مدیریت بر مبنای
هدف برای اولین بار توسط پیتر دراکر عنوان شدو فرآیندی است که از طریق آن مدیران و پرسنل به اهداف سازمان، آگاه و بدان معنی بخشیده و از آن در جهت کنترل عملکرد آتی استفاده می کنند. مدیران و زیردستان با هم همکاری می کنند تااهداف مشترک را تعیین نمایند. مسیولیت هر شخص به صورتی دقیق، برحسب نتایج قابل سنجش )هدف(، تعیین می شود، که زیردستان به هنگام برنامه ریزی کارهای خود، باید آن ها را به کار بندند.ارزیابی عملکرد به وسیله هر دو گروه، رییس و مریوس، انجام می شود و بر این عقیده استوار است که مشارکت توام رییس و کارکنان در تبدیل اهداف کلی به اهداف فردی، تاثیر مثبتی بر عملکرد کارکنان دارد. فکر اصلی این نظام، این است که تدوین و پذیرشاهداف، تعهد قوی تری را در کارکنان ایجاد می کند تا این که سرپرست یک جانبه
هدف گذاری کرده، آن ها را به زیردستان تحمیل کند. با وجود مزایای
مدیریت مبتنی بر
هدف )از قبیل توسعهارتباط کارکنان و مدیران؛ ایجاد توافق میان کارکنان و مدیران در مورد محتوای کار و اهمیت نسبی وظایف عمده؛ بهبود شیوه به کارگیری منابع انسانی و بهره وری کارکنان؛ پیشرفت کارکنان و ارتقای کیفی مهارت و توانایی های آن ها؛ بهبود عملکرد کارکنان وافزایش تعهد آن ها به تحقق اهداف؛ بهبود معیارهای ارزیابی عملکرد کارکنان؛ بهره مندی سازمان از خلاقیت و استعدادهای بالقوه کارکنان در نوآوری؛ بهبود فراگرد برنامه ریزی کلی در سازمان( معایبی برای آن )از قبیل وقت گیری بیش از حد؛ تاکید بیش از حد بر مستندسازی؛ وابسته بودن این روش به میزان حمایت مدیران عالی؛ توانایی کم بعضی از کارکنان در تعیین اهداف( متصور می شوند که می توان پذیرفت با آموزش کارکنان و حمایتمدیران عالی سازمان می توان این معایب را برطرف نمود.از این رو بکارگیری آن در سازمان ها یک ضرورت محسوب می شود.