قرن بیستم شاهد تکامل چشم گیری در علم فن واداره امور سازمان بوده است مدیریت، با طرح نظریه کلاسیک در زمان تیلور شکل علمی به خود گرفت. در مکتب کلاسیک، فردریک تیلورمدیریت علمی را طرح ریزی نمود و بر تقسیم کار و تخصص تاکید کرد. وی تقریبا تنها عامل انگیزشی در محیط کار را دستمزد بیشتر میدانست. تیلور خستگی را پدیده ای کاملاً فیزیکی تعریف کرده و بیشتر بر عواملی چون زمان سنجی و حرکت سنجی تاکید داشت. همزمان با تیلور هنری فایول در فرانسه اصول چهارده گانه خود را مطرح نمود، که امروزه در سازمانها به کار گرفته میشود، لیکن توجه به این نکته ضروری است که این اصول قابل تعمیم به کل سازمانها نیستند. درنهایت آبراهام مازلو، گریس آرجیریس و داگلاس مک گریگورمفهوم انسان خودیاب را تحت مکتب رفتارگرایان مطرح نموده و انسان را موجودی پیچیده با نیازهای مختلف دانستند. شیوه رهبری خاص و یا بعبارتی بهتر الگوی رفتاری ویژه ای که توسط یک مدیر اعمال می شود بر رفتار زیر دستان اثر می گذارد و موجب رضایت شغلی یا عدم رضایت شغلی کارکنان می شود و بدیهی است که رضایت مندی از کار ، اثربخشی سازمان را در پی خواهد داشت و عدم رضایت شغلی ، جابجایی و غیبت کارکنان و نهایتا ترک سازمان را موجب می گردد. در این پژوهش مسئله اصلی و بعبارتی پرسش پژوهش این خواهد بود که " آیا می توان رابطه معنا داری بین تغییر الگوی رفتاری شخص مدیر و ایجاد رضایت شغلی کارکنان یافت و یا در کلامی دیگر، آیا می توان به جهت افزایش رضایت شغلی در کارکنان الگوی خاصی را در مدیریت پیشه کرد و ازمیان عوامل مربوط به نگرش رفتاری مدیر ،کدام یک تاثیر بیشتری بر رضایت خواهند داشت.نظر به اینکه مدیران و کارمندان ارزشمند ترین دارای های یک سازمان به حساب می آیند و الگوی رفتاری و نگرش او در ایجاد انگیزش ، رضایت شغلی و عملکرد کارکنان بطور جدی موثر است ، و نیز با عطف نظر به این موضوع که برخی سازمان های پویا و جهانی از این رهگذر یعنی توجه به مفهوم رضایت به موفقیت های بزرگی دست یافته اند ، لذا بررسی این موضوع برای پژوهشگران حائز اهمیت بوده که با توجه به فرصت بوجود آمده ، تحقیق کارآمدی در این خصوص انجام دهند به این امید که بتواند راهگشایی باشد هرچند نه بسیار بزرگ.