نقش ارزش ها در مدیریت دولتی
از نگاه اندیشمندانی که مقوله فرهنگ و ارزش ها توسط آنها مورد مطالعه قرار گرفته است، ارزش ها در سطوح فردی، گروهی، ملی و فراملی قابل توجه است و از دیدگاه جامعه شناسان ارزشهای اجتماعی تنها درصورتی وجود دارند که افرادی وجود داشته باشند که بتوانند اشیاء و اشخاص را ارزشیابی کنند .
در این راستا، نقش اجتماعی مهمترین مکانیسمی است که به واسطه آن می توان ارزشها را توجیه و سمبولیک کرد . در جامعه نقش های متفاوت اجتماعی فرد را نمی توان دارای ارزش اجتماعی یکسان دانست.
ارزشهای اجتماعی به مدل های کلی رفتار، احکام جمعی و هنجارهای کرداری که موردپذیرش عمومی و خواست جامعه قرار گرفته اند اطلاق می شوند که در سطوح کلی جامعه ارزش ندارد.
فرهنگ سازمانی به عنوان یکی از مهمترین زیرسیستم های مدیریت، بارزترین جایی است که ارزشها در آن رشد می کند . با پذیرش این اصل که ارزش های مشترک ازجمله عناصر فرهنگ سازمانی بوده و به همراه باورها تجلی فرهنگ سازمانی هستند و ارزشهای اصلی سازمان، که به مقیاس وسیع مورد توجه همگان قرار می گیرند، معرف فرهنگ آن سازمان هستند .
موازین اخلاقی سازمان، یک سیستم ارزشی هستند که سرلوحه کار اعضای سازمان قرارگرفته است و توجه به اینکه فرهنگ سازمانی سیستمی مرکب از چندین ارزش مشترک است که کارکنان را رهبری می کند و اینکه اغلب در کنار روشهای مدیریت اجرایی، سازمان و نتایج آن را در سطح بالا به منابع انسانی منعکس می کند .
درصورتی که ارزش های سازمانی را ناشی از عوامل متعددی مثل سمبل ها، ساختار قدرت، ساختار سازمانی، رهبری، داستانها و اسطوره ها و سیستم های سازمان بدانیم ، ارتباط متقابل فرهنگ سازمانی و ارزشها و سیستم مدیریت، به خوبی عیان می گردد.
ادگارشاین می گوید: »پارادایم های فرهنگی در سازمان شکل می گیرند به نحوی که چگونگی فکر و احساس افراد سازمان درباره مسایل و موقعیتها و روابط آنها را مشخص سازد . وی سطوح مختلفی را برای فرهنگ، به عنوان مانیفست قائل است که مصنوعات در سطح اول و ارزشها در سطح دوم قرارمی گیرند .
پیتر دراکر نیز براین باور است که سازمانها باید برای خود معیار و ارزشهایی داشته باشند، مردم هم همین طور. برای اینکه فرد در سازمان، کارآمد و موثر باشد ، ارزشهای او باید با ارزشها و معیارهای سازمان، سازگاری و همخوانی داشته باشد .
در مقوله مدیریت تغییر نیز برخی بر این باورند که نظامهای ارزشی سازمان اغلب آمادگی و میزان آن برای انجام تغییرات را تعیین می کند و در توسعه سازمانی نیز تغییرات ارزشها ملازم با هر نوع توسعه و تغییر شمرده می شود. ازمنظر دیگر، هر نوع تحول و توسعه سازمانی را مستلزم وجود فرهنگ آن می دانند .
به تعبیر دیگر تحول سازمانی دارای دو رکن فرهنگی و ساختاری است . هنگامی که هدف، تحول مدیریت است، هر دو رکن باید تغییر کند. رکن فرهنگی دربرگیرنده باورها، ارزشها و نگاههای مدیریت است و این رکن فرهنگی است که نوع نگاه و نگرش را تعیین می کند و ارزش ها که عبارتند از مجموعه دیدگاه هایی که بین نیک و بد، مطلوب و نامطلوب تفاوت قائل می شوند، در انتخاب اهداف استراتژی و رسیدن به آنها و ارزیابی نتایج مثبت و منفی تاثیر دارند.
تصمیم گیری و خط مشی گذاری از دیگر عناصر سیستم است که عمیقا تحت تاثیر ارزشهای جامعه است. علاوه بر تاثیری که ازطریق ارزشهای مدیران، کارکنان و دیگر افراد مرتبط بر فرایند تصمیم گیری و خط مشی گذاری به وجود می آید، نظام فکری، اخلاقی و ارزشی جامعه نیز به طور مدام بر تصمیم های مدیران تاثیر می گذارند.
شاید بتوان، باتوجه به آنچه گفته شد، ردپای ارزش ها را در همه تئوری های مدیریت از کلاسیک ها – و حتی پیشتر از آن – گرفته تا نظریه های جدید مدیریتی را پیگیری کرد. ماکس وبر و دیگر نظریه پردازان کلاسیک، گرچه نه به صراحت، اما تلویحا واقعیتی به نام ارزشها و خواستهای شخصی افراد را با تاکید بر مجزا دانستن آن از رفتارهای رسمی و اداری پذیرفته اند.
آنچه در تقسیم بندی منابع قدرت از وبر نقل شده است و یا برخی اصول چهارده گانه مدیریت فایول و حداقل دو اصل از اصول مدیریت علمی تیلور، هریک به نحوی بر پذیرش تفاوتها و ارزشهای افراد در سازمان گواهی می دهند. بدون شک مکتب نئوکلاسیک ها، که با مطالعات هاثورن آغاز شد، ارتباط بین ارزشهای افراد و عملکرد آنها در سازمان را موردتایید قرار داده است .
در ادامه نظریه های رفتارگرایان و افرادی چون مازلو، هرزبرگ، مک گریگور، چستربارناد، هرسی، بلانچارد و… … هریک به نحوی مهر تاییدی بر نفوذ ارزشها در سازمان و عملکرد آن نهاده اند. و بعدها با تولد نظریه نوین که ترکیبی از نگرش های سیستمی و اقتضا است و با پذیرش عنصر مهمی چون محیط در سیستم مدیریت، تقریبا کمتر تئوری مدیریت می توان یافت که مستقیم یا غیرمستقیم مقوله فرهنگ و ارزشها را در سازمان موردتوجه قرار نداده باشد.
درپایان لازم به تاکید است که تئوری های رفتار سازمانی و مدیریت تطبیقی و مدیریت استراتژیک آن چنان نقش ارزشها را پررنگ دیدند که بدون توجه به ارزشها و فرهنگها هریک از آنان از هویت مستقل دور می شوند.
منابع:
۱ – الوانی، سیدمهدی، مدیریت عمومی، تهران، نشرنی، ۱۳۷۹، چ چهاردهم.
۲ – استانلی، دیویس، مدیریت فرهنگ سازمانی، ترجمه ناصر میرسپاسی، تهران، نشر مروارید، ۱۳۷۳.
۳ – اپل بام، گالوی و استامف لوکالین، مدیریت استراتژیک، ترجمه عباس منوریان، تهران، مرکز آموزش مدیریت دولتی، ۱۳۷۹.
۴ – بابایی،عبدالله، ارتباط ارزش های انسانی، تهران، انتشارات دستان، ۱۳۷۲.