خلاقیت و ساختار شکنی ؛شرط بقای دانشگاه

21 آذر 1401 - خواندن 12 دقیقه - 192 بازدید

مفهوم خرمگس اجتماعی مصداقا به شخصی دلالت می شود که نظریات غالب و مسلط جامعه و شرایط به ظاهر تثبیت شده موجود را به چالش می کشد، پرسش های نو طرح می کند و به نحوی برانگیزاننده و مخصوصا آزاردهنده، سبب آزار متولیان نظم موجود شود.


افلاطون در رساله دفاعیه (آپولوژی) این مفهوم را برای توضیح روشنگری های سقراط به کار برد و از زبان خود او، وی را خرمگسی خواند که همچون خرمگس هایی که اسب کرخت را به حرکت و جنبش وادار می کنند، او نیز ذهن مدعیان دانش و دارندگان نظریه ها و آموزه ها و مفاهیم و تعاریف را به جنبش درمی آورد و آزارشان می دهد. به این معنا، نفس عمل خرمگس، با جنبش و آزار همراه است.

حال در مواجهه با این موجود مزاحم و آزاردهنده می توان یا او را حذف کرد یا وی را به عنوان موجودی ضروری و لازم نگه داشت. در مورد سقراط راه حل نخست، انتخاب شد. سقراط نیز در واکنش به چنین تصمیمی در دادگاه آتن بیان داشت که «اگر شما مردی چون مرا بکشید بیشتر از آنکه به من آسیب رسانید، به خود آسیب زده اید زیرا دیگر کسی چون من را نخواهید یافت تا شما را از خواب [نادانی] بیدار کند.» این راه حل همواره در طول تاریخ تکرار شده و هنوز هم چنین می شود. در کنار این رویکرد ساده تاریخی- که به ظاهر کم زحمت اما به واقع بسیار خسارت بخش است- راه حل دوم نیز، نه از سر رحمت و شفقت به خرمگس، بلکه به عنوان اقدامی لازم و ضروری برای اصلاح و ارتقاء سیستمی که در آن خرمگس یا خرمگس ها حضوری فعال و آزاردهنده دارند، مدتی است توسط بسیاری از نهادها و از جمله بسیاری از مراکز دانشگاهی اتخاذ شده است.

در اینجا مفهوم خرمگس اجتماعی را به مفهوم خرمگس دانشگاهی امتداد داده ام و درصدد تشریح جایگاه این موجود مزاحم اما لازم هستم. برای این کار لازم است نهاد دانشگاه را به مثابه یک نهاد مدرن به اجمال معرفی کنم. برای این کار از مفهوم پردازی های یاسپرس و ماکس وبر کمک می گیرم.



نهاد دانشگاه

یاسپرس در ایده دانشگاه مدعی است ساختارهای تثبیت شده معمولا طوری رفتار می کنند که گویی نظام ها و سازمان هایی ازلی و ابدی اند. «آن ها خود را اموری تاریخی و در معرض تغییر نمی بینند.آن ها انقلاب را به رسمیت نمی شناسند و چنین فکر نمی کنند که قرار است چند سال بعد متحول شده و در آن ها انقلابی رخ دهد.» از همین رو این نهادها و نظام ها مایلند افرادی را استخدام کنند که نظم موجود را به رسمیت بشناسند و نه کسانی که بحران آفرینی کنند. به دیگر سخن، آن ها مستتخدمان عادی می خواهند و نه مستخدمان بحران زا.

در نهاد دانشگاه نیز، معمولا دانشمندان خلاق به راحتی وارد یا پذیرش نمی شوند؛ چنانکه بر اساس دیدگاه تامس کوهن، هرچه صلبیت این ساختارها سفت تر و شدیدتر باشد امکان از بین رفتن آن ها در نتیجه تغییرات ضروری بیشتر خواهد بود اما این اتفاق به ندرت و با آهستگی هرچه تمام انجام می گیرد. این رویکرد در مقابل ابطال گرایی- که مدعی است هرچه سرعت و شدت ابطال ها و انقلاب ها بیشتر باشد، علم هم بیشتر رشد می کند- قرار دارد. به باور کوهن، علم برای رشد نیاز به زمانی برای بازسازی دارد و این بازسازی توسط دانشمندان عادی انجام می گیرد و نه دانشمندان انقلابی ابطال گر.


بر اساس رویداد طبیعی تثبیت علم و تحول در آن می توان گفت که علم برای تحول و قوام، به هر دو دسته دانشمندان عادی و دانشمندان انقلابی (خلاق ساختارشکن) نیاز دارد. دانشمندان عادی کمک می کنند تا بدنه علم قوام یابد و دانشمندان انقلابی کمک می کنند تا در علم تحول رخ دهد. این دو تکمیل کننده هم هستند و نباید به بهانه افزایش دانشمندان عادی، دیگری را مورد بی مهری قرار داد. حال باید دید نهادهای دانشگاهی برکنار از این ملاحظه فلسفه علمی، چگونه رفتار می کنند و فرایند حفظ سازمان دانشگاهی و سازماندهی امر دانش و کنشگران آن، رو به سوی کدام یک از این دو سویه (دانشمند و محقق و معلم عادیر دانشمند و محقق و معلم انقلابی و غیرعادی) دارد؟

اگر پاسخ به پرسش فوق معطوف به اعطای مجال فراخ تر برای دانشمندان عادی و سلب آزادی از دانشمندان خلاق باشد، باید این پرسش را طرح کرد که «آیا نهاد دانشگاه به لحاظ سازمان درونی اش، صرفا دانشمندان عادی را مجال می دهد و لذا دانشمندان انقلابی و خلاق را پس می زند یا آنکه خود نهاد دانشگاه، مولود سازمان یافتگی اجتماعی بیرونی ای است که همین ساختار بیرونی چنین الزامی را (حذف دانشمندان انقلابی و خلاق) بر دانشگاه تحمیل می کند؟» طبیعتا با توجه به دو لازمه فوق الذکر برای قوام و توسعه علم، وجه نخست گویای نقص در سازمان درونی دانشگاه و وجه دوم گویای فقدان استقلال نهادی دانشگاه است.

بنا به وجه نخست، یعنی نقص سازمان درونی دانشگاه، دانشگاهی که صرفا به بدنه علم و نه تحول آن توجه دارد و خرمگس های دانشگاهی خود را با ابزارهای متعددی همچون آیین نامه ارتقاء، نظام نامه رفتاری، کنترل محتوای تدریس و تالیف و سخنرانی و اندیشه، تشدید مناسبات فرادستی و فرودستی در مراحل جذب و به کارگیری و اعطای موقعیت های آکادمیک و غیره محدود می کند، درواقع راه را بر شکنندگی سریع تر و شدیدتر خود هموار می کند.

برای یاسپرس، تفکری که به چیزی قابل آموزش تبدیل شود، سرزندگی اش را از دست می دهد. این سخن کوتاه اما نغز در این مجال می تواند بدین معنا هم گرفته شود که نهاد دانشگاه علاوه بر آموزش، به سرزندگی هم نیاز دارد و این سرزندگی چیزی است غیر از آموزش. زیرا آموزش شانی تثبیتی و معطوف به دانش مقبول زمانه دارد اما دومی امری است نظم گریز و معطوف به نقد وضعیت موجود. دومی همبسته خرمگس های دانشگاهی است لذا آرام و قرار ندارد و آرام و قرار را از نظم های مستقر دانشگاهی- خواه در سطح نظریه ها و روندهای آموزشی و خواه انتظام های اداری و غیره- می گیرد. صاحب چنین سرزندگی ای چه بسا نتواند در چارچوب تقسیمات و انتظامات موجود اداری و نظم های بروکراتیک نهاد دانشگاه قرار گیرد. او ممکن است حتی کمتر از محققی متوسط تولید علمی داشته باشد و لذا در اخذ پایه های سالانه دانشگاهی- ابزاری بروکراتیک که در نهادهای آکادمیک ایران با حدت تمام کنترل گری می کند- هم درمانده باشد.


در نگاه نخست، طبیعی است که سازمان ها نمی توانند کسی را که در نظم موجود نمی گنجد یا ساختار موجود را به رسمیت نمی شناسد و علیه آن شورش می کند استخدام کنند؛ درست همانطور که آن ها کسی را که حظ و بهره ای از دانش و سواد و تولید اثر نداشته باشد استخدام نمی کنند. آن ها (سازمان و نهاد دانشگاه) می خواهند تا زمانی نامعلوم، بمانند و برای ماندن به افرادی پرکار و منظم نیاز دارند. در این چارچوب، انتخاب بهترین ها، یعنی انتخاب دانشمندان عادی و نه خرمگس ها.


مفهوم «خرمگس های دانشگاهی» و مواجهه نهاد دانشگاه با این پدیده را می توان به کمک مفهوم «قفس آهنین» ماکس وبر نیز توضیح داد. وبر اندیشمندان علوم انسانی و اجتماعی را به مطالعه کنش های دانشگاهی و معناهای ساری در این کنش ها دعوت کرده است. یکی از این کنش ها، «پاتروناژ» است؛ نظامی کنترل کننده، امتیاز دهنده و حامی دانشگاه. این نظام، طبق آنچه وبر از آن تحت عنوان قضیه آلتوف نیز یاد کرده است، با دخالت مستقیم از بالا، در انتصاب افراد فاقد صلاحیت و پشتیبانی غیرآکادمیک از برخی افراد و گروه ها، افراد و جریان هایی را برمی کشد و درمقابل افراد و جریان هایی را فرومی برد. این شرایط غالبا در مواردی که دانشگاه توسط دولت اداره می شود رخ می دهد.

چنین اتفاقی، دانشگاه را همچون «قفس آهنینی» درمی آورد که در آن وجه بروکراتیک دانشگاه، مجرای اجرای پاتروناژ است؛ سیستمی که به زوال شخصیت انسانی کنشگر دانشگاهی منجر می شود. چنین سیستمی هرچند به فرایند کسب منزلت اجتماعی دانشگاهیان مطلوب سیستم منجر می شود اما توسعه و انتقال منطقی و طبیعی دانش را غیرممکن می کند. دراین سیستم، عزل و نصب مقامات و انتصاب های دانشگاهی خارج از اراده استادان و دانشکده ها انجام می گیرد و لذا «استقلال دانشگاه» رسما نادیده گرفته می شود.پیامد این جریان، انتصاب تهی مایگان و کم هوشان در پست ها و منصب های برجسته علمی و آکادمیک و به تبع آن، استخدام اعضای هیات علمی معمولی و متوسط است. این اتفاق به معنای حذف خرمگس های دانشگاهی است.


بر اساس دو الگوی مفهومی یاسپرس و وبر می توان گفت، دانشگاه مستقل که استقلال آکادمیک را شرط ضروری تحول و تثبیت علم می داند نیازمند سازماندهی درونی ای است که بر اساس منطقی درونی و خودانگیخته و نه دیگرانگیخته عمل کند. این سازمان درونی، استقلال خود را از تمایز خویشتن از ساخت های دولت، جامعه، بازار و نهاد دین کسب می کند. برای چنین تمایزی لازم است دانشگاه، نهاد دربردارنده دانشمندان عادی و غیرعادی (یا همان خلاق و خرمگس های دانشگاهی) باشد تا بتواند خود (نهاد دانشگاه) را بسان مرکزی متفاوت، که در آن هم به تغییر و هم به تثبیت علم و دانش مجال داده می شود، درآورند. روی دیگر وضعیت مطلوب آن است که دانشگاه دارای استقلال، بر اساس سازمان درونی خود، آیین نامه هایی را مصوب و اجرایی کند که هم استادان و دانشمندان عادی و هم استادان و دانشمندان انقلابی در آن کار کنند نه آنکه بنا به پاتروناژ بیرون دانشگاهی یا بنابه ساخت های اجتماعی بیرونی، دانشگاه ابزار دست نهادهای قدرت بیرون دانشگاهی باشد.


خرمگس های دانشگاهی سرزندگی دانشگاهی را رقم می زنند و دانشگاه را جلوتر از نظم های تثبیت شده نهادهای مدرن پیش می کشند. از سوی دیگر و در وجهی تکمیلی، به کمک دانشمندان عادی، سطحی از یافته های علمی و خلاقیت های دانشمندان رده نخست، تثبیت می شود. همکاری این دو صنف (استادان عادی و خلاق) به دانشگاه کمک می کند تا هم در ساخت های درونی و هم در ساخت های مرزی بر منطق آکادمیک ویژه خود عمل کنند.

این موضوع بیش از هرچیزی، عمل و فنی است تجربی، انباشتی، تدریجی و پیشرفتی. به این معنا که در عمل است که الگو یا الگوهای همکاری استادان عادی و خرمگس های دانشگاهی در چارچوب نهاد دانشگاه تعریف و اجرایی می شود. نهاد دانشگاه نیز بنا به مزایای متعددی که نگه داشتن خرمگس های دانشگاهی در پی دارد، متعهد است سازوکارهای عملی چندگانه ای را برای صیانت از آن ها بیابد و اجرا کند.


در پاسخ به پرسشی که ابتدا مطرح شد می شد می توان گفت دانشگاه هم به لحاظ ساختار درونی و هم بنا به ساخت های تحمیل گر اجتماعی و سیاسی بیرون از دانشگاه می تواند از بین برنده خرمگس های دانشگاهی و تخصیص میدان دانشگاه به دانشمندان و استادان عادی در دو وضعیت عادی و شدید (پاتروناژی) باشد. در هر دو صورت (ساختار درونی و دخالت های بیرونی)، دانشگاه گرفتار ازخودبیگانگی و نشناختن کارویژه های خویش است. دانشگاه خودآیین و خوداندیش و خودآگاه، «استقلال» خود را هم به لحاظ سازمان درونی و هم به لحاظ سازمان بیرونی (رابطه با نهادهای قدرت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و دینی) مطالبه می کند. چنین دانشگاه مستقلی، خرمگس های دانشگاهی را شرط بقای خود- درمعنایی متفاوت از بقاء نهادهای اداری و بروکراتیک غیردانشگاهی مدرن که بر حفظ و تثبیت وضع موجود تمرکز دارند- می فهمد. لذا برای وی، توسعه و تثبیت علم، دو روی سکه بقاء نهاد دانشگاه است. از همین رو برای وی، خرمگس های دانشگاهی، جنباننده هایی آزاردهنده اما لازم و ضروری اند که باید برای نگه داشتن آن ها، سازوکارهایی متفاوت از سازوکارهای مراقبت و فعالیت استادان عادی تعریف و اجرایی کند.