نظریه انتقادی بر اساس تفکرات پیشگامان مکتب فرانفورت شکل که گاهی از آن با عنوان مارکسیسم غربی با نئومارکسیسم نام می برند. این توع مارکیسیم در تقابل با مارکسیسم جزمی- مارکسیسم روسی قرار می گیرد.
نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت، روی جنبه انسان گرایی مارکسیستی با افزودن عوامل روانشناسی اجتماعی تاکید می کند. و ضمن انتقاد از مارکسیسم جزمی، خود کامگی و تمامیت خواهی جوامع صنعتی را حاصل تسلط عقلانیت ابزاری می داند. این مکتب تحلیل انتقادی از جنبش روشنگری ارائه می دهد تسلط تفکر و عمل وابسته به این را ارزیابی می کند. با پاره ای از اصول اثبات گرایی قرن بیستم به مخالفت بر می خیزد و در نهایت به عقلانیت ابزاری انتقادی وارد می کند(شکویی؛ 258:1382 ).
مکتب فرانکفورت معتقد است که جامعه خود ورز، جامعه ای است که همگی در جهت دگرگونی و خلق محیط جدید مشارکت داشته باشند. اولین شرط خلق این دنیای جدید انتقاد از شرایط موجود است. جامعه ای که گروه هایی از مردم را از شرکت در فعالیتهای سیاسی و اقتصادی محروم کند و یا به طور نظام مند، گروههایی از مردم را فاقد قدرت نمایند، از دیدگاه نظریه اقتصادی یک جامعه خود ستیز خواهد بود.
بطور کلی، نظریه انتقادی مکتب فرانکفرت به دیدگاه اقتصادی تک بعدی مارکس انتقاد می کند و پیوند مارکسیسم و فرویدسیسم را لازم می شمارد(هیچ فردی ذاتا خوب یا بد نیست) و آن دورا یک کل و با یک کلیت می داند.