چکیدهمقاله حاضر با روش توصیفی_ تحلیلی و با رویکرد جامعه شناختی بهبررسی رابطه بین
دین و
توسعه پرداخته است.آنچه در اینجا مدنظر قرار گرفته، پاسخ به ابهاماتی است که همواره دربحث رابطه بین
دین و
توسعه مطرح بوده و منجر به اختلافات فراوانی در اینحوزه گردیده است. هر یک از نظریه پردازان دینی و اجتماعی، با توجه بهزمینه فکری و تخصصی خود سعی داشته اند تا
دین و
توسعه را منافی هم ویا همسو با هم جلوه دهند. بدین ترتیب، سؤالاتی که در این میان مطرح میشود این است که آیا
دین با
توسعه در تعارض و تضاد است یا اینکه با آنهمسو و هم جهت است؟ آیا
دین می تواند عامل انحطاط و عقب ماندگیجوامع باشد؟ آیا سکولار شدن جوامع و به حاشیه راندن
دین از زندگیروزمره، عاملی در جهت رشد و پیشرفت جوامع غربی است؟ آیا می توان دینرا فی نفسه عامل رشد و
توسعه جوامع دانست؟ یا شاید هم برداشتی کهجوامع در دوران مختلف تاریخی بنابرشرایط و مقتضیات موجود خود از دینداشته اند، منجر به پیشرفت و یا عقب ماندگی آنها شده است. در این نوشتارتلاش شده تا با تحلیل دیدگاه های جامعه شناسانی چون ماکس وبر، کارلمارکس و
هابرماس به این سؤالات پاسخ داده شود.