاهش یافت و حرفه به سمت درک بیشتر عوامل اجتماعی و محیطی حرکت کرد. امروزه، مددکاری اجتماعی به عنوان حرفه ای شناخته می شود که میان مداخلات بالینی فردی و اقدامات کلان اجتماعی و جمعی پیوند برقرار می کند.


نظریه سیستم ها: پارادایم وحدت بخش در مددکاری اجتماعی

نظریه سیستم ها (Systems Theory) انقلابی در نحوه نگرش مددکاران به مشکلات مراجعان ایجاد کرد. این نظریه بر این اصل استوار است که انسان ها و محیط اطرافشان به صورت سیستم های متقابل، پویا و وابسته به هم عمل می کنند. در این چارچوب، رفتار فردی در خلاء رخ نمی دهد، بلکه محصول تعاملات پیچیده با خانواده، دوستان، نهادهای مذهبی، ساختارهای اقتصادی و محیط خانه است.


اصول ساختاری و کارکردی سیستم ها

هر سیستم از اجزای مرتبطی تشکیل شده است که تغییر در هر یک از آن ها، کل سیستم را تحت تاثیر قرار می دهد (اصل هم بستگی). سیستم ها دارای مرزهایی هستند که تعامل آن ها با محیط بیرونی را تنظیم می کنند. مددکاران اجتماعی با استفاده از این لنز، مشکلات را در سه سطح تحلیل می کنند:

  1. سطح خرد (Micro): تمرکز بر فرد و روابط بین فردی مستقیم.

سطح میانه (Mezzo): تمرکز بر خانواده، گروه های کوچک، مدارس و سازمان های محلی.

سطح کلان (Macro): تمرکز بر جوامع بزرگ، سیاست های دولتی، قوانین و ساختارهای فرهنگی.


به عنوان مثال، در مواجهه با دانش آموزی که دچار افت تحصیلی شده است، مددکار سیستم نگر تنها به توانمندی های ذهنی کودک (سطح خرد) اکتفا نمی کند، بلکه تعاملات والدین با مدرسه (سطح میانه) و حتی سیاست های آموزشی و فقر اقتصادی در سطح جامعه (سطح کلان) را نیز مورد بررسی قرار می دهد تا مداخلاتی همه جانبه طراحی کند.


نظریه سیستم های اکولوژیک (Ecological Systems Theory)

این نظریه که توسط یوری برونفن برنر توسعه یافت، تبیین دقیق تری از لایه های محیطی ارائه می دهد. او معتقد است که محیط کودک مجموعه ای از ساختارهای تو در تو است که هر لایه بر لایه دیگر تاثیر می گذارد.


نظریه اکولوژیک به مددکاران کمک می کند تا «تناسب انطباقی» (Adaptive Fit) میان مراجع و محیط او را ارزیابی کنند. نقص در این تناسب می تواند منجر به بروز الگوهای رفتاری ناکارآمد شود. برای نمونه، در مداخلات سواد سلامت، توجه به ماکروسیستم (هنجارهای فرهنگی) و اگزوسیستم (سیستم های بهداشتی) برای جلب اعتماد جوامع حاشیه نشین ضروری است.


رویکردهای روان شناختی و تحولی: درک فرآیندهای درونی

اگرچه مددکاری اجتماعی بر تعامل فرد و محیط تاکید دارد، اما درک فرآیندهای ذهنی و رشدی فرد برای مداخلات بالینی امری اجتناب ناپذیر است. نظریه های روان شناختی ابزارهایی برای تحلیل شخصیت، تروما و مراحل رشد فراهم می کنند.

نظریه روان پویایی (Psychodynamic Theory)

این نظریه که ریشه در آثار زیگموند فروید دارد، بر تاثیر ذهن ناخودآگاه و تجربیات دوران کودکی بر رفتارهای بزرگسالی تاکید می ورزد. مددکاران با استفاده از این نظریه، به دنبال شناسایی تضادهای درونی هستند که مراجع ممکن است از آن ها آگاه نباشد.

مفاهیمی همچون نهاد (Id) که به دنبال لذت آنی است، فراخود (Superego) که دربرگیرنده انتظارات اخلاقی جامعه است و خود (Ego) که به عنوان میانجی عمل می کند، در تحلیل مقاومت ها و مکانیسم های دفاعی مراجع کاربرد دارند. مدارس فکری مختلفی از دل این نظریه روییده اند، از جمله روان شناسی خود (Self Psychology) و نظریه روابط شیء (Object Relations Theory) که بر چگونگی درونی سازی روابط اولیه با مراقبت کنندگان تمرکز دارند.


نظریه رشد روانی-اجتماعی (Psychosocial Development Theory)

اریک اریکسون با گسترش دیدگاه های فروید، نظریه ای را ارائه داد که رشد انسان را در هشت مرحله در طول چرخه حیات بررسی می کند. هر مرحله با یک بحران رشدی یا وظیفه خاص مشخص می شود که موفقیت در آن به سلامت روانی و اجتماعی فرد کمک می کند.

  1. اعتماد در برابر بی اعتمادی (نوزادی): شکل گیری نگاه به جهان به عنوان مکانی امن.

خودمختاری در برابر شرم و تردید (نوپایی): توسعه حس کنترل بر مهارت های فیزیکی.

ابتکار در برابر احساس گناه (کودکی اولیه): شروع به قدرت نمایی و کنترل بر محیط.

سخت کوشی در برابر احساس حقارت (سن مدرسه): مواجهه با تقاضاهای اجتماعی و آموزشی جدید.

هویت در برابر سردرگمی (نوجوانی): جستجوی حس خود و هویت شخصی.

صمیمیت در برابر انزوا (اوایل بزرگسالی): شکل گیری روابط صمیمانه و متعهدانه.

زایندگی در برابر رکود (میانسالی): تمرکز بر پرورش فرزندان یا کار مولد.

انسجام در برابر ناامیدی (پیری): بازنگری در زندگی و کسب حکمت.


درک این مراحل به مددکاران اجازه می دهد تا مداخلات خود را با نیازهای رشدی مراجع تطبیق دهند. به عنوان مثال، در کار با نوجوانان، تمرکز بر شکل گیری هویت و استقلال نسبت به مداخلات حمایتی مستقیم اولویت دارد.


نظریه دلبستگی (Attachment Theory)

نظریه دلبستگی جان بالبی بر این فرض استوار است که کیفیت پیوند عاطفی میان نوزاد و مراقبت کننده اولیه، زیربنای روابط عاطفی و اجتماعی فرد در بزرگسالی را می سازد. دلبستگی ایمن منجر به تاب آوری می شود، در حالی که دلبستگی ناایمن می تواند منجر به دشواری در برقراری ارتباط و تنظیم هیجان گردد. در مددکاری اجتماعی، این نظریه برای ارزیابی الگوهای تعاملی در خانواده های در معرض خطر و کمک به ترمیم آسیب های ناشی از تروماهای اولیه به کار می رود.


رویکردهای یادگیری، رفتاری و شناختی: تغییر در سطح کنش و فکر

این گروه از نظریه ها بر رفتارهای مشاهده پذیر و فرآیندهای فکری آگاهانه تمرکز دارند و به دلیل ماهیت علمی و قابلیت اندازه گیری، در مداخلات مددکاری اجتماعی جایگاه ویژه ای یافته اند.


نظریه یادگیری اجتماعی (Social Learning Theory)

آلبرت بندورا معتقد بود که بخش بزرگی از رفتارهای انسانی از طریق مشاهده و تقلید از الگوهای محیطی آموخته می شود. این فرآیند که «یادگیری مشاهده ای» نامیده می شود، نیازمند چهار شرط اساسی است:

  • توجه (Attention): فرد باید به رفتار الگو توجه کافی داشته باشد.

یادداری (Retention): توانایی به خاطر سپردن رفتار مشاهده شده.

بازتولید (Reproduction): توانایی فیزیکی و مهارتی برای تکرار آن رفتار.

انگیزش (Motivation): تمایل و اراده برای انجام آن رفتار بر اساس تقویت های مثبت یا منفی.


مددکاران اجتماعی از این نظریه برای تغییر رفتارهای ناسازگار (مانند پرخاشگری در کودکان) از طریق مدل سازی رفتارهای مثبت و آموزش مهارت های جدید به والدین استفاده می کنند.


نظریه رفتار شناختی (CBT)

این نظریه که توسط آرون بک و آلبرت الیس توسعه یافت، بر پیوند ناگسستنی میان افکار، احساسات و رفتارها تاکید دارد. فرض بر این است که الگوهای فکری نادرست یا تحریف های شناختی (مانند تعمیم بیش از حد یا شخصی سازی اتفاقات) منجر به رفتارهای ناسازگار و احساسات منفی می شوند. مداخلات CBT بر «اینجا و اکنون» تمرکز دارند و به جای تحلیل گذشته، به دنبال شناسایی و چالش با افکار خودکار منفی و جایگزینی آن ها با باورهای واقع گرایانه هستند. این رویکرد در درمان اختلالات اضطرابی، افسردگی، اعتیاد و مدیریت خشم در نوجوانان بسیار موثر عمل کرده است.


نظریه های اقتصادی و انتخاب عقلانی: تحلیل تصمیم گیری

برخی از نظریه های مددکاری اجتماعی ریشه در علوم اقتصادی و جامعه شناسی خرد دارند و به دنبال تبیین چگونگی تصمیم گیری افراد در تعاملات اجتماعی هستند.


نظریه تبادل اجتماعی (Social Exchange Theory)

این نظریه که توسط جورج هومنز توسعه یافت، پیشنهاد می کند که هر رابطه انسانی مبتنی بر یک تحلیل «هزینه-فایده» است. افراد به طور ناخودآگاه پاداش های یک رابطه (مانند حمایت عاطفی یا امنیت مالی) را در برابر هزینه ها و خطرات آن (مانند استرس یا اتلاف وقت) می سنجند. اگر هزینه ها از پاداش ها پیشی بگیرد، احتمال رها کردن رابطه افزایش می یابد. مددکاران می توانند از این دیدگاه برای درک چرایی ماندن افراد در روابط آسیب زا یا عدم تمایل آن ها به مشارکت در برنامه های حمایتی استفاده کنند.


نظریه انتخاب عقلانی (Rational Choice Theory)

مشابه تبادل اجتماعی، این نظریه معتقد است که هر تصمیمی از دیدگاه تصمیم گیرنده «عقلانی» است، زیرا انسان ها به طور طبیعی قبل از اقدام، ریسک ها و منافع را محاسبه می کنند. حتی رفتارهایی که از بیرون غیرمنطقی به نظر می رسند، برای فرد در لحظه تصمیم گیری واجد منطقی خاص (مانند بقا یا کاهش رنج آنی) هستند. این نظریه به مددکاران کمک می کند تا با مراجعان خود همدلی بیشتری داشته باشند و درک کنند که انتخاب های مراجع محصول محاسبات شخصی او در بستر محدودیت های موجود است.


پارادایم های انتقادی، ساختاری و ضد سرکوبگرانه

در دهه های اخیر، مددکاری اجتماعی از تمرکز صرف بر اصلاح فرد به سمت به چالش کشیدن ساختارهای قدرت حرکت کرده است. این رویکردها ریشه در «نظریه تضاد» (Conflict Theory) دارند که معتقد است نابرابری در توزیع منابع و قدرت، ریشه اصلی مشکلات اجتماعی است.

مددکاری اجتماعی ساختاری (Structural Social Work)

این رویکرد که از نظریه رادیکال نشات می گیرد، معتقد است مشکلات مراجعان نه ناشی از کاستی های فردی، بلکه نتیجه سرکوب، تبعیض و حاشیه نشینی در ساختارهای کلان جامعه است. مددکار ساختاری به جای تلاش برای سازگار کردن مراجع با سیستم ناعادلانه، به دنبال تغییر خود سیستم از طریق کنشگری سیاسی، سازمان دهی جمعی و عدالت خواهی است. هدف نهایی، دستیابی به برابری در حقوق و استانداردهای زندگی برای تمامی گروه های اجتماعی است.


عمل ضد سرکوبگرانه (Anti-Oppressive Practice – AOP)

AOP یک چارچوب جامع است که بر شناسایی و مبارزه با تمامی اشکال سرکوب (نژادپرستی، سکسیسم، توان خواهی و غیره) تاکید دارد. این رویکرد بر پیوند میان «دردهای شخصی» و «مسائل عمومی» تاکید می ورزد.

مددکاران AOP به دنبال کاهش توازن قدرت نامتقارن میان خود و مراجع هستند و مراجع را به عنوان «کارشناس زندگی خود» به رسمیت می شناسند. این رویکرد به جای تمرکز بر «خدمات رسانی»، بر «رهایی بخشی» تمرکز دارد.


نظریه توانمندسازی و چشم انداز نقاط قوت

نظریه توانمندسازی (Empowerment Theory) یک رویکرد مشارکتی است که هدف آن افزایش توانایی افراد و جوامع برای کنترل بر جنبه های مختلف زندگی شان است. این نظریه بر استفاده از ظرفیت های موجود و حذف موانع ساختاری تاکید دارد. در همین راستا، «چشم انداز نقاط قوت» به جای تمرکز بر آسیب شناسی و کمبودها، بر دارایی ها، استعدادها و منابع مراجع تمرکز می کند. این تغییر پارادایم باعث می شود مراجع به جای حس ناتوانی، حس عاملیت و امیدواری را تجربه کند.


مدل های عمل در مددکاری اجتماعی: از تئوری تا تکنیک

مدل های عمل، ابزارهای اجرایی هستند که نظریه ها را به اقدامات ملموس تبدیل می کنند. هر مدل برای نوع خاصی از مشکلات و بازه های زمانی طراحی شده است.

مدل حل مسئله (Problem-Solving Model)

این مدل که توسط هلن هریس پرلمن ابداع شد، بر این باور است که زندگی مجموعه ای از فرآیندهای حل مسئله است و مشکلات مراجع ناشی از انسداد در این فرآیند است. مددکار و مراجع به طور مشترک یک مشکل مشخص را شناسایی کرده، گزینه های جایگزین را بررسی می کنند و یک طرح عملیاتی را اجرا می نمایند. این مدل به مراجع کمک می کند تا به جای غرق شدن در کلیات، بر یک چالش عینی متمرکز شود.


درمان وظیفه محور (Task-Centered Practice)

در این مدل کوتاه مدت، اهداف بزرگ به وظایف کوچک، قابل مدیریت و گام به گام تقسیم می شوند. استفاده از قراردادها و ضرب الاجل ها به مراجع کمک می کند تا با انجام هر وظیفه، حس موفقیت و خودکارآمدی را تجربه کرده و برای گام های بعدی انگیزه یابد.


درمان راه حل محور (Solution-Focused Therapy)

این مدل با پرسیدن «سوال معجزه» شروع می شود: «اگر شب بخوابید و معجزه ای رخ دهد و مشکل شما حل شود، صبح که بیدار می شوید چه تغییری می بینید؟». این رویکرد به جای کالبدشکافی گذشته، بر تصور آینده ای مطلوب و یافتن توانمندی های گذشته مراجع برای ساختن آن آینده تمرکز دارد.


درمان روایتی (Narrative Therapy)

درمان روایتی به دنبال جدا کردن فرد از مشکلش است (برون سپاری مشکل). مددکار به مراجع کمک می کند تا داستان زندگی خود را بازخوانی کرده و از منظری بیرونی به آن بنگرد. هدف، تغییر روایت مراجع از یک «داستان شکست» به یک «داستان تاب آوری و عاملیت» است.


مدیریت مورد (Case Management): هماهنگی در سیستم های پیچیده

مدیریت مورد یک متدولوژی تخصصی برای ارائه خدمات به مراجعانی است که با نیازهای متعدد و پیچیده مواجه هستند. این فرآیند شامل ارزیابی، برنامه ریزی، پیوند با منابع، نظارت و حمایت است تا اطمینان حاصل شود مراجع در میان سیستم های مختلف خدمات (بهداشت، مسکن، اشتغال) سرگردان نمی شود.


مدیریت مورد نه تنها بر وضعیت مراجع، بلکه بر کارآمدی کل سیستم اجتماعی نیز تاکید دارد. مدل های مختلفی همچون مدل دلالی (تمرکز بر ارجاع)، مدل بالینی (تمرکز بر درمان) و مدل نقاط قوت (تمرکز بر ظرفیت ها) در این حوزه به کار گرفته می شوند.


تحول در مدل های ناتوانی: از ترمیم به شمولیت

تغییر پارادایم در درک ناتوانی، یکی از درخشان ترین نمونه های تحول نظری در مددکاری اجتماعی است.

  1. مدل پزشکی (Medical Model): ناتوانی را به عنوان یک «انحراف از نرمال» و یک مشکل در بدن فرد می بیند که باید توسط متخصصان درمان یا اصلاح شود. این مدل مراجع را به یک «بیمار» منفعل تبدیل می کند.

مدل اجتماعی (Social Model): معتقد است این «جامعه» است که افراد را ناتوان می کند، نه اختلالات جسمی آن ها. موانع معماری، سیاست های استخدامی تبعیض آمیز و نگرش های منفی اجتماعی، عوامل واقعی ناتوانی هستند.

مدل حقوق بشر (Human Rights Model): افراد دارای معلولیت را به عنوان دارندگان حقوق ذاتی می بیند که نباید بر اساس ناتوانی مورد تبعیض قرار گیرند. این مدل دولت ها را ملزم به ایجاد محیط های فراگیر و در دسترس می کند.

این تحولات نظری، مددکاران را از «اصلاح گر بدن» به «اصلاح گر محیط و قانون» تبدیل کرده است.


سطوح مداخله: خرد، میانه و کلان

مددکاری اجتماعی یک حرفه چندلایه است که در آن نظریه ها بسته به سطح مداخله، کاربردهای متفاوتی می یابند.

  • مددکاری سطح خرد (Micro): شامل کار مستقیم و یک به یک با افراد یا خانواده ها برای حل مشکلات شخصی یا بحران ها است؛ مانند مشاوره سوگ یا مدیریت مورد انفرادی.

مددکاری سطح میانه (Mezzo): بر گروه های کوچک، محله ها، مدارس یا سازمان ها تمرکز دارد؛ مانند گروه های درمانی سوءمصرف مواد یا برنامه های پیشگیری از قلدری در مدارس.

مددکاری سطح کلان (Macro): به دنبال تغییرات سیستماتیک از طریق پژوهش، تحلیل سیاست، لابی گری و رهبری سازمان های غیرانتفاعی است. هدف در اینجا نه حل مشکل یک نفر، بلکه اصلاح ریشه ای فقر، بی خانمانی و بی عدالتی در سطح جامعه است.

یک مددکار اجتماعی حرفه ای ممکن است در یک روز کاری در هر سه سطح فعالیت کند؛ به عنوان مثال، یک مددکار مدرسه هم به دانش آموز مضطرب مشاوره می دهد (خرد)، هم کارگاهی برای معلمان برگزار می کند (میانه) و هم برای تغییر قوانین آموزشی ایالتی تلاش می کند (کلان).


اخلاق حرفه ای: قطب نمای ارزشی در نظریه پردازی

تمامی نظریه ها و رویکردهای مددکاری اجتماعی در چارچوب یک نظام ارزشی صلب عمل می کنند که توسط کدهای اخلاقی (مانند کد اخلاقی NASW) تعریف شده است. این ارزش ها شامل موارد زیر است:

  • خدمت: اولویت دادن به نیازهای دیگران بر منافع شخصی.

عدالت اجتماعی: چالش با نابرابری و تلاش برای تغییر به نفع اقشار آسیب پذیر.

کرامت و ارزش انسانی: احترام به حق خودتعیینی مراجع و تفاوت های فرهنگی.

اهمیت روابط انسانی: درک اینکه روابط، وسیله اصلی تغییر هستند.

نزاهت و صلاحیت: رفتار صادقانه و تلاش مستمر برای ارتقای دانش حرفه ای.

رعایت این اصول اخلاقی به ویژه در مواجهه با دوراهی های اخلاقی (Ethical Dilemmas) که در آن تضادی میان حقوق مراجع و امنیت جامعه ایجاد می شود، ضرورت می یابد.


نظریه و رویکرد در بستر مددکاری اجتماعی ایران

در ایران، مددکاری اجتماعی به عنوان یک رشته دانشگاهی و حرفه ای، سیر تحولی خاص خود را طی کرده است. آثار اساتیدی چون دکتر عزت الله سام آرام و ترجمه منابع کلیدی مانند کتاب «نظریه ها و مفاهیم مددکاری اجتماعی» تالیف کارن هیلی، نقش مهمی در بومی سازی و تدریس این مبانی داشته اند. تحقیقات دانشگاهی در ایران امروزه بر حوزه های متنوعی همچون تجربه زیسته مادران مبتلا به سوءمصرف مواد، چالش های ازدواج افراد دارای معلولیت و اثربخشی مداخلات روانی-اجتماعی بر رضایت زناشویی تمرکز دارند. همچنین، گرایش های تخصصی مانند مددکاری اجتماعی شغلی و صنعتی برای حمایت از حقوق کارگران و رفاه کارکنان در حال توسعه است.


نقد و چالش های به کارگیری نظریه ها

هیچ نظریه ای کامل نیست و هر یک با محدودیت هایی روبروست. برای مثال، نظریه های روان پویایی به دلیل نادیده گرفتن عوامل محیطی و تمرکز افراطی بر گذشته مورد نقد هستند. نظریه یادگیری اجتماعی به دلیل نادیده گرفتن تفاوت های بیولوژیک و عاملیت فردی نقد می شود. همچنین، رویکردهای انتقادی و ضد سرکوبگرانه گاه به دلیل سیاسی شدن بیش از حد و دشواری در اجرا در سیستم های بوروکراتیک صلب با چالش مواجه اند. از این رو، گرایش معاصر در مددکاری اجتماعی به سمت «تلفیق گرایی منعطف» است؛ جایی که مددکار نه برده یک نظریه، بلکه استاد انتخاب و ترکیب ابزارهای نظری مختلف برای پاسخگویی به پیچیدگی های حیات انسانی است.

نهایتا، نظریه ها در مددکاری اجتماعی نه تنها برای درک جهان، بلکه برای تغییر آن هستند. پیوند وثیق میان دانش علمی، مهارت های فنی و تعهد اخلاقی، جوهره ای است که مددکاری اجتماعی را از یک اقدام نیکوکارانه ساده به یک قدرت تحول آفرین در جامعه مدرن تبدیل می کند.




منبع: وبسایت رسمی مددکاری اجتماعی ایرانیان