شاهکار تفسیری علامه طباطبایی پس از چند دهه، همچنان در اوج مباحث تفسیری و تحقیقات مفسران و محققان علوم قرآنی است. این تفسیر از همان ابتدای انتشارش با واکنش های زیادی مواجه شد ولی آنچه بیش از همه محل نزاع و ایراد واقع گشت روش علامه طباطبایی در تفسیر قرآن است که به تفسیر قرآن به قرآن معروف شده است. مخالفان و منتقدان به ادله بسیاری استناد کرده اند تا در صحت و درستی و حجیت و اعتبار این روش تفسیری خدشه وارد کنند و آن را در تعارض با روایات اهل بیت و حتی خود قرآن معرفی کنند. نگارنده بر این باور است که نه تنها هیچ یک از آن همه ادله و شواهد، وافی به مقصود مخالفان و منتقدان نیست و مدعای آنها را اثبات نمی کند و نه تنها شواهدی بر خلاف مدعای منتقدان وجود دارد که به لحاظ دلالت و سند اقوی از شواهد آنهاست بلکه از جانب سوم، مدعای خود مخالفان مشتمل بر تناقض و به نوعی خودشکن است. این مقاله در نظر دارد طی چند گفتار، تبیینی نسبتا نو از روش تفسیر قرآن به قرآن و صحت و اعتبار و استحکام - بلکه انحصار روش تفسیر قرآن در این منهج- ارائه و آنها را به اختصار، توضیح بدهد. مدعای نویسنده آن است که روش تفسیری علامه طباطبایی(قرآن به قرآن) در میان همه روشها و مناهج تفسیر قرآن، اگر به لحاظ منطقی، تنها روش موجه نباشد، قطعا بهترین آنهاست که کمترین اشکال و نقص را دارد. نکته بسیار مهم آنست که آنچه مرحوم علامه مدعی آنست بی نیازی «قرآن» از شرح و بیان غیرخود است و نه بی نیازی انسان از مراجعه به غیرقرآن. طبیعی است هر مکتوبی(حتی در غایت وضوح و سادگی و بلاغت) ممکن است در نظر عده ای، مبهم و مجمل جلوه کند و محتاج شرح و بیان باشد اما این نیازمندی به تفسیر و شرح و تبیین، صرفا منسوب به خواننده است و نه کتاب. به عبارت دیگر میان حکم به «احتیاج قرآن به شرح و تفسیر» و «احتیاج خواننده قرآن به شرح و تفسیر»، باید فرق نهاد و میان این دو مطلب، فرق بسیار است.