میلان کوندرا نویسنده معاصر فرانسوی - چک می گوید " ما همه روزه با وقایعی مواجه می شویم که برخی را اتفاق می نامیم و بسیاری را قضا و قدر" در سال 1968 بهار پراگ پایان گرفت و بسیاری از اصلاح طلبان چک از جمله میلان کوندرا ممنوع القلم شدند. دوستان کوندرا به او پیشنهاد کردند برای گذران زندگی با نام مستعار نمایشنامه بنویسد: آثار داستایوفسکی می توانست به نمایشنامه بدل شود، اما روانشناسی داستایوفسکی با روحیه کوندرا سازگاری نداشت، به همین جهت کوندرا خنده و
طنز را برگزید و خنده را ناسازایی برای شوم بختی دانست. حضور روس ها در چکسلواکی اتفاق بود یا قضا و قدر؟ هر چه بود کوندرا را بر آن داشت تا با اهرم
طنز و خنده با آن مقابله کند و به این منظور نمایشنامه ژاک و اربابش را نوشت که خود آن را تقلیدی از اثر دنی دیدرو نمی داند بلکه برداشتی از ژاک قضا و قدری می نامد . در نمایشنامه ژاک و اربابش که به گفته خود کوندرا آن روی کاندید ولتر و دن کیشوت سروانتس است. از ورای صحنه های
طنز کوندرا مفاهیمی پرمعنا که به جامعه خود او باز می گردد با ظرافت بسیار به بحث گذاشته است که در این مقاله به آن پرداخته می شود.