تخریب محیط زیست توسط بشر و تهدیدات ناشی از آن برای چرخهع حیات بر روی سطح زمین نه مربوط به دیروز و امروز و نه منحصر به شهر و کشور ماست بلکه یک مشکل فزایندهجهانی است که نگرانی طرفداران حفظ محیط زیست و کاربران رویکرد ژئوپلیتیک انتقادی را بر انگیخته است.
در واقع این پدیده عمدتا از زمانی آغاز شد که انسان خود را از طبیعت جدا دانسته و سعی کرد بر آن سلطه پیدا کند در جوامع به اصطلاح ابتدایی عقیده بر این بود که انسانها موجوداتی هستند که باید در هماهنگی با نظم طبیعی زیسته و مکمل آن باشند. این باور که انسان بخشی از طبیعت است در اروپای قرون وسطی هم رایج بود اقوام بومی زمین را مادر خود می دانستند و معتقد بودند که منابع طبیعی نه تنها می تواند به تملک کسی درآید و نه باید مورد بهره برداری قرار گیرد. گفته می شود که رئیس یکی از قبایل بومی مهم آمریکا بنام اسموهالا در پلسخ به پیشنهاد سفید پوستان درباره اینکه مردم او بایستی زمین خود را برای استخراج معدن کشاورزی مورد استفاده قرار دهند چنین اظهار داشته:
«آیا من باید زیر پوست مادر زمین را برای یافتن استخوانها بکنم؟ پس هنگامی که می میرم به بدن او وارد شوم تا بار دیگر متولد گردم. آیا از من می خواهید همچون مردان سفید پوست علفها را قطع کنم، خشک کنم، بفروشم و ثروتمند شوم؟ چگونه جرأت می کنم که موی مادر خود را ببرم.»