تاثیر فهم علت معد بودن علل فاعلی در عالم ماده در حل مسائل اجتماعی

30 مرداد 1403 - خواندن 39 دقیقه - 170 بازدید

تاثیر فهم علت معد بودن علل فاعلی در عالم ماده در حل مسائل اجتماعی

سید علی جعفری


چکیده

مشکلات اجتماعی در جامعه پیچیده و لاینحل شده است و این به جهاد تبیین فوری نیازمند است. از طرفی تبیین نیاز به ماده و شکل دارد و ظاهرا خلا در بخش ماده وجود ندارد؛ ولی خلا اصلی در شکل تبیین است. در این مقاله سعی شده است که بررسی اجمالی ای بخشی از ماده ای که فلسفه اسلامی می تواند در اختیار عموم جامعه قرار دهد انجام شود و در بخش اصلی مقاله به بررسی شکلی انتقال این ماده به جامعه انجام شود. ماده ای که این مقاله در صدد بررسی آن است، علت معد بودن علل فاعلی در حل مسائل است و این همان چیزی است که جامعه را در حال غرق کردن و به پستی کشاندن است؛ چون علل فاعلی را به صورت علت العلل ها می بیند و این معنای دیگر شرک است. در بخش شکلی هم روش های انتقال این مسئله ی مشکل به جامعه بررسی شده است که اصلی ترین این روش ها روش تبلیغ چهره به چهره و انس دادن افراد با مسائل عقلی از کودکی است تا جان افراد بتواند از غایات خیالی رها شده و به غایات عقلانی توجه نماید.

#مشکلات_اجتماعی #فلسفه_اسلامی #علت_معد #آموزش_فلسفه #اسلام








مقدمه

عالم ماده در کنار عالم مثال و عقل، سه عالم در سلسله وجود هستند که فلاسفه تقریرات خود به آنها اشاره کرده اند. (امام خمینی، ۱۳۸۱: ۳/۵۷۵؛ حسن زاده، ۱۳۸۷: ۳/۶۷۷؛ طباطبایی، ۱۳۸۷: ۲۱۶) عالم ماده به معنای ظرف موجودات مادی است. مثلا عالم ماده به معنای همه موجودات مادی است و ظرف بودن عالم به معنای ظرف آب نیست که آب چیزی باشد و ظرف آب چیز دیگری بلکه عالم ماده چیزی نیست تا موجودات عالم در آن قرار بگیرند. عالم ماده در تعریف فلاسفه عالمی است که صورت و ماده دارد. صورت، به فعلیت شیء و یا آن بخش از عالم است که اثرات عالم به آن نسبت داده می شود و ماده به قوه شیء و یا آن بخشی از عالم که با وجود آن تغییرات در عالم رخ می دهد و انفعالات به آن نسبت داده می شود. عالم مثال عالمی است که صورت دارد؛ اما قوه ندارد پس یعنی انفعال و تغییری در این عالم وجود ندارد و اما فرق صورت در این عالم با عالم ماده در این است که اثرگذاری و فعلیت در صورت شیء در عالم ماده با حضور ماده و جسم مادی است؛ اما در عالم مثال بدون حضور جسمیت مادی این فعلیت و اثرگذاری در صورت مثالی وجود دارد پس در عالم مثال کم وکیف و... وجود دارد پس موجودات عالم مثال قابل اشاره هستند. عالم عقل عالمی است که موجودات آن ماهیت ندارند و ماهیت تصور شده موجودات آن به صورت فرضی است. موجودات عالم عقل صورت دارند؛ اما صورت و فعلیت آنها خاصیت های مادی را ندارد پس کم وکیف و اشاره و... در مورد آنها وجود ندارد.

علل در یک تقسیم بندی به سه دسته تقسیم می شوند. علت تامه، ناقصه و معده. علت تامه علتی است که با وجود آن معلول حضور خواهد داشت و بدون حضور آن معلولی نخواهد بود پس علت تامه علت العلل است و معلول، سایه علت العلل و تجلی آن و عین ربط و وابستگی به آن است پس معلول شیء ای در کنار علت در این تقسیم بندی از علت نخواهد بود. در کنار علت تامه علل ناقصه است که با وجود آن معلول تحقق پیدا نخواهد کرد و همچنین بدون آن معلول به وجود نخواهد آمد. مثلا اگر گیاه را به عنوان معلول در نظر بگیریم، عوامل مختلفی در رشد آن اثر گذارند. آب، خاک، نور و هوا همگی علت ناقصه ی رشد گیاه اند که با حضور یکی از آنها به صورت تنها، رشدی شکل نمی گیرد؛ اما بدون هر یک از آنها به حتی به صورت تنها مطلقا رشدی نخواهد بود. در کنار این دو علت، علت معد قرار دارد که صرفا زمینه ساز به وجودآمدن معلول هستند و اثرگذاری در به وجودآمدن یا نیامدن معلول ندارند. در نظر فلاسفه اسلامی تمامی علت ها در عالم ماده علت معد هستند که اثرگذاری آنها صرفا در حد زمینه سازی است. مثلا پدر و مادر زمینه ساز تشکیل جسم و روح فرزند هستند که نقش آنها صرفا در حد زمینه سازی است.

این پژوهش که در صدد تزریق نگاهی نو به اجتماع در زمینه فهم عالم ماده است، مشکل جامعه در همه زمینه های اجتماعی را نفهمیدن سلسله علل می داند. اگر افراد جامعه خیال می کنند که با ثروت زیاد به خوشبختی می رسند، باید بدانند که علت تامه خوشبختی ثروت نیست؛ بلکه ثروت داشتن می تواند علت معده خوشبختی باشد. شاهد مثال در این موضوع افراد پول داری که دچار افسردگی هستند یا مثلا در موضوع تجملات، آیا وقتی می گوییم که انسان زیبایی را دوست دارد، به معنای این است که باید به طور افراطی خود را غرق تجملات کند؟ یا اگر گفتیم که زیبایی های عالم علت معده برای لذت بردن از زیبایی هستند، دیگر انسان می تواند با رعایت حد اعتدال در تجملات هم زیبایی را درک کند؟ و باید بدانیم که این سوال در عالم ماده در جای جای آن سریان دارد و مسئله ای نیست که با وجود این پاسخ ها در عالم ماده به بن بست برسد؛ چون در همه بن بست ها علت العلل که وجود باری تعالی جل و علی حضور دارد می تواند همه علت های ناقصه و معده را جبران کند البته باید این را بدانیم که حکمت الهی به این تعلق نگرفته است که علل معده و ناقصه را در تمامی شرایط خنثی و خود جای آنها بنشیند؛ اما در شرایط اضطراری همان طور که در آیه (امن یجیب) به آن اشاره شده خودش همه علل را جبران می کند. همه آنچه فلاسفه و عرفای ما می خواستند با نوشتار و شعر به ما بگویند این بود که عالم ماده را به عنوان علت العلل نگاه نکنیم و در نظر داشته باشیم که همان طور که متون روایی ما خداوند را مسبب الاسباب دانسته اند، عقل هم در این زمینه حرف هایی برای گفتن دارد.

درباره عالم ماده و معد بودن آن مقالات زیادی نوشته شده است؛ اما درباره فایده این بحث ها در زندگی اجتماعی پژوهشی انجام نشده است.

روش تحقیق در این مقاله مراجعه و فهم دقیق متون فلسفی است. ابتدا درباره تبیین دقیق علت ها در عالم ماده بحث خواهد شد و سپس به ادراک انسان از عالم پرداخته خواهد شد و سپس به مشکلات اجتماعی در زمینه ادراکات اشاره خواهد شد و سپس این نتیجه گیری خواهد شد که علت تمام مشکلات اجتماعی نگاه استقلالی ما عالم ماده در سلسله علل خواهد بود.














شناخت جایگاه عالم ماده

اساسا تمام بهره برداری انسان از عالم ماده به ادراکات انسان از عالم ماده برمی گردد. به این معنا که عالم ماده چیزی است و ادراک انسان چیز دیگر. علت آن این است که تمامی ادراکات انسان از سنخ علم است و علم از سنخ مجردات است پس علوم نازل شده از عالم ماده نیستند؛ بلکه از عالم عقل و مثال نازل می شوند. اما نزول علم به نفس انسان، به طور مطلقا انجام نمی شود؛ بلکه طبق شرایط خاصی از عالم بالا نازل می شود و آن شرایط می تواند قرارگرفتن در فضای علمی، گوش کردن به مطلبی و یا حضور در مجالس معنوی و... باشد. پس عالم ماده اثرگذاری خاصی در نزول علم به نفس انسان دارد. حضور در مجالس علمی باعث می شود که انسان صوت هایی به گوشش بخورد و در تماس با عالمان و مشتاقان علوم قرار گیرد؛ اما آیا این اصواتی که در مجلس علمی به گوش انسان می خورد، جز ارتعاش صوت چیز دیگری است؟ آیا حس کردن این ارتعاش از سنخ مجردات - چون که بدون روح، جسم انسان موجودی بی جان بیش نیست - نیست؟ و این یعنی آیا حس کردن از سنخ مجردات نیست؛ چون نفس از سنخ مجردات است؟ آیا همه اینها توانایی این را دارند که انسان را به عالم تبدیل کنند در وضعیتی که نفس از سنخ مجردات است و در عالم ماده جای نمی گیرد؟ همه اینها نشان دهنده این است که علت های فاعلی در عالم ماده جز آماده کردن شرایط کاری انجام نمی دهند و این معنای حقیقی علت معد بودن علت های فاعلی در عالم ماده است.

علامه طباطبایی می فرماید: حکما برای موجودات عالم ماده دو رشته علل قائل اند - یکی رشته علل عرضی که در سطح عالم ماده واقع است - و دیگر رشته علل طولی که باید گفت - در عمق عالم ماده واقع است - و واجب الوجود در رشته علل طولی است - مراد از علل عرضی معدات - و از علل طولی علل فاعلیه و مفیضه صور است - در اصطلاح حکما هر وقت علت و معلول گفته می شود - نظر به رشته علل طولی دارند - و از رشته علل عرضی به قوه و فعل تعبیر می کنند - بر عکس مادیون که از علت و معلول - غیر از رشته عرضی را که ما قوه و فعل می نامیم نظر ندارند. (طباطبایی، ۱۳۶۲: ۴/۲۵۳) 

در عالم ماده اگر هر محفلی را در نظر بگیریم، از این دایره قواعد خارج نخواهد شد. در واقع حضور در مجلس به نوعی علم انفعالی برای انسان حاصل می کند که اثرات آن در نفس حاصل خواهد شد. در واقع این اثراتی که در موجودات مجرد حاصل می شود نمی تواند دارای علل مادی باشد؛ چون موجودات مادی خالقی غیر از ماده دارند چه برسد به مخلوقات مثالی. پس چون فاقد شیء نمی تواند معطی شیء باشد پس موجودات مثالی و مادی نمی توانند خالق خود باشند. اثراتی که بر نفس مجرد انسان حاصل می شود، نمی تواند علت مادی داشته باشد درحالی که عالم مثال حاکم بر عالم ماده است.

بهبهانی می فرماید: علم انفعالی چنان که ما سماء را به حس یا به رصد مشاهده می کنیم و صورتی از سماء در نفس ما حاصل شود، تعقل کنیم سماء را. پس سماء را به این صورت و کیفیت که تعقل کرده ایم به سبب آن است که سماء به این صورت و کیفیت در خارج موجود است. پس چون در خارج به این کیفیت موجود است ما او را به این کیفیت تعقل کرده ایم. (بهبهانی، ۱۳۷۷: ۳۳۹) 

برای توضیح بهتر مسئله باید به مشکلی امروز جوامع را به نابودی کشیده و آن هم مسئله جنسی است اشاره کنیم. زن و مرد در مسئله جنسی طبق قاعده، حکم علت معده برای افاضه لذت جنسی را دارند و لذت جنسی چون در دایره ادراک انسان از عالم خارج قرار می گیرد؛ لذا از سنخ علم است. علم در تعریف، آن صورتی است که در نفس شکل می گیرد. اگرچه لذت جنسی در تعریف علم به معنای علم بالمعنی الاخص نیست؛ اما در محدوده علم بالمعنی الاعم قرار می گیرد. یعنی اگر بگوییم علم به خداوند و اسماء و صفات الهی علم بالمعنی الاخص است و تحصیل این علم برای هر انسانی واجب است، لذت جنسی به معنای ادراکی از خارج، در محدوده علم بالمعنی الاعم قرار می گیرد.

بشر امروز به مشکلاتی بزرگ دچار شده است. اولا عالم ماده در نظرش بسیار بزرگ شده است و خداوند که علت العلل عالم است در نظرش کوچک است و ثانیا علت های مادی را علت تامه می داند - حتی در یک بررسی اجمالی، فرشتگان در سلسله وجود حداکثر علت ناقصه اند - درحالی که طبق فرموده بزرگان حکمت، علت های فاعلی در عالم ماده همگی از دسته علت های معده هستند.

استاد جلال الدین آشتیانی می فرماید: امری که معلول به آن توقف وجودی دارد و حقایق موجود در عالم ماده و دار حرکات علل مفیض وجود نیستند و علل معده اند و علت حقیقی شیء خلاق اصل وجود شیء است و معلول مفاض از علت از جهت وجود و ناحیه هستی مترشح از علت مرتبط به علت است و اما معلول مسبوق الوجود به عدم زمانی یا عدم ذاتی و یا عدم سرمدی و دهری، ربطی به علت ندارد، زیرا از برای هر شیء اعدام کثیره ای می توان تصویر کرد و به آن شیء اضافه نمود که آن اعدام نه متمم فاعلیت فاعل و نه در قابل تاثیر دارند. (آشتیانی، ۱۳۷۸: ۵۴۵) 

«ادراک نفس»، قابل دو معنی است: یکی ادراک نفس نسبت به خود، و یکی ادراک آن نسبت به غیر خود. درهرحال، ادراک نفس به هر دو معنی، حاصل تجرد و عدم غیبت نفس از خود است. البته «تجرد» تنها، کافی نیست، زیرا «هیولی» هم طبق اعتقاد و توصیف مشائیان مجرد است، درحالی که، نه علمی دارد و نه ادراکی، پس ادراک در گرو حیات است و «نفس»، نور مجرد است و نور مجرد هم حی و دراک است و هیچ چیزی از او غایب نیست نه ذاتش و نه غیر ذاتش، اما به شرطی که شاغل و مانعی برایش پیدا نشده باشد. (غفاری، ۱۳۸۰: ۳۴۷)

 نفس چیزی نیست که در جسم جای گرفته باشد تا از فساد جسم، فساد او هم لازم آید، بلکه جوهری است غیرمادی و جدا (مباین) از جسم، و اگر چه وجود نفس بعد از استعداد و استدعای جسم بوده است، از بطلان جسم بطلان او لازم نمی آید «... که دروگر چون جوهری مباین است کرسی را، از عدم او عدم کرسی لازم نیاید». (غفاری،۱۳۸۰: ۳۴۹)



بحث های اجتماعی

اگر بخواهیم درباره لذات دنیوی بدون توجه به معدیت آنها بحث کنیم و صرفا بحثی اجتماعی داشته باشیم باید بگوییم که لذت های پست در دنیا به ضد آن لذت تبدیل می شود. مثلا زنا به مشکلات جنسی و حرام خوری به سیرنشدن و ثروتمندی به عادی شدن و قساوت و حب جاه به بردگی و بندگی تبدیل می شود.

فخر رازی درباره برده شدن هر کسی که دنبال جاه و مقام است می فرماید: (فثبت ان من جعل نفسه شیخا لطائفه فهو فی الحقیقه صار کالعبد القن لکل واحد منهم، لا یلتذ الا بالاقبال علیهم، و لا یغتم الا باعراضهم و اما اولئک المریدون فان کل واحد منهم لیس الا فی قید ذلک الرجل الواحد، فهذا المرید لیس الا عبدا لرجل و اما ذاک المراد فهو عبد لکل واحد من اولئک المریدین، فهکذا صاحب الجاه حاول ملک القلوب و هو فی الحقیقه بلغ فی المملوکیه الی اقصی الغایات و فی العبودیه الی ابلغ النهایات.) (فخر رازی، ۱۳۶۴: ۱۴۵)

در بحث اجتماعی اسلامی باید توجه داشت که معنای انسان اسلامی و غایت آن و ارزش آن و لذات آن با انسان غربی که در شهوت شکم و مادون خلاصه شده متفاوت است؛ لذا برای کم شدن آسیب های اجتماعی باید به انسان فهماند که تو می توانی پروازی کنی که انسان غربی از آن محروم است. وقتی که انسان جایگاه خودش را شناخت و آن را باور کرد، دیگر درگیر لذت های پست نمی شود که این اعتیاد به این لذت ها نشانه کم دانشی و کم بودن جایگاه تفکر در مرتکبین آنهاست.

جایگاه حقیقی انسان

استاد جلال الدین آشتیانی درباره اوج صعود انسان می فرماید: (عروج به مرتبه عالی سبب انسلاخ او از تقید به مرتبه نازل می شود و احکام جزئی امکانی مخصوص به مرتبه نازل را رها می نماید و هر چه به ینبوع نور و وجود، نزدیک تر شود، انسلاخ او از قیود امکانی کامل تر می گردد «... الی ان یتحد بالعقل الاول... ان کمل معراجه... فینقهر جمیع لوازم ماهیته من حیث امکاناتها النسبیه... ما عدا حکما واحدا هو معقولیه کونه فی نفسه ممکنا فی العقل الاول») (آشتیانی، ۱۳۸۱: ۵۱)

و همچنین ایشان درباره نتیجه این صعود می فرماید: (در این صورت، مناسبت او با حق به مرتبه کمال می رسد و از باب حصول مناسبت و سنخیت تامه و تحقق قرب حقیقی - که از آن به اول درجه از درجات وصول تعبیر شده است، بلاواسطه مظهر تجلیات ذاتی حق واقع می شود و حق را در مشکات وجود خود شهود می نماید و از باده تجلی ذات، چشیده و حکم او در مقام قوس صعودی، مثل حکم عقل اول است در مقام نزول.) (آشتیانی، ۱۳۸۱: ۵۱)

پس انسان در مرحله نخست باید جایگاه خودش را بشناسد و بداند تا چه حدی می تواند از رحمت الهی بهره مند شود تا آمادگی فهم این مطلب که علت های فاعلی در عالم ماده صرفا علت معده اند را کسب نماید. اگر انسان خیال کند که لذت ها همین هایی است که می بیند و می تواند با حواس پنج گانه درک کند، دیگر نمی تواند به وجود عالم دیگری اعتقاد پیدا کند؛ چون هر عملی اعتقاد متناسب با خود می طلبد (فاطر/۱۰) و هر اعتقادی عمل متناسب با خودش (اسراء/۸۴).

بحثی درباره معصیت های بزرگ

اساسا شاید علت بزرگ بودن اثرات برخی از معصیت های بزرگ این است که توجه ما را از علت العلل کم یا قطع کرده و علت های معد را در ذهن ما جای آن می نشاند. با بررسی قرآن کریم به این نتیجه رسیدم که (لا تقربوا) پنج بار در قرآن بکار رفته است. این پنج بار درباره زنا، مال یتیم جز در بهترین حالت، نماز در حال مستی و فواحش است. البته شاید این سه مورد تحت فواحش قرار بگیرند و به دلیل شدت اثر آنها جدا ذکر شده است. با بررسی این سه مورد به این نتیجه می رسیم که شدت علاقه انسان به زنا و مال و شراب ممکن است کارهای بسیار خطرناکی باروح انسان انجام دهد. در مسئله زنا، زن به عنوان محور ارتباط جنسی علت معد در افاضه لذت جنسی است؛ چون اثبات شد که تمام علت ها در عالم ماده علت های معد هستند. وقتی انسان برای استمتاع بیشتر از لذت جنسی از حدود اجتماعی و عقلی و نقلی فراتر می رود و به هر کاری تن می دهد و دست درازی به هر کسی می کند، دیگر نمی توانیم بگوییم که این شخص زن را در جایگاه علت معده در ارتباط جنسی قرار داده است. خیر! وقتی اعتیاد به وجود آمد دیگر معلوم می شود که انسان معتاد علت العلل شده است و این شاید راز حقیقی درمان اعتیاد به مواد مخدر هم باشد. در واقع معتاد با مصرف بیش از حد مواد مخدر در واقع دیگر مواد مخدر را مصرف نمی کند؛ بلکه آن را به عنوان علت العلل می پرستد و لو خودش نداند. بله! اگر معتاد به مواد مخدر و هر اعتیاد دیگری به درگاه علت العلل حقیقی پناه ببرد و خوشی و خوشبختی را از درگاه او تمنا کند، خداوند هم او را تنها نخواهد گذاشت و اولا این فکر علت العلل بودن مواد مخدر را از او می گیرد؛ چون او برای افاضه خوشبختی به آن مواد اعتیاد پیدا کرده بود و ثانیا برای اینکه به علت العلل اقبال کرده است، طعم خوشی و خوشبختی را به او می چشاند. (هود/۳) 

پس شاید اینجا بشود این روایت را به درستی تحلیل کرد که چرا در روایت آمده است که برای ابلیس لشکری بزرگ تر از زن و غضب نیست. (کلینی، ۱۳۷۷: ۵/۵۱۵، ابن شعبه، ۱۳۶۳: ۳۶۳) علت آن این است که اساسا هر دو انسان را به سمت خیال دعوت می کنند. زن چه بداند با قول و فعلش و چه نداند؛ یعنی با ظاهرش انسان را به سمت خیالات سوق می دهد. در تفسیر قرطبی روایتی است که در زن دو فتنه است، جمع مال از حلال و حرام و قطع با محارم مادری و خواهری. از طرفی در روایت احمرین آمده است که هلاکت مرد در دو چیز است که یکی از آن دو جمع مال است. پس در نتیجه زن فرمان دهنده به یکی از دو هلاکت مرد است. حال مگر در مال چه چیزی وجود دارد که جمع آن موجب هلاکت مرد خواهد شد؟ المال ماده الشهوات (شریف الرضی، 478:1414) و این یعنی مال پی ریزی شهوات می کند. از طرفی خیال خالق اصلی شهوات است. پس مال و خیال ارتباط تنگاتنگی دارند. از طرفی دیگر میدانیم ان الخیال لا یبدو یحرک بدون شهوه (جهامی، 1421: 552) پس از طرف دیگر محرک خیال شهوت است. علت اینکه خیال خالق اصلی شهوات است این است که اگر انسان همه جوانب فعلی را در نظر بگیرد و با عقل عاری از شهوت، غایات افعال را تصور کند به این نتیجه خواهد رسید که منشا شهوات نمی تواند غیر از خیال باشد. مثلا اگر خرید خانه غایت انسان باشد اگر در مقابل مبادی انسان تصور کنیم ناچیز به نظر میرسد چون انسان از خداست و به او بازمیگردد. اگر غایت خرید خانه در مقابل غایت به خدا رسیدن انسان تصور شود، غایت خیالی به حساب می آید چون او خالق خود انسان و بالاتر از آن است پس نمیتوان شهوات را به چیزی غیر از خیال نسبت داد. سوال اینجاست که آیا خرید خانه که غایتی خیالی برای انسان است را آیا خود انسان هم حتما آن را درک خواهد کرد؟ خیر! ممکن است تا مرگ هم نتواند آنرا درک کند. پس غایتی ممکن است برای انسان تشکیل شود که همیشه همراه او باشد اما او نتواند خیالی بودن آنرا درک کند. زن یکی از موجوداتی است که هم ظاهرش خیال انگیز است و هم قول و فعلش می تواند خیال انگیز باشد. ظاهرش انسان را به مسبب الاسباب بودن میکشاند و قول و فعلش به سمت مال که خیالی است در خیال چون مال، ماده شهوات است و اگر علت های فاعلی در عالم ماده همه از سنخ علت معده هستند پس علت حقیقی در ورای این عالم است پس همه علت ها در این عالم خیالی از علت حقیقی هستند پس همه فعل و انفعالات در این عالم خیالیست. پس اگر کسی با توهم علت العلل بودن عالم ماده از دنیا برود جهنمی خواهد شد چون جز به خیال دل نبسته و آن عالم دست خالی خواهد بود چون دستش از خیال پر شده و خیال هم یعنی هیچ اما هیچ در دنیا و آخرت اثر خود را خواهد گذاشت چون نفس دائما در حال انشاء است و اگر جز خیال در آن ریخته نشود، جز خیال انشاء نخواهد کرد و در آخرت هم دست برنخواهد داشت و آنجا هم افسوس دنیای از دست رفته را خواهد خورد و مشغول انشاء می شود اما مشکل اینجاست که آنجا با حقیقت انشاء خود مواجه خواهد شد ولی نمی تواند دست از انشاء بردارد چون این چیزیست که سال ها با آن انس و الفت داشته است پس چطور آنرا رها کند؟! و از طرف دیگر هر مقداری که انسان مرتبط با علت العلل شده است دستش پر خواهد شد چون دستش پر از حقایق شده است و باطن حقایق چیزی جز بهشت و بالاتر از آن نخواهد بود چون حقیقت الحقایق است که خالق بهشت است و با رها شدن از خیال و خیالات به وسیله مرگ می توان به حقیقت دست یافت و چون موجود بما هو موجود هیچوقت معدوم نخواهد شد تا نابود شود.

از طرف دیگر در روایت هست که غضب کلید هر شری است. (ابن بابویه، ۱۴۱۶: ۷) خب هر شری منبعث از شهوت است. (نساء/۷۹) شهوت مخلوق خیال است؛ چون غایت عقلانی در شهوت نیست. پس غضب و زن یک کار انجام می دهند. هر دو در نهایت به سمت عبادت خود می کشانند و شاید با این توضیح، روایت مذمت زنان آخرالزمان هم توجیه شود. چون زن در آخرالزمان و همین طور جامعه ما دارد تمام تلاش خویش را می کند تا همه را به سمت خیال بکشاند. وقتی با گشت ارشاد مواجه می شود، دادوبیداد راه می اندازد. وقتی با نهی ازمنکر مواجه می شود، واکنشی تند نشان می دهد. وقتی از حقوق اجتماعی محروم بشود، هوچیگری می کند. چه خوشمان بیاید و چه نیاید، زنان امروزی پابه پای این روایت پیش آمدند و البته هر سیستم اجتماعی وقتی اجرا می شود، مورد رضایت جامعه اجرا می شود ولو یک عده ای تریبون دار با آن مخالفت کنند. در این قضیه مردانی که آنها هم به وسیله زنان، خیال زده شده اند هم موبه مو همراه زنان حرکت می کنند و قله های خیال را با این لشکرهای شیطان فتح می کنند. در واقع گیسوی زن که نشانه ای بود برای گیسوی الهی تا به آن چنگ زده شود، خود زن شروع به کوس اناالحق زدن کرده است و از راه خدا باز می دارد. خود زن می داند که خدا نیست؛ اما به طاعت فرامی خواند

در روایت دیگری (کلینی، ۱۳۷۷: ۵/۵۵) هم اشاره به علاقه مردم به لذت های خیالی شده است که ناشی از تفکر منفعت محور است. اساسا منفعت گرایی و دودو تا چهارتای افراطی کردن ناشی از فراموشی خداوند و مسبب الاسباب و توجه به بقیه علل فاعلی و شاید پرستش آنهاست که نتیجه ای جز دل بستن به خیال و اقدامات مرتبط با خیال مثل ترک امربه معروف نمی شود. انسان در این شرایط چون غرق خیالات خود است نمی تواند با واقعیت درگیر شود؛ یعنی توان آن را ندارد. مثل انسانی که خواب است و در خواب خود در حال جنگ است و خیال می کند دارد واقعا می جنگد. انسان در این حالت تا مخالفتی می بیند، از کار خیر دست برمی دارد؛ چون آن را مخالف با غایات خیالی خود مثل آبرو و اموال و مقام و همه داشته های خیالی خود می بیند. اما این انسان نمی داند که فردای پس از مرگ باید همه را بگذارد و برود در جایی که خیال به کارش نخواهد آمد و آنجا باید به فرشتگان مقربی پاسخگو باشد که عقل محض هستند؛ چون مقرب درگاه الهی و هم سنخ خداوند هستند و خداوند عقل کامل و عشق کامل است. آیا با جواب خیالی می تواند آن دو را اقناع کند؟!

دیده عبرت بین وقتی به قرآن نگاه می کند، حداقل تا حدی می تواند به این پی ببرد که بهشت چه چیزی نیست. وقتی خداوند می فرماید هر کس از یاد من روی گردان شود، زندگی سختی خواهد داشت، این به این معناست که بهشت نمی تواند بی عاری مطلقا باشد؛ بلکه نوشیدنی آن لغو و گناه درونش نیست چون خیال نیست و همه اش واقعیت است و این بهشتی است که به متقین وعده داده شده است و متقین کسانی هستند که گناه را به طورجدی ترک کرده اند و این یعنی غایات خیالی را از زندگی خود برچیده کرده اند و این جز با جهاد فکری و عملی ممکن نیست. کسانی که در مرتبه فکر به حدی قانع می شوند هیچگاه نمی توانند در زمره متقین قرار بگیرند مثل مخالفین علوم معرفتی چون ایستادن و تحرک نداشتن یا علت عقلی و نقلی دارد یا ندارد. اگر به قرآن مراجعه کنیم، قرآن به تحرک عقلی فرمان می دهد و اگر به دلیل عقلی تکیه می کنند، عقل هیچ فرمانی درباره ایستایش علمی نمی دهد پس به ناچار باید یک غایت خیالی مثل خودبزرگ بینی در دفاع از دین باعث آن شده باشد و یا غرض های نفسانی دیگر. بدون جهاد عملی نمی شود خیال را برچید؛ چون انسان دلش می خواهد تمام عمرش گناه کند و این یعنی غایات انسان بدون جهاد نفس تماما خیالی است و همین طور باقی خواهد ماند. عمل می تواند باعث زایش اعتقاد بشود و همین طور اعتقاد باعث زایش عمل مختص به خود است. این دور به پایان نمی رسد مگر با استمداد از خداوند در کنار عمل صالح چون عمل علت تامه تغییر اعتقاد انسان نیست؛ چون عمل صرفا حرکات بدنی و تحرکات قلبی است و هیچگاه نمی تواند متصرف در نفس باشد و در آن تغییراتی ایجاد کند. حداکثر کاری که می تواند بکند این است که در خانه دل و خدا را بکوبد تا شاید روزی خداوند آن دل را عوض کند.

بحث چگونگی آموزش عقلانیت به مردم

حال باید از این صحبت کنیم که چطور می توانیم این مطالب را به مردم بفهمانیم؟ این کار بسیار ظریف و مشکل است و شاید از توان ما خارج باشد اما ما باید در حد خودمان تلاشی متناسب بااستعداد خود انجام دهیم. اساسا چون مردم تفکر ظنی دارند توانایی برخورد با آنها متناسب با تحریک غایات خیالی آنها و همین طور تزریق مباحث عقلانی به آنها باید باشد. دقیقا همین کاری که نفس الرحمن در قرآن کریم در صدد آن است. ابتدا با حور و غلمان و گوشت و نهر و جنت انسان را به سمت قرآن جذب می کند و اما اگر انسان دقت کند، می فهمد که خود قرآن می گوید که اینها مثل است. (الرعد/۳۵) مثل وعده ای که پدر و مادر برای رسیدن به جایگاه علمی به فرزند خود می دهند. به فرزند می گویند که بچه جان بیا درس بخوان برایت دوچرخه می خرم که شاید با این دوچرخه خریدن فرزند ماندگار در مبحث علم بشود و دیگر در بزرگسالی دنبال غایات خیالی ندود. البته هر درس خواندنی غایت عقلی ندارد. امروزه تمام حرفه ها در دانشگاه به عنوان علم تدریس می شوند که اکثرشان از حد خیال فراتر نمی رود. همه دروس غیرالهی و غیرمرتبط با خداوند در دسته علوم خیالی قرار می گیرند چون همه مبادی علوم درباره بررسی چیزی است که تحت سیطره و قدرت خداوند متعال است و بدون اذن او چیزی در صحنه وجود نیست. بلکه به تعبیر حکما هیچ چیز جز خدا در عالم نیست و باقی همه خیال اند. پس همه علوم غیرالهی مربوط به خیال هستند. اما آیا نیاز به دانستن درباره آنان نداریم؟ چرا داریم. برای گذران دنیا باید عده ای آن علوم را بخوانند. اما آیا همان ها نیاز به خواندن علوم الهی ندارند؟ چرا دارند.

پس نیاز به تحریک قوه خیال مردم داریم. این کار می تواند به وسیله داستان ها و فیلم ها و همه ابزار هنری انجام شود. اما هنر اصلی اهل دین منبر و تبلیغ چهره به چهره است. اساسا انسان از نگاه به چهره های صادق لذت می برد و جذب آنها می شود؛ چون در باطن انسان خداجو و حق طلب است. ممکن است انسان با دیدن یک چهره صادق، انقلابی روحی در درون خود ببیند. وقتی ولی خدا از بهشت و اوصاف آن و جهنم و اوصاف آن صحبت می کند، چون در گفت خود صادق است و باور دارد، علاوه بر باطن ولی خدا که دست نوازش بر پای منبری های خود می کشد، لحن، لغات مورداستفاده، صدا و کیفیت بیان و همه چیز همراه با صدق آن ولی خدا خواهند شد همان طور که انسان دروغگو همین ها را سر هم می کند؛ اما صدق اثرگذاری بیشتری دارد؛ چون در جای جای اعمال دیگر انسان هم نمود پیدا می کند. اینکه اگر امروز می بینیم که عده ای منبر می روند؛ اما دردی از دین دوا نمی شود و یا اینکه زندگی ما با منبری که می رویم سنخیت ندارد، نشان دهنده این است که ما صادق نیستیم وگرنه صدق به جای جای زندگی ما کشیده می شد.

یکی دیگر از راه هایی که می توان باعث جذب مردم شد، نویسندگی به سبک صمیمی با مردم درباره دین است. گوشزدکردن بی پرده موضوعات با مردم در موضوع دین و سعی نکردن بیان مطلب به صورت خشک و صرفا علمی برای مردم است. البته این نیاز به این دارد که فکر انسان پخته شود و این پخته شدن بخشی زیر دین باسواد شدن انسان و بخشی دیگر مدیون ننوشتن انسان است. بله! نیازی نیست انسان وقتی حرفی ندارد شروع به حرف زدن کند و یا اینکه در هر موضوعی اظهارنظر کند. باشخصیت بودن و باارزش بودن به این معناست که هرجا نیاز است انسان ورود کند. در آیه قرآن درباره کسانی که بهترین قول را دارند می فرماید کسانی هستند که دعوت به سوی خدا می کنند و عمل صالح دارند و می گویند که ما از تسلیم شدگانیم. پس بحث اول در اثرگذاری این است که در بحث نوشتن و گفتن باید دقت کنیم که داعی الی الله باید باشیم و نه داعی به سوی نفسمان و دوم خودمان اهل انجام عمل صالح باشیم و نه صرفا بازیگر و سوم اینکه تسلیم خداوند باشیم ولو بر ضد عقایدمان باشد. انسان که به جامعه نگاه می کند برخی غوره نشده مویز می شوند و قبل از پخته شدن اظهارنظر می کنند و این باعث می شود که خواسته یا ناخواسته برخی مفروضات مقابل را مجبور به قبول شوند. به عنوان مثال امروزه ما در بحث زن تقریبا همان طور فکر می کنیم که غربی ها فکر می کنند و همین طور سبک زندگی مان. زن های ما در کوچه و بازار به راحتی در دسترس دیگران قرار دارند و ما هم مشغول تلاش برای همین زن رها در کوچه و بازار هستیم. ولو این زن چادری باشد، حق نداریم او را راهی کوچه و بازار کنیم به این عنوان که زندگی سخت شده است. زندگی را خودمان برای خودمان سخت کردیم وگرنه جایی در خیابان های شهر برای پارک گیر نمی آید! تا می توانیم برای دنیا می دویم و نمازمان را به زور می خوانیم. به خیال خود در قیامت در درجه اعلی بهشت هم جای می گیریم. اما نمی دانیم که داریم به جایی می رویم که سنخیتی با موجودات آنجا نداریم همان طور که در دنیا با اهل دین سنخیتی نداشتیم. داریم می رویم به جایی که پرسشگر آن ملکان مقربان هستند مثل کسانی که در دنیا به خاطر دینمان بهمان تذکر می دادند؛ اما ما می خواستیم سر به تنشان نباشد؛ بلکه عظمت این موجودات مقرب برای ما بسیار سنگین خواهد بود. ما دل خوش کرده ایم به اعمال خود درحالی که در اصل باید سنخیت با ائمه پیدا می کردیم و نه صرفا انجام اعمال به صورت دلبخواهی. داریم به پیش کسی می رویم که در دنیا با انجام ندادن دستوراتش نتوانستیم سنخیت با او پیدا کنیم. او که سنگینی اش بر روی دوشمان سخت تر از تحمل حزب اللهی ها خواهد بود؛ چون حزب الله که صرفا می خواست دعوت به او کند برایمان سنگین بود، چه برسد به خود او. یک توهمی از تصویر امام زمان داریم و برای ظهور او دعا می کنیم اما نمی دانیم که او سانسور مطلقا اجرا خواهد کرد. دیگر نمی شود با فیلترشکن وارد سایت های فیلتر شده شد. او آمریکا و امثالهم که فیلم های مستهجن برایمان تولید می کرد را نابود خواهد کرد. او کنسرت های موسیقی را برچیده خواهد کرد. او دین را به طور کامل اجرا خواهد کرد. همان چیزی که ما جمهوری اسلامی را به خاطر حتی نصفه و نیمه اجرا کردنش ملامت می کنیم. زمانی که امام زمان بیاید خواهیم فهمید که ما امام زمان ذهنمان را دوست داشتیم و نه امام زمان حقیقی را.

بحث دیگر این است که مباحث عقلانی را باید از دوران کودکی ذره ذره به کودک یاد داده شود و وارد کتاب درسی شود. در تحقیقی که انجام شده است به این نتیجه رسیده شده است که منعی در روایات در آموزش فلسفه به کودکان وجود نداریم؛ لذا می توانیم ولو به صورت داستانی برخی مفاهیم را که به لطافت روحی کودک هم صدمه نزند به او بیاموزیم. بله! ما در حوزه آموزش در هر مقطعی نیازمند انسان لطیف عالم هستیم. اصلا لطافت و تزکیه بودن مقدم بر تعلیم است چون انسان لطیف احوالات شاگرد خویش را در نظر دارد و در همان حال به او آموزش می دهد. او می داند چقدر و چطور باید به او آموزش دهد. بار سنگین و بیهوده بر او بار نمی کند. اصلا انسان لطیف یعنی انسانی که دنیا را لطیف تحلیل می کند و آنچه در حال شکستن است را مراعات می کند و آنچه باید بشکند را می شکند؛ چون او عقلش را زنده کرده است و جایگاه ها را می فهمد.

در مرحله بعد باید در دبیرستان ها در دورانی که شک گرایی وجود دارد، این مسائل به نوجوان یاد داده شود. چون نوجوان به اعتقاد خود شک می کند، بعضا به خاطر بی اعتنایی و بی فضیلتی جامعه نوجوان در این شک سرگردان می شود و خدا می داند آیا از این شک می تواند رها شود و یا مانند اکثریت مردم تا آخر با شک می میرد؟! خطر اینجاست که ممکن است در لحظه مرگ همین اندک گمان هم ناشی از سکرات مرگ از دست انسان خارج شود.

با آموزش از دوران کودکی و نوجوانی، روح تفکر و تحلیل در کودک شکل می گیرد به طوری که تحلیل های شهوانی کمتر از او سر می زند؛ چون ذهنش دیگر ذهن خیال ساز نیست؛ بلکه این ذهن غایات عقلانی را کمال می داند. وقتی این طور شد دیگر این انسان درگیر لذات پست نخواهد شد. کمال گراست و برای مستکبرین خطرساز است. برای همین می بینیم که هیچ جایی در دنیا فلسفه اسلامی و یا حتی تفکر به صورت جدی تبلیغ نمی شود؛ چون این انسان طغیان گر شده است. این انسان دیگر آرام نمیشیند و با پیشنهاد پست و مقام و زن و امثالهم سرد نخواهد شد. مشکل اینجاست که جامعه این افراد را بی مزه تلقی می کند و تره ای برای آنها خرد نمی کند. یک جامعه بی فضیلت جامعه ای است که دم از عقلانیت می زند؛ اما مشغول غایات خیالی است. مثلا دم از کرامت زن و جایگاه الهی زن می زند؛ اما در صحنه عمل برای زنانی که در جامعه جلوه گر هستند کف می زند. 

نتیجه گیری

نتیجه این است که با شناخت جایگاه انسان و تحلیل حقیقی عالم ماده با عقل و نقل، می توان فهمید که علت اساسی وجود مشکلات اجتماعی مثل زنا، اعتیاد، دزدی، رباخواری و امثالهم نشناختن عالم ماده است. عالم ماده در جایگاه خود ایجادکننده خوشبختی نیست؛ چون خالق خودش هم نیست چه برسد به خوشبختی که کیفی نفسانی و از سنخ مجردات است. از طرف دیگر عالم ماده عامل بدبختی هم نیست؛ چون بدبختی هم کیفی نفسانی است. جایگاه عالم ماده در عالم جایگاه نازل ترین ظرف وجود است که عرفا آن را مثل بقیه سلسله وجود، خیالی بیش نمی دانند. پس در فضای خیال باید چنگ به کسی زد که خیال نیست و آن هم خداوند متعال است و بقیه همانند کفی روی آب هستند و نشان دهنده وجود آب هستند. پس اگر از خردسالی این تفکر در بچه ای شکل بگیرد، دیگر طوفان شهوات در او اثر خواهد کرد؛ چون او می داند من حاول امرا بمعصیه کان افوت لما رجا و اقرب لمجیء ما اتقی (قضاعی، 1431: 1/307) لذا دیگر برای دریافت لذت گناه نخواهد کرد و به خداوند پناه خواهد برد. نمونه واضح این مسئله در چشم چرانی است که هر کسی در چشم چرانی افراط کرده است، دچار انواع بیماری های جنسی شده است چون به جایی میرسد که آنچه را که می بیند خیال می کند که علت العلل است و مجدد از آن درخواست فیض می کند اما آن صنم جانی ندارد که پاسخگو باشد بلکه او باید از علت العلل درخواست کند تا هم لذت جنسی به او بازگردد و هم مشکلات جنسی او حل شود


منابع

قرآن کریم

نهج البلاغه

خمینی روح الله، ۱۳۸۱، تقریرات فلسفه، تهران - ایران: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

حسن زاده آملی، حسن،۱۳۸۷، شرح فارسی الاسفار الاربعه، قم - ایران: بوستان کتاب

طباطبایی، سید محمدحسین،۱۳۶۲، اصول فلسفه و روش رئالیسم طباطبایی، قم - ایران: نشر صدرا

غفاری محمد خالد. ۱۳۸۰. فرهنگ اصطلاحات آثار شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی. تهران - ایران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.


طباطبایی، سید محمدحسین، ۱۳۸۷، آغاز فلسفه، قم - ایران: بوستان کتاب

6. ابن بابویه، محمد بن علی، الخصال، ۱۴۱۶، قم - ایران: جماعه المدرسین

7. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، ۱۴۳۵، المستدرک علی الصحیحین، بیروت - لبنان: دارالتاصیل

8. کلینی، محمد بن یعقوب، ۱۳۷۷، الکافی، تهران - ایران: دارالکتب الاسلامیه

9. بهبهانی، علی نقی بن احمد، ۱۳۷۷، عیار دانش، تهران – ایران، مرکز پژوهشی میراث مکتوب

10. آشتیانی، جلال الدین، ۱۳۷۸، نقدی بر تهافت الفلاسفه غزالی، قم - ایران: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم مرکز انتشارات

11. فخر رازی، محمد بن عمر، ۱۳۶۴، النفس و الروح و قواهما. تهران  ایران: [بی نا]

12. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، و آشتیانی، جلال الدین ۱۳۸۱، شرح بر زاد المسافر صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی. قم - ایران: بوستان کتاب قم

13. ابن شعبه، حسن بن علی. ۱۳۶۳، تحف العقول، قم  ایران: جماعه المدرسین فی الحوزه العلمیه بقم موسسه النشر الاسلامی

14. جهامی، جیرار، ۱۴۲۱، موسوعه مصطلحات ابن رشد الفیلسوف، بیروت  لبنان: مکتبه لبنان ناشرون

15. قاضی سعید قمی، محمد سعید بن محمد مفید، حبیبی، نجف قلی، ۱۳۸۱، الاربعینیات لکشف انوار القدسیات، تهران - ایران: مرکز پژوهشی میراث مکتوب

16. قضاعی، محمد بن سلامه، سلفی، حمدی عبدالمجید. ۱۴۳۱، مسند الشهاب، دمشق - سوریه: دار الرساله العالمیه

17. نعمانی، محمد بن ابراهیم، ۱۳۹۷ ه.ق ، الغیبه، تهران – ایران، مکتبه الصدوق