مولانا جلال الدین محمد بلخی فقیهی عالیقدر بود که پس از ملاقات با شمس تبریزی، مسجد و مدرسه و قیل و قال حوزه بحث و درس را رها کرد و زیر نظر مرشد و مراد خود به
عشق روی آورد. او با تزکیه درون و معرفت حق، خدمت به خلق را پیشه کرد. مولوی،
مثنوی معنوی و
دیوان شمس را عاشقانه سرود و شعر خود را با تصاویر ممتاز و عاطفی و اوزان عروضی خیزابی، به آیینه ای بدل کرد که زیبایی
عشق در آن انعکاس یافت. دامنه تخیل و حوزه عاطفی در غزلیات شمس، ازل را به ابد متصل کرد و
مثنوی به عنوان منظومه ای تعلیمی و عرفانی با ترویج عشقی بی رنگ و ریا آنچنان در آسمان ادب عرفانی درخشید که، پس از هشتصد سال همچنان سر مشق شاعران و فلاسفه و اندیشمندان است. یکی از مریدان سینه چاک حضرت مولانا، فرزندش
سلطان ولد بود که تحت آموزش های اخلاقی و مذهبی همچنین مراقبت های عرفانی پدرش، نشو نما یافت و در دوران جوانی به یکی از شخصیتهای قابل توجه و احترام جامعه تبدیل شد.
سلطان ولد با انگیزه حل مشکلات فلسفی و عرفانی کتاب
مثنوی مولوی، ربابنامه را به زبانی ساده تر و قابل فهم تر برای توده مردم به نظم درآورد. وی همواره اذعان داشت که اگرچه در مکتب پدر با شعر و
عرفان آشنا شده است، اما از الهامات و جذبات حضرت حق برخوردار بوده است. سلطانولد در ربابنامه، به پیروی از پدر از دو سرچشمه لایزال قرآن و حدیث سیراب شد آنگاه با بیان مباحثی چون عقل و
عشق و جبر و اختیار و تزکیه و...
مثنوی خود را به صورت نظمی آمیخته با نثر به سالکان و رهروان طریقت تقدیم نمود. ربابنامه در آسمان ادب و
عرفان اسلامی همچون ماه تابان است که نور و تراوش خود را از خورشید
مثنوی مولانا میگیرد و شبهای تیره نو سفران را روشن میکند. نتیجه اینکه سلطانولد با ریاضت و اعتقاد زمین شریعت و آسمان طریقت را پیمود تا به آستانه حقیقت رسید