جستاری کوتاه بر زمینه و زمانه ی شاعرانگی سید علی صالحی

29 بهمن 1402 - خواندن 11 دقیقه - 196 بازدید

شاعر بزرگ و فخر همه ی ما، استاد سید علی صالحی، اعتبار و سهم ما ایرانیان در ادبیات جهانی است و بسیاری از جهانیان، ادبیات و شعر معاصر ایران زمین را با نام و به نام او می شناسند.
افتخار ما جنوبی ها دوچندان است و به جنوبی بودن او مباهات می کنیم، چرا که با تلاش فرهیختگانی چون او در مکتب ادبیات جنوب و البته در کنار تلاش های دیگر کنشگران واقعی فرهنگی در جای جای ایران است که “ادبیات” در این سرزمین با تمام بی مهری ها و بی توجهی ها و جعل ها و تحریف ها و تهدیدها و تحدیدها، همچنان زنده و پویاست و هنوز “شاعران” و “مداحان” دو صنف مجزا هستند
در معرفی استاد صالحی می خوانیم که او متولد سال۱۳۳۴در “مرغا”، روستایی در حد فاصل ایذه و مسجد سلیمان در استان خوزستان و بزرگ شده در مسجد سلیمان است.
درست است که امروز؛ از امریکای شمالی تا استرالیا در دو سوی جهان و از تاجیکستان تا کردستان عراق در دو سوی ایران فرهنگی، سید علی صالحی، شاعری بزرگ و شناخته شده است، اما به دلایلی که بر خواهم شمرد، باور دارم تولد و تجربه های زیسته ی او در مرغا و مسجد سلیمان، در شاعرانگی این شاعر بزرگ ادبیات امروز جهان، موثر بوده اند!
مرغا را باید ببینید! مرغاب و مرغزاری است آرام گرفته در کوهپایه های زاگرس.بهشتی کوچک در سرزمینی خشک که هر صبح که در آن چشم بگشایی، نگاه شاعرانه ی خالق طبیعتش را در سکون و آرامشش می بینی و در چنین جایی اگر چشم به جهان گشوده باشی، مخلوقی هستی محکوم به؛ شاعرانه دیدن!
مرغا را باید ببینید! هر صبح که آفتاب از ستیغ کوه بلند “پرسیا” در شرق طلوع می کند و بر روستا می تابد و گنبد مخروطی و مقرنس کاری شده ی سید صالح، بقعه ی باستانی مورد احترام بختیاری ها را روشن می کند، زنگ زندگی در روستا با صدای زنگ دریاها(زنگوله ها)ی بزرگ بر گردن پیش قراولان گله ها و زنگل ها(زنگوله ها)ی کوچک بر گردن تیشترها زده می شود.
سمفونی زنگوله ها با هی هی شبانانی که گله به کوه می برند تا غروب و در چنین جایی اگر چشم به جهان گشوده باشی و محکوم باشی به شعر، سال ها بعد و در هفده سالگی که سرآغاز انعکاس شعرهایت باشد، در نخستین شب شعر مسجد سلیمان شعرت برگزیده می شود که سروده ای؛ “شبانی که آمد…شبان هم رفت”
مرغا را باید ببینید! وقتی بختیاری ها روزشان را با توسل به سید صالح آغاز می کنند و خطاب به درخت سدر نظر کرده ی بقعه، امیدشان به رزق و روزی را با این زمزمه آغاز می کنند که؛ یا بخت و یا طالع، یا کنار سید صالح.
مرغا را باید ببینید! وقتی در گرگ و میش غروب، گله ها به روستا باز می گردند و صدای زنگوله ها، آغاز زنگ شب را اعلام می کند که برای بختیاری ها زنگ دور هم نشینی و شعر است.زنگ شاهنامه!
در چنین جایی که چشم به جهان گشوده باشی، از نجوای لالایی مادر در کنار تهده تا شاهنامه خوانی بزرگ تر ها در زیر نور شاعرانه ی چراغ نفتی و زنگ شعر، محکوم هستی به شاعر بودن و شاعر که بشوی زنگ کارگاه ادبیاتت می شود، زنگ شعر و تزئین میزت می شود؛ دریاها و زنگوله های بزرگی که از صداهای شنیده شده در اعماق ناخودآگاه و تجربه های زیسته ات می آید!
شاعر بزرگ و فخر همه ی ما، سید علی صالحی در چنین جغرافیایی چشم بر جهان گشود و پا گرفت و به باور من؛ اگر شاعر نمی شد، عجیب بود!
مرغا و مرغا نشینان همزمان با ایام تولد سید علی، مهمان ناخوانده ای نیز داشتند! خط لوله ی نفتی که خون سیاه زمین را از مکینه ی نفت نمره یک، پای کوه بلند پرسیا می برد به جایی دور در غرب که مسجد سلیمان نام داشت.نخستین شرکت-شهر نفتی ایران و خاورمیانه، با مظاهر و جذابیت های کاری و معیشتی جدید برای ساکنان محلی تا داس و بیل بر زمین بگذارند و بروند تا در نخستین شرکت-شهر نفتی ایران “مدرنیزاسیون نفتی” را تجربه کنند.مدرنیزاسیونی که “خواندن” و “دیدن” بخش مهمی از آن بود.
باید در مرغا کودک باشی و با پای برهنه روی لوله ی شش اینچ داغ نفت بدوی و گوش بچسبانی و فش فش نفت و فس فس گیس را بشنوی که از مکینه ی نمره یک پای کوه پرسیا سفر آغاز می کند و از کنار چهار بیشه و مرغا می گذرد و گردنه ی الله و اکبر را با فشار بالا می رود و با سرعت پایین می رود تا برسد به هزار مشکی و جا بالون و تل بزان و در نهایت برسد به یونیت نمره۹ در بی بیان مسجد سلیمان و فراورش شود و از آنجا برود تا آبادان و بار شود به کشتی به مقصد لندن و نفت ببرد و مدرنیزاسیون نفتی بیاورد.مدرنیزاسیونی که کاغذ پاره هایی از آثار شکسپیر و دیکنز و آستین و برونته نیز بخشی از آن بودند.

برای درک شاعرانگی سید علی باید زمینه و زمانه ی شکل گیری شخصیت اجتماعی و فرهنگی او را در مسجد سلیمان آن روزگار(و نه ویران سرای امروزش)درک کرد.هم پوشانی سایه روشن سنت و مدرنیته را و همزیستی مسالمت آمیز اقوام و ادیان را در کنار یکدیگر!ارمنی هایی که به کنار سید صالح دخیل می بستند و مسلمانانی که نان ارمنی می خوردند به امید گشایش زبان!کلیمی یانی که اشغالگر نبودند و بختیاری هایی که از دین و باور مذهبی کسی نمی پرسیدند و مهربانی می کردند.
مسجد سلیمان را باید می دیدید! و محله ی پشت برج را و دبستان سعدی را که سید علی پس از مهاجرت خانواده به مسجدسلیمان در آنجا ثبت نام شد تا درس بخواند و بزرگ شود.درس خواند و بزرگ شد و امروز بزرگ همه ی ماست.
پشت برج را باید ببینید! محله ای که حتی خدای خود را داشت! با مردمانی مهربان و دبستانی با معلمان خوب و پیگیر امور بچه ها و در دبستان سعدی پشت برج بود که با پیگیری و حمایت معلمش سید علی برای نخستین بار به معاینه چشم رفت در مطب دکتر علی نهاوندی که از اسطوره های مهربانی شهر بود و بقول خود استاد صالحی، مسیح وار بینایی به او داد.با عینکی که از کودکی تا امروز زیبنده ی چهره ی مصمم اوست.
مسجد سلیمان پایتخت نفت بود و پایتخت شعر و در مسجد سلیمان بود که نخستین بار شعری از سید علی صالحی که به همکلاسی اش داریوش اقبالی داده بود، توسط پدر داریوش که شرکت نفتی بود، سر از بولتن نفت درآورد و منتشر شد.بولتنی که ابوالقاسم حالت و بزرگانی دیگر در می آوردند و سید علی صالحی شاعر آینده دار شهر نفت را به مخاطبان معرفی کرد.
مسجد سلیمان پایتخت نفت بود و پایتخت شعر و از همین شهر بود که موج ناب شعر به ساحل بزرگ ادبیات ایران برخورد کرد و زاده شد.با گروهی از شاعرانی که دغدغه مند بودند در شهر اولین ها!
جوانانی که همچون سید علی محکوم بودند به شاعر بودن و به درد فهمیدن! فهمیدن، درد دارد.شاید به دلیل همین درد بود که در شعر شهر اولین ها از تغزل و شهد لب و سیب زنخدان و انار سینه و کمان ابرو و کمند گیسو خبری نیست.نه اینکه تغزل بد باشد! مجالش نبود که حرفی اگر بود از شهد فهمیدن بود و سیب کال نداری و انار خشک بلواس و کمان کمر پدر زیر فشار کار و گیسوی سفید”دا”از غم آینده ی مبهم بچه ها!
این گونه است که از تک سروده های سید علی در دفتر کاهی دبستان سعدی تا آنچه منوچهر آتشی سال۵۳ در تماشا از اومنتشر کرد، تا زمانی که نصرت رحمانی دستش را گرفت، از منظومه ها تا لیالی و نامه ها و نشانه ها، سید علی پیاده ی شطرنج پیشگویی بود که نظم مثلثات و اشراق را می کاوید برای آنکه بداند و بفهمد که عاشق شدن در دی ماه و مردن به وقت شهریور چه حال و هوایی خواهد داشت برای گفتن به ری را!
و باز هم مهاجرت و این بار به تهران بزرگ! تهران شهرستانی کش که داغ منوچهر شفیانی دیگر نویسنده و شاعر همشهری را بر دل همگان نهاده بود.ای داغم سی منوچهر!
اما این بار مهاجرت گریز ناگزیری بود از آنچه سید علی نمی خواست و نمی پسندید!امان از حاسدان! “زندگی کن، بگذار دیگران هم زندگی کنند”این باور سید علی بود.قاصدک غمگینی که از جنوب آمده بود و رویاهایی بزرگ در سر داشت.سفر بخیر مسافر غمگین پنجاه و هشت! و قابل درک است که چقدر باید تلاش می کردی تا از زیر سایه ی نام غول های بزرگ تهران به درآیی.غول هایی که حتی ایستادن کنارشان نیز دشوار بود.
سید علی صالحی، شاعر بزرگی است که درد فهمیدن رهایش نمی کند! از آن هنگام که از آواز کولیان اهوازی سرود تا وقتی از قول یک زن افغانستانی؛ دریغا ملا عمر را واگویه کرد.از زمانی که گفتگوی کوه های ماچو پیچو و دماوند را برایمان رمز گشایی کرد تا وقتی مزامیر داوود را بازسرایی نمود …و تا امروز؛ سید علی صالحی در جای درست خودش در تاریخ ایستاده است.در کنار مردم و برای مردم و زبان مردم.
به باور من این نیز به زمینه و زمانه ی شکل گیری شخصیت اجتماعی و ادبی او باز می گردد در هم پوشانی مالامال از شک دکارتی و نقد درونی که نتیجه داشتن تجربه های مدرن در بستری سنت زده و فولکلوریک و تاریخی است.نتیجه ی تولد در مرغا و بزرگ شدن در مسجد سلیمان.نتیجه داشتن تجربه های مدرنیزاسیون نفتی در هم پوشانی با سنت های بختیاری.
من، مرغا را دیده ام و این شانس را داشته ام که در مکینه ی نمره یک پرسیا، کار کنم.من طلوع خورشید از ستیغ قله ی پرسیا را دیده ام.از کنار خط لوله نفت با لندرور شرکت نفت عبور کرده ام و چوپانی را دیدم که بر سر راهم بود و پرسید چه کسی؟ و پرسیدمش چه کسی؟ و با غرور گفت؛ من اهل مرغا هستم.اسم سید علی صالحی را شنیده ای؟شاعر است.مرد بزرگی است.

روزی دیگر و جایی دیگر در دانشگاه دوشنبه، بانوی جوان تاجیکی را دیدم که پایان نامه دکتری اش بررسی بخشی از اشعار سید علی صالحی بود.او نیز از من پرسید؛ سید علی صالحی را می شناسی؟شاعر است.مرد بزرگی است.
و براستی که سید علی صالحی شاعر است و مرد بزرگی است.بقول خودش؛پایداری طی نیم قرن کار… انگیزه ای تاریخی می خواهد.آرمان و هدف و ایمان…آدمی را از دره دیوها نجات می دهد.

نفت مسجدسلیمانشعر،سید علی صالحیمرغا