این رساله تلاش دارد تا تشابهات معنایی بین دو هنر نقاشی و موسیقی را در یک دوره ی تاریخی به خصوص، که دوره ی رمانتیک می باشد، به صورت پژوهشی ارائه نماید. موضوعاتی در تمام دوره ی این پژوهش مطرح می شود، این که آیا وقتی انسان به نوا موسیقی گوش می دهد، ممکن است تصاویر و عناصر بصری را نیز بتواند تجسم کند و همچنین یک تابلوی نقاشی نیز می تواند یادآور یک اثر موسیقایی برای مخاطب خود باشد. این رساله با رویکردی روانشناسانه به نقش تخیل و احساس مخاطب در مواجه با اثر هنری یک هنرمند پرداخته است، چرا که ذات هنر بر پایه ی خیال و احساس است. هنرمند با تکیه بر ناخودآگاه خود به روش های متفاوتی به نمایش آنچه در درون افکار و خیالاتش وجود دارد، می پردازد. به طور مثال یک نقاش از رنگ و قلم مو استفاده می کند و خواسته اش را به تصویر می کشد و یک موسیقیدان نیز همان منظور را با استفاده از اصوات به گوش مخاطب می رساند. هر دو یک خواسته را دارند ولی به شیوه های متفاوتی آن را ارائه می دهند. در موسیقی و به خصوص در ساز بندی اشاره ای به رنگ صوتی و رنگبندی سازها می شود، به عنوان مثال رنگ این ساز گرم است یا سرد و یا به طور کلی ارکستراسیون یا ساز بندی این قطعه به چه رنگی و یا حال و هوایی اشاره دارد؟ آیا می توان برای نت ها رنگی را متصور شد؟ و در ادامه، آن را به رنگ های یک تابلوی نقاشی نسبت داد؟ اگر فضای ارکستراسیون و هارمونی یک قطعه غمگین می نماید آیا این حس غم، حسی مشترک است یا به عنوان مثال می شود همان قطعه را توسط مخاطبی، شاد و چابک انگارد. روش و شیوه مطالعه در این تحقیق روش توصیفی-تحلیلی و تطبیقی بوده است. مطالعه ای برای دیدن موسیقی و شنیدن نقاشی با توجه به بررسی هایی که انجام شد، در مورد موضوع
بازنمایی به صورت کلی و
بازنمایی در هنر تحقیقات گسترده ای صورت گرفته است، همچنین در مورد موسورگسکی و اثر تابلوهای نمایشگاهش هم از لحاظ تاریخی و هم به صورت انالیز مطالب بسیاری موجود است ولی در مورد این مورد خاص مقاله یا کتابی یافت نشد. ارتباط بین این هنر در ذات طبیعت بوده و هنرمند توانسته به صورت ناخودآگاه در آثارش از آنها الهام بگیرد و در نتیجه می توان قواعد کلی را برای این
بازنمایی مطرح کرد.