تا اواسط قرن بیستم هیچ نامی برای اختلالی که هم اکنون عنوان اختلال طیف اتیسم را به خود گرفته است وجود نداشته است. هنری موزلی نخستین روانپزشکی بود که در سال ۱۸۶۷ به طور جدی به کودکان خردسالی که مبتلا به اختلال شدید روانی و تاخیرات رشدی بودند، توجه نمود. در سال ۱۹۲۳ دکتر لئو کانر در بیمارستان هایکینز یک گروه ۱۱ نفری از کودکان را مورد مطالعه قرار داد که دارای ویژگی هایی چون تنهایی در خودماندگی ناتوانی در ارائه ژستهای بدنی خاص و قابل انتظار تاخیر رشدی، تکرار یا پژواک کلام وارونگی ضمیر استفاده از ضمیر تو به جای من یکنواختی صدا و کلام حافظه طوطی وار و عالی محدودیت در انواع حرکات خود به خودی، رفتارها و ادا و اطوارهای قالبی و کلیشه ای اصرار بر یکنواختی محیط و ممانعت از تغییر در آن تماس چشمی ضعیف رابطه غیر طبیعی با دیگران تصاویر و اشیای بی جان بودند. هر چند که در آن سالها کانر به این کودکان برچسب اختلال طیف اتیسم را داد اما تا سالهای ۱۹۸۰ این کودکان در طبقه کم توان ذهنی و با اسکیزوفرنی کودکی جای می گرفتند. بعدها مشخص شد اگر چه اختلال طیف اتیسم میتواند همراه اسکیزوفرنی کودکی باشد اما دو پدیده مجزا از یکدیگر میباشند. بعدها محققان علاوه بر اختلال طیف اتیسم چندین نوع اختلال دیگر را که هر کدام از برخی نشانه ها شبیه اختلال طیف اتیسم بودند ارائه دادند مانند اختلال اسپرگر اختلال رت اختلال فروپاشنده دوران کودکی و آنها را تحت عنوان اختلال نافذ رشد طبقه بندی کردند. از آنجا که این نوع اختلالات گروهی از مسائل را در بر می گرفت که به صورت آشفتگی وجوه چندگانه رشد کودک را تحت تاثیر قرار میداد به آن نافذ با فراگیر میگفتند ویژگی مشترک همه این پنج نوع اختلال ظهور آنها در سالهای اولیه کودکی و نیز نقص در تعاملات و روابط اجتماعی است که به عنوان مهمترین ویژگی همه این اختلالات محسوب می شود.