سالهای طولانی است که جامعه ی فرهنگی ما شاهد جدال کهنه و نو است. دست کم ازدورهی قاجار و مشروطه به این سو این رویارویی هر روز آشکارتر و فراگیرتر رخ نموده است. امروزه هم همین رویارویی، به رنگ های گوناگون در سطوح مختلف فرهنگی کشور دیدهمیشود: از یک سو اشتیاق و شیفتگی برخی جوان های ما به نوجویی و نوخواهی تا به حدی است که با هرچه بوی سنت می دهد مخالفت می کنند و سر از پا نشناخته خواهان عمل به جدیدترین نظریه های فلسفی، هنری و ادبی هستند که در شرایطی دیگر و در جایی دیگر پدیدآمدهاند و ممکن است اصلا با بسترهای فرهنگی جامعه ی ما سازگاری نداشته باشند. و از سویی دیگر هم عدهای هم چنان با دلبستگی به بسیاری از سنت ها، با مسلم ترین دستاوردهای دنیای نو سر ناسازگاری و ستیز دارند، و هرچیز تازه و نو را با نگاهی تلخ و بدبینانه می نگرند . این دوگروه در جامعه ی ما به الاکلنگ سوارانی می مانند که هریک برای مبارزه با دیگری و پیروزی خود، رفته آن سر الاکلنگ نشسته و سعی می کند دیگری را شکست بدهد. هنگامی که کارنامه ی نیما پژوهی را بررسی می کنیم نقش ارزنده ی نیما وتنهایی غمگنانه ی او در این جدال کهنه و نو بیشتر آشکار می شود . اگر نهضت های نوگرایانه را در جوامع دیگر بررسی کنیم می بینیم در هر جای دیگر از جمله در اروپا اگر نهضتی نوگرایانه روی می دهد، گروهی از صاحبان اندیشه یا جمعی از اهالی ادب و فرهنگ، همراه هم یا پشت سر هم آن جریان را پیش برده اند اما در ایران واقعیت این است که نیما تقریبا این رسالت را به تنهایی به دوش کشیده است و نوگرایان دیگر با همه ی تلاش های ستودنی که داشتند به پای نیمانمیرسند. فقط در پرانتز اشاره کنم که بیش از هفت سال است مشغول تهیه ی کارنامه ی نیماپژوهی به سبک کتاب فرهنگ سعدی پژوهی هستم و همه ی آنچه را که درباره ی نیما نوشته شده نقد و بررسی می کنم. پس در واقع این گفتگو ی من برخاسته از پژوهش های چندین ساله ام درباره ی نیما است.