بررسی رمان سال بلوا از عباس معروفی( از نگاه اگزیستانسیالیسم)

10 تیر 1403 - خواندن 6 دقیقه - 57 بازدید

این رمان آبستن اتفاقات گوناگونی است که در زمان حکومت پهلوی، رضاخان، به وقوع پیوسته اند. این داستان در هفت شب به وقوع پیوسته که «شب» نماد خفقان و تاریکی است. خفقانی که در جای جای داستان یافت می شود. داستان با راوی اول شخص که دختری به نام «نوش آفرین» یا «نوشا» است شروع می شود. او در طول داستان، همانند دیگر زنان این رمان، آماج حملات و بی توجهی های شوهرش و جامعه مردسالار آن زمان قرار می گیرد. او ابتدای داستان بدجور از شوهرش کتک خورده و در بستر بیماری به سر می برد.

٬٬معصوم لوله موزر را در دست داشت و قنداق سنگینش را به کله ام می کوفت٬٬ (معروفی، ۱۳۹۷: ۹-۱۰)

هرچه که پدرش اورا دوست داشت و خواب های بلندپروازانه ای برای او دیده بود و او را ملکه آینده سرزمین می خواند.

٬٬« ...می دانی نوشا همه ی آرزوی من این بود که تورا عروس شاه کنم... هیچ کس به اندازه ما شایسته نبود... من می خواستم در آینده این مملکت سهم داشته باشی. می دانی، ملکه یک مملکت بودن یعنی مادر یک ملت بودن....»٬٬ (همان:۲۵۰-۲۵۱)

دکتر معصوم، دائم او را خار و خفیف می کرد، به او فحش می داد و مورد ضرب و شتم قرار می داد.

٬٬صورتش مچاله شد، چشم هاش برگشت و صداش مثل زوزه در گوشم نشست:« من اگر بشاشم می روم سر قبر...»

دویدم میان حرفش: « تو را به خدا معصوم این حرف را نزن.»

«پس خفه شو.»

«باشد خفه می شوم و دیگر حرف نمی زنم.» و در دلم برای پدرم دعا خواندم... .( همان: ۳۷)

داستان شامل هفت فصل مختلف است. که یکی درمیان، از زبان نوش آفرین و سپس از زبان راوی (دانای کل) روایت می شود. اتفاقات ترتیب زمانی ندارند. زن ها در این داستان هیچ ارزش و احترامی ندارند، و حتی بعضی از آن ها را «روسپی» یا «فاحشه» هم می خوانند. زن ها حق تحصیل ندارند، نمی‎ توانند برای خرید تنهایی بیرون بروند. حتی بعضی زن ها خودشان در اثر جامعه مردسالاری که مواجه با آن بودند این صفت « ضعیفه بودن» خود را قبول کرده اند. یکی از مشکلاتی که فمنیست های اگزیستانسیالیستی به آن توجه و تاکید داشته اند، مشکل درونی شدن حس «دیگری بودن» است. درونی کردن حس دیگری که سارتر و شاگردان او همچون فرانتس فانون، امه سه زر و دیگران در مورد کشورها و جوامع استعمار شده به کار گرفته اند تا بعضی رفتارهای مردمان استعمار شده را توضیح دهند به این معنا است که هر فرد سعی می کند خود را به گونه یی معرفی کند که گروه مسلط در جامعه مثلا (اروپایی ها، سرمایه داران یا مردها) قبول دارد؛ یعنی نگاه به خود از چشم گروه مسلط، که باعث شی ئی شدگی فرد و سقوط او به موقعیت موجودی برای طبقه ی مسلط نه برای خود می شود و این بیانی دیگر از همان شکایتی است که دوبووار از زنان داشت که در شکل گیری تلقی مردانه از خود مشارکت می کنند؛ مثلا مشارکت در تلقی از زن به عنوان مبنای «اخلاق مسئولیت و مواظبت» و تلقی از مرد به عنوان مبنای« اخلاق عدالت و حق». (فریدمن، ۱۹۸۷: ۹۴ – مردیها، ۱۳۸۶: ۸۰)

مادر دکتر معصوم اگرچه خود زن است اما تاکید دارد بر اینکه نبایداختیاری به زن داد.

٬٬« مادرم همیشه می گفت به زن جماعت نباید رو داد، چون سوار آدم می شوند.»٬٬ (همان: ۱۴۲)

نوش آفرین که ابتدا برای «زن بودن» و «زنانگی» می جنگد، رفته رفته به پیراهن های مردانه ای که به زور همسرش می پوشد عادت می کند. زمانی که او با معشوق واقعی خود، کوزه گر می گردد، واقعا احساس زن بودن می کند و از این احساس خرسند است. اما زمانی که با معصوم است، پیراهن همسرش را می پوشد. مرد بودنش را می پذیرد و مثل یک مرده ی متحرک می شود.

٬٬من زنم. دلم می خواهد لباس زنانه بپوشم.» «لباس، لباس است، چه توفیری می کند؟ وانگهی، وقتی من این لباس را به تنت می پسندم چه اصراری داری که دامن های گل منگلی بپوشی؟» آه من چه خوشبخت بودم! این همه لباس رنگ وارنگ داشتم که هیچ کدام اندازه ام نبود. پیرهن های کهنه ی معصوم را می پوشیدم، آستین هاش را تا می زدم بالا، و حالا یک پا مرد بودم و معصوم بدش نمی آمد که من مرد بودم، و کاش مرد بودم، آن وقت به سرمه و وسمه ی زن های دیگر نگاه نمی کردم، به گل سرشان نگاه نمی کردم، و به النگوهای دختر همسایه مان کشور حسرت نمی خوردم.٬٬ (همان: ۸۴)

مرگ و مرگ اندیشی که یکی از مولفه های اصلی اگزیستانسیالیستی است هماره در کلام و اندیشه معروفی جاری است. مرگ برای اگزیستانسیالیست ها یک رخداد فیزیکی یا زیست شناختی نیست بلکه آگاهی فرد از حتمی بودن مرگ خویش است. (میشلمن، ۱۳۹۸: ۳۲۸) در رمان سال بلوا، علاوه بر فضای مردسالار حاکم بر اجتماع، یکی دیگر از مواردی که بسیار به کار برده است، مرگ است. به کار بردن واژه «دار» که نماد مرگ و مردن است در ابتدای شش بخش(شب) از هفت بخش(شب)، نشان از آگاهی و اندیشه مرگ و حتمی بودن مرگ است. در شب یکم سایه دراز دار، که از جلوی همه خانه ها و مغازه ها می گذرد، مرگ را امری حتمی و برای همه نشان می دهد.

٬٬ دار سایه ی درازی داشت، وحشتناک و عجیب. روزها که خورشید برمی آمد، سایه اش از جلو همه مغازه ها و خانه های خیابان خسروی می گذشت.٬٬ (معروفی، ۱۳۹۷: ۹)

عباس معروفیاگزیستانسیالیسمسال بلوافمنیسمسید فیصل مرتضوی