در مقاله حاضر، بررسی رابطه
عقل و
وحی که یکی از بحث های دیرینه در میان دین پژوهان و فلاسفه بوده است. مورد بررسی قرار گرفته به همین دلیل به مناسبات و ناسازگاری میان
عقل و
وحی که جزء دغدغه های اصلی این نگارش است پرداخته شده است بدون شک پرداختن به اینکه رابطه میان
عقل و
وحی چیست قلمرو هر یک کدام است آیا تعالیم وحیانی قابل اثبات عقلانی است از جمله پرسش های مهمی است که باید مطرح گردد. اما در قرون وسطی با توجه به عملکرد کلیسا و واکنش های تندی که در مقابل پرسش و آرای دیگران نشان داد، موضع گیری های افراطی پرسش از
عقل و
وحی را به تضاد میان آن دو تبدیل کرد و اندیشه ناسازگاری میان آنها نضج گرفت. تعریف دقیق از
عقل همیشه مورد بحث و جدل فراوان میان ارباب ملل و نحل بوه است. آیا مراد از
عقل همان چیزی است که پیروان جدید مذهب اصالت
عقل بدان قایلند که سعی می کنند، نظامی مکانیکی و بسته از عالم ارایه دهند که کل واقعیت را شامل شود و نیز به نظر آنان
عقل می تواند به نحو مستقل و بدون تایید و عنایت الهی و بدون اتصال به
عقل کلی (وحی) به درک واقعیت نایل آید ارباب ادیان با
عقل بدین معنا و مفهوم موافق نیستند و کلمه
عقل بدین معنا با دکارت و اصحاب او در
فلسفه جدید آغاز می شود که به نظر وی معیار فهم و مبدا اعلای وجود
عقل کلی الهی نیست، بلکه
عقل جزیی است. به طور کلی باید گفت آن عقلی که به معنای حقیقی قادر به درک و فهم حقایق
وحی است
عقل کلی است، اما عقلی که در
فلسفه جدید غرب بیشتر مورد تاکید قرار می گیرد،
عقل جزیی است. مواضع ارباب دیانت حاکم در مورد
عقل و
وحی و واکنش ها در برابر آنها معرکه آرا را به وجود آورد و نهایتا براساس همین نوع نگاه ها بود که معرفت شناسی دینی تخطیه شد و اندیشه های ضددینی بارور گردید. از سوی دیگر، همین بحث ها اگرچه مختص دیانت و اوضاع و احوال جهان غرب است اما به صورت کاملا هدفمند و غرضمندانه از سوی ارباب سیاست در حوزه دیانت در جهان اسلام تبلیغ و ترویج می شود. نوشتار حاضر تلاش می نماید تا دیدگاه های دیانتمندان صاحب اندیشه مسیحیت قرون وسطی را با علمای مسلمان بررسی و ارزیابی نماید. و من باب
عقل و
وحی شناخت لازم را ایجاد نماید.