در همه ادوار تاریخی، نوعی هماهنگی و همسازی میان شاخه های مختلف فرهنگ و
هنر وجود دارد؛در فرهنگ و تمدن ایران بعد از اسلام، این همسویی در رشته های گوناگون کاملاً محسوس است و بهترین شاهد آن عصر صفوی است که نستعلیق و مینیاتور و قالی و خاتم و تذهیب و
معماری و گچبری و
آینه کاری و.... با نازک کاریهای غزل سبک هندی و نوآوری های چشمگیر در حکمت متعالیه با هم پهلو به پهلو می زند . ذهن شاعر تنها ذهنی است که می تواند در برابر احساس ارتباط زندگی انسان با طبیعت و یا طبیعت با طبیعت بیدار شود .این ارتباط ها تا بیکران گسترده است ،به گستردگی طبیعت و به گستردگی حیات انسانی و تاریخ و فرهنگ بشری ،همان گونه که هاکسلی می گفت :تمام جهان بالقوه از آن شعراست ،ولی از آن چشم می پوشند و همان گونه که وردزورت می گفت :حتی نامانوس ترین کشفیات شیمی دانان می تواند به همان اندازه ی مضامین فعلی برای تجلی
هنر شاعر ارائه مطلب کند.اما به شرط این که شاعران آن را در وجود خویش احساس کند و قبل از آن که به رشته نظم در آید با هستی و جان شاعر مرتبط و پیوسته شود ذهن شاعر از میان این ارتباط ها و پیوند ها گاه یکی را احساس می کند و در برابر آن بیدار می شود و حاصل این بیداری خود را به ما نشان می دهد . گاه احساس شاعران با دیدن فضای تزیینی
معماری و آینه خانه ها یا وصف آن ها یا ماده تاریخ بناهای تزیینی بیدار شده و اشعاری سروده اند که این اشعار نشان دهنده کوشش شاعر است برای نمایش درک او از نسبت های میان انسان و طبیعت و معماری.