فرزندآوری یکی از وظایف وکارکردهای اصلی نهاد خانواده بمنظور استمرار نسل ها، بقاء نوع بشر و از مهمترین مولفه های علم جمعیت به شمار می رود. میزان جمعیت بر روند و سرعت توسعه تاثیر مهم دارد. هیچ جامعه ای را نمی توان یافت که نسبت به
سیاست های جمعیتی بی تفاوت باشد. هدف، تحلیل جامعه شناختی نقش
سیاست های جمعیتی کلان در
فرزندآوری در
ایران است . روش مورد استفاده، اسنادی و تحلیل ثانویه داده های برگرفته از منابع داخلی مرتبط با
سیاست های جمعیتی در تشویق به
فرزندآوری است . یافته ها نشان می دهد که پس از انقلاب ۱۳۵۷ دو رویکرد در ارتباط با موضوع جمعیت درایران مطرح و پیگیری گردید. رویکرد اول از سال ۱۳۷۲مبتنی بر سیاست کنترل جمعیت در قالب برنامه های کلان و با توجه به نظریه انضباطی میشل فوکو بوده که تا حدود زیادی محقق گردید. اما در رویکرد دوم از ده ه ۹۰ در خصوص تشویق به
فرزندآوری ، آنچنان که باید موفق نبوده و با توجه به نظریه آنتونی گیدنز برنامه زندگی مردم به سمت سیاست زندگی فردی سوق یافته و برنامه های تشویق به فرزندآوی اثر گذار نبوده.
زنان به سمت سیاست های زندگی و مدیریت فردی حرکت کردهاند. نتایج نشان می دهند که برنامه ریزی ها و سیاست های کلان جمعیتی در حوزه
فرزندآوری ، آنطور که انتظار می رود در کانون توجه علمی و کارشناسانه نبوده است . استمرار اولویت با رویکرد از بالا به پایین ، دستوری ، یک طرفه ، تناقض در برنامه ها، قوانین و تصمیم گیری ها، نوسانها و تغییرات پیاپی در
سیاست های جمعیتی و سیاست زدگی از مهمترین عوامل بی تاثیری
سیاست های جمعیتی در خصوص
فرزندآوری است . با توجه به اهمیت نیروی انسانی و نقش بی بدیل جمعیت در توسعه ، بهینه سازی و بازسازماندهی در برنامه ریزی های جمعیتی ، ایجاد تحول در نگرشهای مردم، بویژه
زنان و برنامه ریزان، برای
فرزندآوری پیشنهاد می گردد