مقاله حاضر بر مبنای تحولاتی که در سالهای اخیر در علم جغرافیا رخ داده است ، تعریف زیر را برای علم جغرافیا پیشنهاد می -دهد: جغرافیا علمی است که الگوها و فرایندهای فضایی تصرف و تسلط بر عوامل انسانی و غیرانسانی را که توسط دولت ، بازار و جامعه به کار گرفته می شوند تا سرمایه تولید و بازتولید شود، تحلیل و تبیین می کند. این تعریف براساس الزامات زیر صورتبندی شده است : ۱) مفهوم
فضا دارای موقعیت کانونی است و براساس سه جنبه فضا، یعنی پراکتیس های فضایی ، بازنمایی فضایی و فضاهای بازنمایی مفهومسازی شده است . این نحوه مفهوم سازی از دوگانه فضای مطلق -فضای نسبی فراتر می رود؛ ۲) مفهوم بازنمایی های فضایی بیانگر ضرورت توجه مطالعات جغرافیایی به ابعاد زبانشناختی مسائل جغرافیایی است . با وجود این باید اشاره شود که بازنمایی های فضایی و گفتمانهای فضایی ریشه در پراکتیس های فضایی دارند و به صورت آزاد و تصادفی صورتبندی نمی شوند، بلکه از پراکتیس های فضایی متاثر هستند؛ ۳) تعریف فوق بر ترکیب عوامل انسانی و غیرانسانی در جغرافیا تاکید ندارد، زیرا معتقد است تمرکز بر مفهوم
فضا قادر است وحدت مطالعات جغرافیایی را تضمین کند؛ ۴) مفهوم تولید و بازتولید سرمایه سرمایه در نسبت با نیروهای دولت ، جامعه و بازار مفهومسازی می شود نه در نسبت با نیروهای طبقاتی ؛ ۶) مفهوم
قدرت براساس نیروهای کنشی و نیروهای واکنشی مفهومسازی می شود. مزیت این شیوه مفهومسازی آن است که از رویکردهای مطلق گرایانه به
قدرت فاصله می گیرد و افزون بر آن که می پذیرد
قدرت به صورت ریزومی عمل می کند، مفهوم سلسله مراتبی
قدرت را با این پیش فرض که این سلسله مراتب ، سیال و درحال تغییر است ، برجسته می سازد.