تاثیر یادگیری مبتنی بر مغز در درس علوم تجربی بر عملکرد تفکر انتقادیدر دانش آموزان متوسطه اول abstract
پرورش مهارت های فکری همیشه مسئله پیچیده ای در آموزش بوده و امروزه حالت جدی تریبه خود گرفته است. زیرا روش ها ی متداول آموزشی از جمله سخنران ی که به عنوان روش غالب در نظامآموزشی به کار می رود، سبب گسترش سبک انفعالی می شود که مطابق آن
تفکر انتقادی به معنای واقعینادیده گرفته می شود. مطالعه حاضر به منظور ارزیابی تاثیرالگوی یادگیری مبتنی بر مغز در درس علومتجربی بر میزان
تفکر انتقادی صورت پذیرفت. مطالعه به روش شبه تجربی انجام شد. جامعه آماری شاملکلیه دانش آموزان پایه هشتم متوسطه اول به تعداد ۳۲۹ نفر بود که در سال تحصیلی ۱۴۰۰ - ۱۳۹۹ درمنطقه بیستون مشغول به تحصیل بودند.نمونه آماری شامل دو کلاس ۲۵ نفره از دانش آموزان دختر پایههشتم دوره متوسطه اول خدیجه کبری (س) و حضرت فاطمه منطقه بیستون که از بین تمام مدارسمتوسطه اول دخترانه منطقه که شامل ۱۸ آموزشگاه بود که به روش خوشه ای انتخاب شده بودند. به منظورتجزیه و تحلیل داده ها از روش ها و تکنیک های آمار توصیفی و استنباطی مختلف از جمله روش های آماریمیانگین، انحراف استاندارد و تحلیل کواریانس استفاده شد. تجزیه و تحلیل داده های حاصل در قالب آزمونتحلیل کواریانس نشان داد که کاربرد الگوی یادگیری مغزمحور بر میزان
تفکر انتقادی در دانش آموزان موردمطالعه مورد تایید قرار گرفت.یافته های پژوهش نشان داد بین گروه آزمایش و کنترل در پس آزمون، تفاوت معنی دار یافت شد p=۰.۰۰۱ همچنین بین گروه ها در
تفکر انتقادی در کل خرده مقیاس های
تفکر انتقادی تفاوت معنی دار یافت شد p<۰/۰۵